Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

ناخدا
ناخدا
الو ناخدا
ببین عزیزم
خودت می دانی
ولی
غلظت پری ها
توی کشتی‌ بالاست
و ملح لطیف این
پری های با نمک
بخ زده برَ، جامه های تشنه پاره ی
ناوی ها
ناخدا
ناخدا
پری ها من را
از سکانی
که گفته بودی بچسب به آن
با 
لبخند و خنده
دور کرده اند
ناخدا
ناخدا
به خدا
من از ناو مردافکن شما
جدا
نخواهم شد

 
سادگی
مفتون من شده
و برای همین من
به سادگی
آثار فخیم پیچیده می گویم
زیرا گفتن
مرادف نوشتن نیست
و گفتن
بالاتر از تمام نوشتن هاست
 
شنل ترمزی

و شنل
بلغ نایی بود
راس دندان گرگ ها
و شنل
تلخ دردنایی بود
ویژه‌دار تاریکی جنگل
و شنل تنها
بهانه ی سرخ رنگی بود
برای نفهمیدن
شکنج بی تفاوت هیزم
اشلیک تلخ گلوله
کا
شِتِ کیر و کارد
تو شکمبه ی خونین
و شنل  تنها
داستان مادر بزرگ خورده بود
دمر
و گریه کنان روی بالشت های سپید
و شنل
تلخی دامنه داری از قرمز بود
گره شده بر گلو
دونده در
میان دشت در
عرق ریزان بر
و شنل تنها
داستان شکارچی سبیل داری بود
که  بر داستان تلخ مرگ ها و گرگ ها و دختر ها
سلطنت می کرد
 
رفته است
و پاک کرده است
سفید شده است از من
مرد آماده
برای دیدن دنیا
زن نابالغ
برای انجام دست کشیدن
رفته است
و هیچ جا نگفته است
کاش باز هم
دیده بودم اش
با وجود رفتگیم

 

نزدیک های صبح
مردان لاغری
از ورای درخت و رودخانه
برانداز کردند
دشتی که می تپیده
و خورشیدی که می تپیده را
و هم را
یکی یکی
به اسمهای کوچک صدا زدند
نزدیک های صبح مردا ن لاغری
هوای مرطوب جنگل را
خس خس کردند
سرفه کردند
اندوهگین شدند
و تنها
با چشمهای گنده ی مرطوب
جهان را دیدند


 

نمی نشود ماه
پای برهنه اش را
تا ساق
 رودخانه بگذارد
و دیوانه نگردد ماهی
نمی گردد گرگ
که بگردد در جنگل
و آرامش آغل ها را
نریزد به هم بع بع طور
نمی شود
نمی نمی نمی نمی شود دریا
ببیند که باد
پیچیده در خود
به هم نریزد
نکوبد
به صخره ها سرش را

- الان غزل های کافی دارم درباره ی بی قراری درست در همین لحظه باید اسمت را فقط اسمت را بنویسم که بی قرار شوی ولی نمی نویسم
یوه هاه ها
زیرا که زیباترین زنان
بی تابان بی
بدون دلیل بی قراری هستند
 

پیچیده
مثل عاشقی
که دلیل تنگی خلق معشوقه اش را نمی داند
و گه
مثل تو
وقتهایی که با من قهری
جدی
خدا نگاه کرد من را
و سعی کرد
 با نگاه تافته بر من
ایمانم را بلرزاند

"هی علی آقا
چه خواهی از دنیا می؟
می توانم برات مهربانش کنم
که عاشقانه دوست ات بدارد
احترام بگذارد
دستهات را بگیرد
لباس لختی بپوشد
زیاد ماچ ات کند گاهی گداری"

افسرده
مثل عاشقی
که حتی خودش دلیل دیوانگی هایش را نمی فهمد
گم
مثل رودخانه ای
که توی شیب ها
نمی فهمد 
کسینوس آلفا را
لبخند تلخی زدم
و با افسردگی
به افق چشم دوختم

صحنه بسیار زیبا بود
تو کس کش اما
گیس هات روی چشم ات بود
و داشتی
جای دیگری را نگاه می کردی

 
مغروقین معمولن
دستهای پف کرده و
لب های صورتی دارند
چاق نیستم عزیزم
غرق ام
و مغروقین معمولن
دستهای پف کرده و
لب های صورتی دارند

 

شب یخ زده
آتش جسارت است
شب یخ زده شب
و ماه یخ زده
تالاپ توی دریاچه افتاده
خرگوش های یخ زده
دویده اند در
تمام دشتها
مثلن این
یک خوراک لوبیای یخ زده است
و این قلب یخ زده ی یک شکارچی
و این گلوی گرم بنده
حاضر و ناظر
به امر شهادت
و مرگ
مرگ یخ زده
لاغر و استخوانی
که غمگین دارد
توی برف ها
راه می رود کنار دریاچه
 
خمار خواب های خواب‌گزارهام
رویای من هم هست
من هم حتی گاهی
خواب معروف گاوهای چاق و لاغر می بینم
با سینه های شادمان بزرگ
و سینه های کوچک مغرور
من هم حتی
سرم را
به خواب لای  پای تو می  گذارم
به حالتی تشنه
مثل مردم مصر
مثل وقت قحطی
یوسف هم
حتی یوسف هم
گاهی از وقت ها
کمی می خوابد

 
از خودم می پرسم
جهان آیا
جایی
توی قلب داغدار من است
یا
در سینه های داغ تو

 

تلالو


Antoine d’Agata Hamburg, Germany. 2002. ©

نگاه کن ببین من
چه زیبا می توانم من باشم
 
زیباترین عاشقان جهان
احتمالن فرانسوی است
پاهای محکم و
قدم های حسابی و
کفش برق برقی دارد
زیباترین عاشقان جهان
همیشه مهمان دارد
و شات اسکاچ زرد غلیظ
و بوی قهوه
روی لب هایش
و دستمال قرمز حریر
با خالهای بی تفاوت آبی

اما
زیباترین عاشقان دنیا
چاره ای جز این ندارد تا
کمی شبیه من باشد
کثیف شود گاهی
بی خیال شود مثلن
برود
نگوید
چرت و پرت بگوید
وقتی پلیس نیست
بشاشد در سن

زیباترین عاشقان جهان حتی
مثل من مجبور است
تیر خورده
روی دامان عشق اش بمیرد
بالزاک خودش گفته
با تاسف که
قوانین عاشقی حتی
برای زیباترین عاشقان جهان هم جاری است
 
گرگ هم
نحیف
از میان برف ها
می آید
 لرزش ات را شنیده
 از تفنگ تخمی ات نترسیده
درباره ی شکست های عشقی ات می داند
راجع به آقای اسمیت
طلب های آقای اسمیت از تو
و درباره ی گلوله ات
توی صورت اسمیت
و راجع به گریه های ملانی می داند
می داند الان
تمام ایالت
دنبال زنده یا مرده ات می گردد
و از رسوخ یخ
لای انگشت هات با خبر است
می داند چه خورده ای
کجا رفته ای
در کدام مهمانخانه
یا عزب خانه
که را در آغوش گرفته ای؟
می داند که
عابر خوبی بودی یا نه؟
گرگ
با دریدن گلو
از خون و فواره های آدم
بیچاره های آدم را می فهمد

 
نگاه کن مرا
ببین
چه شکستنی
 چه زیبا
قطره قطره ام
روی برگها مانده
و مزه ام در هوا مانده
نگاه کن
ببین
جان من
صید ماهی قزل آلاست
قدبلند
نحیف
سبیل دار
بور
نگاه کن
ببین مرا ای کور
 ببین
 توی آفتاب
چقدر زیباتر هستم


 
سینه های فروتن ات
چار زانو نشسته بر مخده
مرا
محاکمه کردند
و هر چه
وکیل ام زبان می ریخت
جوابی نمی دادند

 
باید
ابرویت را
آبروبر برداری
و چشمهات را
بدوزی به انتهای جهان
توی دستهاش گریه کنی
آنوقت
جهان مرد تو خواهد شد
مسیل عبور ماهی هات
و چشمه هایش
تشنه ی تو خواهد ماند




 

آدونیس
در انتهای شعر هاش
نیس دردناکی دارد
که در همان حوالی لاذقیه است
و پر از کشتی است پر از اتوبوس است
پر از دختر هاست
و پر از خون است
آدونیس سال های  پیش
گفته بوده لابد
یک روزی
به سرزمین مزخرف تان
با
همین گل های سرخ رنگ تیغ دار
که در حیات کاشتید
عاشقانه بر می گردیم
 

مشکل از کامیون نیس
مرگ اما نالان
با هق هقی غایی
پاکشان رفته از کوچه
دست بچه ها را گرفته
برده با خود
ناز زن ها را کشیده
برده با خود
مردها را وعده داده برده با خود
و در سکوت
از بوی نبودن مردم
و از بوی ترس زنده ها از مرگ
کیف کرده است

مرگ
گریه کرده است
گریسته است
توی دستهای خود
و نه بر شانه ی کسی

 
و استخوان زیر گردنت در گلویم
و جانم در تا
تمام ناخونهات
ای در
تمام روزها  با من خوابیده در دور دستها
زوز هم
کشیده در برف ها
و لرزانیده
تمام گوسفندهای پشم تراش تلخ ام را
خون زیباست
خون هم حتی زیباست
اگر به دندان تو مادر
 قحبه در باشد

 

نمی خواهد من را
یعنی می خواهد
ولی نمی تواند من را
و تحمل من
خودش
برای خودش شغلی است

 
و من خودم را کشتم
و از کشتن من
دست های تپانچه می لرزید
سعی کرد
صدای محکم داشته باشد
با خودش گفت
"گلو که ساده است
تازه 
لمحه ای دیگر
اکر رسیده باشد به پیشانی
گلوله
قسمت زیادی از پریشانی را
پریشان کرده
و مجموعه ی کارهاش
- راستش اصل کار هم همین بوده -
برای تفرج آینده ی مردم
موجود است"

- و خودش را
توی دستهای خودش تکان می داد -

و من خودم را کشتم
بدون تپانچه
زیرا گلوله 
از گلوی شاعر می ترسید

 

و مثل عقیقی
که انگارانه
از دستهای شلکس پادشاهی
می افتد در آب
مثل دان اخر انگور
که از بین سینه های کنیزی گرفته ای
نفس می رود پایین
و توی گلوت
در کنار بغض هات می ماند
بعد گرمای شارش خون را
از چشمهایی که نمی بیند
می بینی
"آه امپراطورا
طورا
تو
 دودر شده ای
و خنجر دودر شدگی
حتی
در گلوی جنازه می ماند"
 
نمی ترسم از اینکه اصلن نباشی
من
برای من
حتی
از من هم
کفایت است
می رود روی بالکن
برای خودش
صدای گنجشک می گذارد
هندوانه پاره می کند
شعر می نویسد

- در همین مایه ها طور
لمس
بی خیال
بی خیال نبودنت -

مثل آن بابا
که بچه هاش
و زنش
در تصادف مردند
و خونسرد و
باکلاس بود
دکتر رفت
زن تازه گرفت
لاغرتر
که شبیه زن اولش نبود
و بچه های تازه ساخت
که علی رغم حرف مردم
دیگر حتی
شبیه بچه نبودند
 
و هر بار کمربند ابریشم را می بندی
یاد من بیافت
دراز و لاغر و گیلاس
یاد گلهای صورتی رنگم
و پرنده هایی که
تنها
همیشه با من بود
و هر بار
پیراهن قرمز رگ دارت را می پوشی
پابرهنه روی سنگ ها
یاد من بیافت
که سامورای گرمی بودم
در میان برف ها
مبتلا به سینه پهلوی مزمن
و چرک دار
و خلط دار
و صابر به
جوانب عوارض داروها
و هر بار
کفش کوچک چوبی ات را می پوشی
یاد این بیفت
که من
برای انگشت های کوچک پایت
دانه دانه
شعر گفته بودم
وقتی
توری سیاه معمول ات را می پوشی
وقتی می آیی پای تپه ی کوچک
که من هستم
در تمام فصل های هیکل گنده
یاد تابستان باش

 
عاشقانه دوستش داشتن کافی نیست
دوست داشتن
کمی
 فقط کمی
دخترک را گرم می کند
نگاه کند دنیا
اسب
جان پاکش را
شکافته
و دختر را
در آغوش گرفته
و داستان گفته
در گوشش 
از رگ هاش

 
و من 
کودکم را
که گیس های فرفری و مجعد داشت
بسیار دوست می داشتم

- و از همین نقطه
درست از همین نقطه
این داستان
به صور صور تهوع تلخ است
از همین نقطه
بچه ای احتمالن ماضی است
پدری ریده
مادری گرییده
و از همین نقطه لابد
دیو دیگری در دنیا 
تا ابد مضارع است -

 
نفهمیدن جهان زیباست
مثل محبت دخترها
که احساس عمیق و تلخی شبیه پیروزی است
طعم تلخ قهوه ای رنگی
که تنها
مدیر عامل ها
آن را
توی بیکاری بعدظهر می نوشند
نفهمیدن جهان
به قدر بوییدن گردنت زیباست
و تا همان پایه
و حتی تا
تمام پایه هایت زیباست
 
ابرهای متقاطع
و خط باریک خورشید
و گیاهان رسته تا شانه
که هر عابری را
هاشور می زنند

 
تمام جهان کیارستمی بود
و علف های مرطوب رودبار
عکس های سیاه
پست می گذاشتند
کسی معنای زندگی را
نفهمید
فقط یک نفر
قبل رفتن
گفته بود
"شت
نفهمیدیم
آخرش چی شد؟"
و صدای مرطوب نفهمیدن
مثل هوی بچه ها
از تپه های سبز
زیگ زاگ زاگ
می دوید

 

بهار ها
که کشاورزان
مزارع را
تازیانه می زنند
و تابستان ها
که مترسک ها
زیر آفتاب بی وقفه
عرق می ریزند
حتی در پاییز
که وقت ریختن آبروی درختان است
زمستانم
با کوتی از
پارو نکرده های برف
و صندوقی
از بادهای بی قرار نوزیده


 

حرف بزن
و دوستم داشته باش
شاید این کلمات هات
خدای مرده ی معبد را
دوباره زنده کند
گیاه باز
بروید بر انگشتانم
و دسته های سرود خوان
باز بیاین بر من از تاریخ
حرف بزن
و دوست داشتن شروع کن
 

پراکنده
دیوانه های در کوچه مست های
پراکنده
دامن را
دست باد داده
دامن را
کثیف و گل آلوده دامن را
دست باد داده
پابرهنه رهنه طور
توی کوچه می دوند
خسته می شوند
آکنده
انگار مردم
پلاک های خون سرخش باشد
شهر
دامن درآورده
پاک
دامن را
توی خون می شوید
 

و زن ها
مثل پرتغال های کوچک
پیچیده در
لف فاف پرپری
مثل ارواح کوچکی بی نام
 دنبال توت های سبز زیبا
دور میزها می گشتند
جهان از بی نوری پر بود
و تو بی شرف
بسیار می دانستی
تا چه پایه من
بی تاب بودنت هستم

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM