Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
به گلوله بگو پس فردا بيايد ، ما امروز مرده ايم ، ما امروز رفته بوديم يعني ميرويم که بمانيم همينجا که الانيم قرار و مدارمان هم با مردنمان مشخص است امروز يا فردا ندارد به انتظار هيچ گلوله اي هم نمي مانيم ...

 
ساعت ۵ شب دختره ۱۷ ساله کنار تير برق
ساعت ۶ شب زنه ۲۵ ساله کنار تير برق
ساعت ۷ شب زنه ۳۶ ساله کنار تير برق
ساعت ۸ شب زنه ۴۳ سالشه کنار تير برق
۹ شب دير وقته کسي جنده پيرو نميبره خونه ...

Labels:


 
به شهر عجيب خوش آمدم...

اينجا دارد کم کم اوضاع عادي ميشود . از نظر حال و حوصله در وضعيت بهتري هستم شايد يکي دو تا شعر هم گفتم خدا عالم است . مشغول آپديت شديد وبلاگم از طريق يک کافي نت هستم که کسي دارد در آن سه تار ميزند. اينجا همه چيزهاي ديگرش هم همينطور قاطي پات و جا به جاست پيتزا فروشي برياني هم دارد کنار سي و سه پل کلي بوتيک زده اند . آنجور که ميگويند همه ملتش هم ناتو نيستند ميان کارگر ها خيليهاشان در مقايسه با کارگرهاي ساوه بچه هاي خيلي خوبي هستند وضع کار هم کمابيش بد نيست . سه چهارتا اشتباه نصفه و نيمه داريم ولي کار جلو ميرود ...
فعلا اينجا جاي خوبي براي شاعري online نيست انشاالله در فرصت مناسب فعلا مهندسي ميکنم .

 
تازه رسيدم اصفهان ....

يک کافي نت پيدا کردم
اينجا کمي برايم عجيب است ملت غريبگي ميکنند . هنوز با همه چيز اخت نشده ام دلم يک جور غريبي براي آنها که اين مدت ديده ام علي الخصوص زنها گرفته است . اينجا هوا خوب است نوار شجريان حال ميدهد اوضاع قاطي است کنار کليساي وانگ ساندويچي زنده اند همه جا اطراف سي و سه پل پر از پيتزا فروشي است
اينجا خيلي شبيه تهران است فقط همه چيز کوچک شده ...

 
فرهاد در والنتاين...

به خودم گفته بودم يادداشت بعدي را اصفهان بنويسم اما دلم نيامد ...
ديروز قرار شد قبل از سفر يکي از بچه ها را ببينم قرارمان را در موزه هنرهاي معاصر بالاي پارک گذاشته بوديم که من فقط ميدانستم قرار است راجع به مجسمه باشد ، اگر اشتباه نکنم کارهاي کسي بود به اسم تناولي ...
آدم گاهي آدمهاي بزرگ را وقتي پيدا ميکند که خودش هم شرمنده ميشود ، اينهمه سال ما رفته بوديم درس خوانده بوديم اسم اين مردک غضميت حداد عادل را شنيده بوديم هزار بار يا هزار و يک خالطور و خايه مال ديگر را در بوق کرده بودند يکي دست ما را نگرفت ببرد دو تا آدم حسابي نشانمان بدهد يعني کورمال کورمال دست بايد بزنيم صندوقهاي بسته را يکي يکي باز کنيم که درشان چي هست ؟ ديوانه اي بود اين يارو ، ديوانه اي بود ...
آقا پرويز کجايي شما ؟
فرهاد جانتان کوهکن عزيزتان کجاست ؟
برويد موزه خودتان ببينيد چه ميکند فرهاد با آدم وقتي که تنهايي توي چشمهاش نگاه ميکني ...



 
براي کاري دارم ميروم اصفهان …

کاري اگر با من داشتيد روي آن پرنده اي که آن بالاست را يکي کليک کنيد .
که في الواقع به آدرس alichel40@hotmail.com اي ميل ميزند .
هر چه سريعتر که امکانش بود وبلاگم را آپديت ميکنم ...

 


به شب سپردم که با تنت مهربون شه
ستاره رو گفتم دعا کنه بارون شه
به باد گفتم بياره مردا رو
که کار و کاسبيت باز ميزون شه
که شب که ميري دوباره به نازي
کميته نباشه که جاتو ببازي
لباتو دعات کردم که سرخ باشه هميشه
چشات قشنگتر شه هرشب
به پات دعات کردم
صداي پات هميشه
قشنگي هميشه هميشه باشه
ميشه ؟
ميگه به درک که نميشه
امشبو باش
به درک که فردا چي ميشه

Labels:


 
مترادفی برای مرگ نیست

مترادفی برای حیات هم حتی برای حیاط هم وقتی تو پیراهن کوتاه پوشیده باشی . مترادفی هیچ مترادفی برای آستین رکابی نیست یا صدای پای برهنه برگشته از استخر ...
مترادفی برای تو در جهان نیست برای گرمی تو یا لرزش پلکهات وقتی که بسته میشوند . برای تو وقتی به انتظار پنجره ات هستم یا به انتظار پنجره ام هستی . من ادیب ابله تنها تو را چگونه توصیف میکنم .

عجب نوشنه ابلهانه ای ، این متن ابلهانه ای را که این بالا نوشتم میگویم یعنی حسابش را که میکنی میبینی چطور خودم را لوس کرده ام. برای یکی دوتا حرف مفت که من زده باشم یا کس دیگری یا همین ادیب ابله که من گفته باشم این حرفهای بیخود را که مثلا قشنک است

یادت هست لباس سبز پوشیده بودی ؟

از دفتر خاطرات یک روح سرگردان ابله که دیروز نمیدانسته چه بنویسد

 
به سبک قدما...

بهارها
سکوتها
غروبها
که باد مي آيد و
آتش را
به سکوتي سرد ميرماند
غمها
در تمامي لحظه هاي شب،
در تمامي لحظه هاي جان،
شعله اي در من اوج ميگيرد ...

Labels:


 
مهمان
از بکارت سيبها ترسيد
پدر خوشحال بود
سبد در زير بار سيبهاي باکره چروکيده ميشد

Labels:


 
داداشي مهرداد يا داداشي که اسمتو مهرداد نوشتي Email ات کار نميکرد ....

" احتمالا شما هم از اين وبلاگ نويسهاي تازه به دوران رسيده هستي كه ماموريت دارند شاعران اصيل و مستقل را خراب كنند پسرك چي چيز خوان كه تقي به توقي خورد وترك وطن كردي امثال عبدالرضايي آبروي نسل جديد هستند نشناخته به كرسي نرو اي كاش از خطابه هاي هوشمندانه وافشاگرانه اش در كانون نويسندگان خبر داشتي "

هميشه بابا ميگفت دنياي اهل جماعت هنر دنياي کثيفه ، هر وقت که گفتم سيم کشي را ول کنم بيافتم دنبال شاعري اين را گفت ميگفت نميگم نرو ولي در واقع ميگفت نرو
سالهاي بعد بود که روي سرتقي سري به بازار شاعرا زدم که الا وکيل توش جز دونه مرگ نبود که پاشيده بودند ميدوني مهرداد يا هر چي که اسمت ميخواد باشه الانش که فکر ميکنم ميبينم حق با بابامه اگرچه سر اين حرفش زياد حرفمون شد...
دنياي ما شاعرا شده سوراخاي چپ و راستي که توش چپيديم و جايزه پشت جايزه که به هم ميديم و مردم داوري که ديگه نيستند ، يعني حسابشو که ميکني ميبيني اصلي که سرش دعواست چيز گنده اي نيست ، پول گنده اي هم نيست حرف گنده اي هم نيست . عز و جز بيخود حالا که مثلا اگه اسم فلاني بياد يا نياد چي شد . اصلشو که حساب کني ما تريشه تن دنيا که هميشه يه جور ديگه بوديم حالا بد جور تنهايم يعني نه مث هميشه که تنها بوديم يه جور غريبي تنهاييم . شاعراي کافه شوکا همون قد تنهان که رفقاي براهني و عبدالرضايي تنهان همونقد که بچه هاي کارگاه شمس يا صالحي تنهان ، يا اوناي ديگه که نميشناسم يا ميشناسم يادم نيست دنيا يه جور ناجوري انگار برا شاعرا تنگه . . راستش نگا که ميکنم ميبينم خيلي ساله ديگه کسي نه حوصله شعر خوندن منو، حوصله شعر هيشکي رو نداره تنها کسي که برا شاعر مونده خودشه و شاعراي ديگه ان ....
حالا چي کار ميکنيم ما ؟ حسن برا ابراهيم جوک ميسازه رضا برا عبدالرضا ، خودمونو مسخره مسخر ملت کرديم که هو هو ديوونه ، ...
فکرشو که ميکنم ميبينم برا شاعرا سخته ببينن دوره لورکا و ماياکوفسکي که هچ دوره بوکفسکي هم گذشته ديگه چيزي برا شاعر نمونده بچسبه بهش جز چار تا آدم ديوونه عين خودش که اينور و اونور سر به توي خودشونن .
ما دلمون دل همه مون از جاي ديگه گرفته حرفاي جايزه دادن و ندادن چيز ديگه است خودتم بهتر ميدوني ...
ما ديگه قهرمان نداريم آبرو هم نداريم برا نسل جديد ، في الواقع ما مرديم توي قبر نذاشتنمون هنوز ، حالا اگه يکي مدام دستشو بالا بگيره برا خودش سوت بزنه ديگه فقط به هم ريختن اعصاب ديگرونه و ضايع کردن همين يه ذره احترامي که برا شاعري مونده ...
شعر بخونيم اين بيست ساله که از زندگيمون مونده فکر قهرمان بازي نباشيم ، دنبال يه شعر خوب برا روي سنگ قبرمون باشيم و همين خلاص ....

اسم وبلاگتم بزن شعراتو بخونيم ....

قربونت برم علي ...

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM