نمی ترسم از اینکه اصلن نباشی
من
برای من
حتی
از من هم
کفایت است
می رود روی بالکن
برای خودش
صدای گنجشک می گذارد
هندوانه پاره می کند
شعر می نویسد
- در همین مایه ها طور
لمس
بی خیال
بی خیال نبودنت -
مثل آن بابا
که بچه هاش
و زنش
در تصادف مردند
و خونسرد و
باکلاس بود
دکتر رفت
زن تازه گرفت
لاغرتر
که شبیه زن اولش نبود
و بچه های تازه ساخت
که علی رغم حرف مردم
دیگر حتی
شبیه بچه نبودند
[+] --------------------------------- 
[0]