Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
- سلام شکایتی ندارم ولی ...
- ولی ؟
- هیچی بیخیال مهم نیست راستی ؟
- هان ؟
- کاشکی اون بار بیشتر رعایت منو کرده بودی ...
- جلوی بابام نمیشد جیغ که میزنم بابام چندشش میشه ...

 
- ببخشین پاتونو لگد کردم ...
- میشه یه بار دیگه ام لگد کنی ؟ خیلی دوست داشتم ...

 
احترام به مرگ ...

همیشه یه جور شعره که ما توی کارگاه راجع بهش حرف نمیزنیم یه توافق اتفاقیه که من باهاش خیلی موافقم. اگه کسی راجع به مردن یکی دیگه شعر گفته باشه کسی راجع بهش حرف نمیزنه ...
چند روز پیش کسی از بچه ها که همه فکر میکردن یکی از دخترای آشنا بد حالشو گرفته بعد مدتها اومد کارگاه ...
همونروزم یه شعری خوند. عجیب بود بازم کسی حرف نزد خود دختره هم که اونجا بود چیزی نگفت یه حس مشترکی بین همه بود که میگفت "لطفا به این شعر احترام بذارین تورو خدا به این شعر احترام بذارین"
دوس دارم فکر کنم که شایعاتی که شنیدم درست باشه واقعا داستان همینجور باشه که گفتم دوست دارم ما یه بارم که شده به جز مرگ به چیز دیگه ای هم احترام گذاشته باشیم ...

 
میخواهم کمی با تو حرف برنم حرف و نه چیز دیگری لازم نیست همان هم از سر من زیادی است راسنش فقط در حد دو یک شاید هم کمتر کلمه احساس کمبود محبت دارم حال چیزی نوشتن هم همینطور ...

- CD ات خیلی توپ بود
- خوشت اومد ؟
- آره خیلی باحال بود دیگه چی داری ؟

آخرش همینجور میشه ولی میدونم بعدش حوصله ات سر میره بیخیال میشی …
- نباس بشم ؟
- نه یک کمی انصاف داشته باش …

 
وقتی دلگیری و تنها …

من از این دخترک خوشم می آید خیلی باحال مینویسد، به نظر میرسد خارج است ولی همان خاطراتی را از جنگ در ذهنش نگه داشته که من …
خوشم می آید از آنها که رفته اند اما درد مشترک یادشان هست…
نارنج ، وقتی درختها در سکوت کوچه سیگار میکشند

 
خسته هستم
به خواب رفته هستم
و تنها...

خانه
خالی است

این خالی بودن خانه بسیار شهوت انگیز است . چیزی مثل اینکه هر چه دلت خواست که یاد تن خودت می افتی و از این قبیل مسایل ....

قرار است تنها نباشم
بیست و شش سال است من از زنها ترسیدم ولی حالا بیخیال مسوؤلیتهای متعاقب

من با تو حرف خواهم زد
و به سینما میرویم
و میدانم برایم
خیلی جالب خواهد بود
و میدانی برایم
فرق نمیکند برای تو
جالب خواهد بود
و ترس دارم ...

خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
میترسم

اگر میتوانی
مهربان باش
حرفه ای تر از من باش
کمکم کن آدم بشوم

لطفا....

خواهش میکنم ...

تو را به خدا ...

من خوش تیپ نیستم
پسر خوبی هم نیستم
بعد از اینکه آدم شدم
بعد از اینکه مطمئن شدی
که آدم شدم
با هر کسی که دوست داشتی برو
من شکایت نخواهم کرد ...

Labels:


 
تلذذ ابتذال …

وقتی که هفت ساله بودم یعنی همان اولها که یاد گرفتم بنویسم همش پیش خودم فکر میکردم که چه قدر دنیا جای مهمیه. بابا میگفت مرد باش و مرد همیشه چیزی توی مایه های آدمهای مهم تاریخ بود . از هشت سالگی سر کلاس مادرم انشا مینوشتم یادم هست انشای اولم چیز خیلی جدی و باحالی بود توی مایه های رفاقت با کودکان فلسطین و این حرفها ، زیاد تشویق میشدم برای این مهم نوشتنم فک کنم از معلم همه کلاسهام. حتی معلم دینی کلی جایزه راجع به چیزهایی که مینوشتم به من میداد و گاهی معلم ها زیر چیزی را خط میکشیدند مث اینکه نوشته بودم دوما و دوما در زبان فارسی غلط بود که اونم بزرگ که میشدم درس میشد لابد . تقریبا همه مطمئن بودند که من نویسنده خیلی بزرگی میشم .بعدها که بزرگتر شدم بابام تصمیم گرفت من جور دیگه ای به دنیا احترام بذارم تصمیم گرفت من دانشمند بشوم اصولا هر چه بابای من بخواهد اتفاق می افتد چون اراده اش خیلی قوی است رفتم دانشگاه توی دانشگاه هم من خیلی استقبال شدم چون میتوانستم ظرف دو ساعت به اندازه یک مجله راجع به سیاست شر و ور سر هم کنم و دانشکده امان معروف بشود. بعدش هم که از دانشگاه درآمدم و این شر و شور اصلاحات هم خوابید چون چند وقتی کسی تشویقم نکرد تصمیم گرفتم که شعر بنویسم اولهایش خیلی کیف داشت چون هر چی عشقم میکشید مینوشتم . بعدتر استادها پیدایشان شد و بساط دریدابازی من رو هم گرفت این شد که باز دست از این بازیها کشیدم حالا فقط گاهی حرف مبتذل مینویسم اینجا …
راستش هیچ وقت فکر نمیکنم توی اینترنت بشه چیز خیلی مهمی نوشت ، فک کنم اصا به وجود اومدن یه همچین موضوع عجیبی بهترین اثبات اینه که دنیا اصا جای مهمی نیست ، تو در واقع مینویسی چون مطمئنی که اصلا مهم نیست که هیچ کس دو روز بعد هدلاین BBC اشم کسی یادش نیست . دوست دختری اگه داری رفته خونده تنش مورمورشده برا چیز دیگه بوده که اونم مهم نیست. یعنی نمیدونم تا حالا به دستشویی عمیقا فک کردین دستشویی خونه غریبه رو نمیگم توالت خونه خود آدم ، یه جایی که بوی خود آدمومیده میری میشینی . یه حس مسخره ای داره شلوارو پایین کشیدن و به چیزای مهم دنیا فک نکردن یعنی به بقیه توالتای دنیا فک نکردن ...
نمیشه این حسو اگه تچربه نکرده باشین توصیفش کرد که یه استاد دانشگاهی که خیلی مهمه و ریش پرفسوری داره و کلشم براقه و همیشه سوؤالای خیلی مهم ملتو جواب میداده حالا گوزم نیست چون تواون حرف کثیفی رو که قرار بوده هیشکی نگه میگی وریده میشه به طرف خیالت راحته هیچ کی حالشو نداره اون همه مقاله کس شعرو تا آخرش بخونه ولی همه میان حرف تو رومیخونن که وسطش گفتی زرشک ...
من بدم نمیاد خیلیم بد نیست این همه آدما حرفای گنده گنده با دیکتیشن درس حسابی نوشتن و ریده شد به دنیا حالا اینجور مبتذل که شده دنیا آدم دیگه براش مهم نیست ...
این خیلی بهتره ...
این جور خیلی راحتتره ...

 
- همیشه یه چیزی با منه که مردم و از من دورنگه میداره ...
همیشه تو روابطم با آدما علی الخصوص زنا این حس عجیب وداشتم که نکنه مزاحمم ...
- شایدم واقعا مزاحمی ؟..
- شایدم حق با تو باشه ...

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM