Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
ماه
دایره‌ای زرد و باطل بود
چمن
نیش کرم خورده‌ی خاک
پای لخت کودکان در دندان
خاک جنازه‌آلوده
دریا می‌خواست

باد بود و
دریا نبود و...
 
"وقتی گیاه نباشد
باران بطالت است"
پرسیدم
"پس رودخانه"
گفت
"آن هم بطالت است"
ولی ما
همچنان باریدیم
به خاک سرد
به سنگ تیره
روی دریا حتی
 
بلند شد
جامه‌ی زردش را پوشید
همان‌که دوس داشت
همان که لطیف و زیبا بود
و گفت
"دوست ندارم سلبریتی امامان باشم
برای من پیاله‌ای زهر از دست‌های کوچک
کافی ست"
گفت
"بالاترین مراتب آن است
تا روی دیوارهات
گل‌های زرد بروید
سر را به مهر بگذاری

 
#کلاغ جهان را مدام در نقطه‌ی تلخی میان تشویش و آرامش نگه می‌دارد.
 
اگر کسی ازت پرسید
"علی کجا ست؟"
دستپاچه شو
و ادای غمگین دربیاور
بگو
"وای اصلن یادم نیست بچه را کجا گذاشته‌م"
بعد از خود طرف بپرس بگو
"همان ورها بود
احیانن زیر شما نمانده؟
خیلی نگران‌ش هستم
بار آخری که دیدم
دچار دردی بنفش رنگ بود
بعد به یاد بیار
"هان همان‌جا
کنار تاقچه گذاشتم"
بعد بگو
"خیال‌م راحت شد"
بعد به ادامه‌ی زندگی برس
علی از خیال راحت تو خرسند است
 
کاش می‌شد عاشقانه
قبل از خواب
درباره‌ی انگشت
پای راست‌ت نوشت
مینی‌مالیسم را پاره کرد
و بدون این‌که تمام کرد
در میان شعر عاشقانه‌ای به خواب رفت
کاش می‌شد
عمدن مریض شد
عمدن بیمارستان رفت
عمدن عاشق شد
و عمدن
مثل یک مریض عاشق مردن
برهنه شد از لباس‌ها و لنگان
بدون دمپایی
پا برهنه
بیمارستان شد
و با خود گفت
"آسوده باش کوروش
مردن
فقط جنازه می‌خواهد"
 
این کلمات خواب‌آلوده را
که جای قدم‌های دونده‌شان در من مانده
به موج

 
کلمات بر مردمان شوریدند
و شعرا بر کلمات شوریدند
و مردم بر شعرا شوریدند
جهان از شوریدگان پر شد
چرخ هر شوریده را
ستون ویژه ساختیم
مسجد بزرگ شد
اذان رسید
امام نداشتیم
کوفه کربلا گردید
طوفان
غفیله قامت کرد

ه https://telegram.me/V4040e
‏Comment: @HeBlogsin4040e
 
کلمات بر مردمان شوریدند
و شعرا بر کلمات شوریدند
و مردم بر شعرا شوریدند
جهان از شوریدگان پر شد
چرخ هر شوریده را
ستون ویژه ساختیم
مسجد آنقدر بزرگ شد که...
اذان بلند شد
امام نداشتیم
کوفه کربلا بود
طوفان غفیله قامت کرد


 
به صورت غریبی از جهان کور ام
و شعرهای عفین انباشته در تن دارم
پنگولین‌های جهان متحد شوید
باید این درد عمیق نفس را
از طریق شما
بگویم به دنیا
وگرنه هیچکس صدای سرفه‌ی خفاش را نمی‌شنود
 
یک لحظه تلخی هست وقتی داری فیلم سکسی می‌بینی بعد یکهو بابایت کنارت می‌نشیند. روش معمول در وقت بزرگی این است که ادای آدم حسابی‌ها را دربیاوری و بگویی این صحنه‌ی غریب یک فیلم خارجی است عجیب است شما که می‌رسی همه چیزی آبروریزی می‌شود یکهو. بعد هر دو در حالت روشنفکری می‌خندید. تکیه می‌دهید به مخده و با لبخند صبر می‌کنید که فیلم تمام شود ملت همدیگر را می‌کنند و باز می‌کنند و هر چه صبر می‌کنید صحنه سکسی تمام نمی‌شود.

این قضیه مریضی هم همین‌طور است.

 
ابراهیم
تمام بت‌ها را شکسته
و حالا
دم صبحی
در سکوت و در سرما
ایستاده است

"احساس می‌کنم
خدایان کم‌تر مرا زیبا نکرده
بسیار تنهاتر ام اما"

صبح‌ها
توی بت‌خانه
باد سرد می‌آید
کوه
پر از
طفلان و گوسپندان سر بریده است
دشت
پر از
طفلان و گوسپندان سر بریده است
آسمان
پر از
طفلان و گوسپندان سر بریده است

"چه کرده‌ای با خودت موسی؟
-ببخشید ابراهیم-
چه کرده ای با خودت ابراهیم؟"

 
جهان‌آشوب
نوار باریکی از لات‌های بریده بر دامن داشت
آویزی از شاعران عتیق
با چشم‌های بزرگ درخشان‌ در
عقیق سرخ مهلت دیدار نداده
- بله بله حضرت حافظ هم
چشم‌های حضرت حافظ هم -
خندان و خوی‌کرده
نگاهم کرد
-نگاه راسخی-
و چشم ترسان را
بین انگشت‌هاش گرفت
گفت:
«لات شد‌ه‌‌ای
عاشقانه نیستی
پریشان نمی‌نویسی
نقشه می‌کشی؟
اجاق روشن داری؟
لبخند می‌زنی؟
این چشم چندمی است که از تو می‌ترکانم؟»

مرد یک‌چشم
زیاد نگفت
و پلک‌های خسته‌اش
به حدقه افتادند.


ه https://telegram.me/V4040e
‏Comment: @HeBlogsin4040e

 
جهان‌آشوب 
نوار باریکی از لات‌های بریده بر دامن داشت
آویزی از شاعران عتیق
با چشم‌های بزرگ درخشان‌ در
عقیق سرخ مهلت دیدار نداده
- بله بله حضرت حافظ هم
چشم‌های حضرت حافظ هم -
خندان و خوی‌کرده
نگاهم کرد
-نگاه راسخی-
و چشم ترسان را
بین انگشت‌هاش گرفت
گفت:
«لات شد‌ه‌‌ای
عاشقانه نیستی
پریشان نمی‌نویسی
نقشه می‌کشی؟
اجاق روشن داری؟
لبخند می‌زنی؟
این چشم چندمی است که از تو می‌ترکانم؟»

مرد یک‌چشم
زیاد نگفت
و پلک‌های خسته‌اش
به حدقه افتادند.
 
جانی از کلمات تابان
تهی شد از قالب
و برفی از خاکستر
بر مثلث سروها بارید
سنجاب‌های مشوش
به پق شاخه‌ای گریختند
چیزی به جز درخت
از جنگل
 نمانده بود
جز خاری از کوه‌
جز هوا از خنده
جز خنده از شادی
و جز شادی از آزاد
فیل‌های پیر
نام هم را به یاد آوردند
برادر شغال مرده بود
و هر که با پلنگ‌های منقرض دویده بود
و در شهیدهای منفرض رسیده بود
رفته بود
گشته بود
مانده بود

حسین بود
علی نبود
علی که بود
حسین رفته بود

 
بگو جیمز
مرد بزرگی بود
دست‌های بزرگ
چشم‌های بزرگ
دهان بزرگ خنده‌های بزرگ
بگو جیمز سرش در تمام حساب‌ها بود
می‌دانست قهوه‌ی خوب را کی دارد
از کی می‌شود نان برنجی گرفت
و کدام تفنگ بزرگ برای فتح تپه‌های بزرگ‌تر زیبا ست
بچه داشت‌ قرار بود دسامبر
گروهبان باشد
بگو جیمز سرحساب دنیا بود
تا یک به علاوه‌ی کوچک
از جهان منهای‌ش کرد

https://telegram.me/V4040e
هComment: @HeBlogsin4040e
https://t.me/V4040e
هwww.4040e.com
www.bipelaki.com
 
مردی کچل که لاغر هست
با کراوات نازک مدام
در گوش‌م
درباره‌ی زمان و درباره‌ی
"حدیث بی‌قراری ماهان" می‌خواند

مردی که التفات خودش به زمان
و هرم کلمات‌ش را
فراموش کرده است
زمزمه می‌کند
"مختاری...مختاری...مختاری"
و هیچ یادش نمی‌آید
تا چه حد درد کشیده
تا چه حد زیبا بوده
حتی یادش نمی‌آید
تا چه حد تنها بوده

جهان به نبودن‌های‌ش زیبا ست
به جای خالی گیلاس‌های سرخ
روی کیک
و جای خالی نهنگ‌های‌ش در دریا
و تکه‌ای که هنوز
از نبود کلاغ‌ روی شاخه‌های پارک‌های‌ش
کم‌رنگ است

"آه ای اسفندیار مغموم"
چشم‌های زیبای تو
که تیر توش
کیر توش
کیر توش

 
دیو
روی خال‌های تن‌ش که نقش ترمه داشت
و شاخ‌های بلندش که عینن
اسافل خر بود
نگاه کرد
به ابروی پیچیده
به لب‌های تیره
به گرز بزرگ
و با خود اندیشید
"با همین گرز کوچک
پهلوان اولی را
زنده می‌سازم
برای دوس دخترش عروسی می‌گیرم
می‌آیم خانه
در میان شلوغی می‌ایستم
و جوری که همه بدانند
شعر نمی‌نویسم
شعر نمی‌نویسم
شعر نمی‌نویسم
تا دنیا ادامه یابد"
 
جهان کاری با من نداشت
مثل اقیانوس اطلس که برای خودش الان هست
یا تمام دریای دنیا
که نمی‌شود تا آن با اسنپ رفت
جهان جای دوری بود
با غلط‌های املایی‌ش
با حوادث بی‌دلیل‌ش
مردمی که نبودند
احتیاج نداشتند
نمی‌شد
جهان جای ساکت و سرد و بی‌ارتباطی بود
تا گرگ‌های تو
پابرهنه روی برف
دویدن گرفتند
 
جهان کاری با من نداشت
مثل اقیانوس اطلس که برای خودش الان هست
یا تمام دریای دنیا
که نمی‌شود تا آن با اسنپ رفت

 
دویدن من
بی دلیل نیست
دلیل دویدن من
فقط دلیل‌ش این است
که رفتن تو زیباتر باشد
وگرنه خوب می‌دانم
تلاش
در اتفاق‌هایی که افتاده‌
بی‌تاثیر است
فرض کن خودت را ‌
که با گیس‌های بلند
پابرهنه قدم می‌زنی به سمت ماه
و از کتابخانه‌های مختلف
مردان دونده‌ای می‌دوند به سوی‌ت به نیت دو
و توی باد
از گوشه‌های دیده
اشک چشم‌ها
فقط به این دلیل
که گریه کردن مردها زیبا ست
و نیت دو
هرچه هم رکوع
آخرش همیشه یک می‌ماند
ولی هر خرس ساده‌ای می‌داند
ماه سبیل‌دار
سرنوشت دختران پابرهنه‌توی‌شب‌رونده است
ببرهای لاغر دونده تزیین اند
ما تزیین ایم‌
مثلن من
فرض کن بوگارت‌
بولت‌
ام باپه
دویدن تمام مردها که ما
مبهم است
هیچ‌کدام ما
صبر ایستادن و
نگاه نداریم
و ماه
دشمن تمام بیرهای ابله است
 
کلمات غمگین دور از هم
درباره‌ی غمی کون بزرگ
با هم از تو میگویند
برنامه این است
که گوین
عاشق توین
و از تو بگوین با دنیا
فحص کنن با دنیا
قصه بگوین با دنیا
ولی مغازه‌ها بسته است
اتوبوس نیست
- قهوه نیس‌
سوپ نیس
بوس نیس توی تاکسی -
کلمات ماسک دار لال
چشم توی چشم
پلک می‌زنند
و سعی می‌کنند مراتب ارادت‌شان را...
- هیچ وقت گفته بودم من و کلمات‌م
تا چه حد خدمت‌ت ارادت داریم؟
و تا چه حد
سعی می‌کنیم ما را گردن بیاندازی؟-

دخترک پیاده دویده
بدون بند
بدون حلقه
حلقه‌های آستین تگزاس
هوا خورده
گردیده
الان
نزدیک میدان مادر است

کلمات لال معوج
توی ایستگاه ایستاده‌اند

باس باس بیاید
باس باس بیاید

 
شاید فالوو کردید. اینجا به صورت تصویری و انتخابی کارهای کوتاه‌تر رو می‌ذارم بعضی کارها رو ممکن ه اصلن ندیده باشید

https://www.instagram.com/p/B-p1msPl0fA/?igshid=vyic7uwxdnkz

 
حالا که نمی‌خوانید
اما جسارتن
بعدن ملاحظه گردد
حسب امر
در غروب
یتیمی از کلمات دیوانه
خود را
میان خم شراب می...
نرینی‌ ها..
من شاعری چل
و ان ساله ام
و در چهل و ان سالگی
شاعر دیگر
زیاد خم شراب ندارد
چندتا پیاله‌ی کوچک
و هر چه توی یخچال بوده را خورده
و دیوان شعرش
کپه‌ای از کاغذ پاره است
شاعری که اسم ندارد‌
و برتن جهان خلافتاتوی پرنده‌ای است

 
حالا که نمی‌خوانید
اما جسارتن
بعدن ملاحظه گردد
حسب امر
در غروب
یتیمی از کلمات دیوانه
خود را
میان خم شراب می

 
"اگر دریا درباره‌ی من چیزی گفت
به حرف‌های آبکی بی‌خیال باش
نگاه کن ببین صخره‌ها چه می‌گویند


ه https://telegram.me/V4040e
‏Comment: @HeBlogsin4040e
 
"ماهی
وقت جذر دریا برای خودش ماهی است
وقت مد دریا هم
ماهی به ماه کاری ندارد
دنیای ماهی
دنیای تلخ تورها و قلاب‌ها ست"

نهنگ مثل جادوگری سیاهپوش
در میان کوچه‌ها می‌گشت
نهنگ خوب می‌دانست
ماهی بودن و ماهی نبودن
عجب مقام بلندی است
نهنگ
با تمسخر گشاد بزرگ‌ش
دانا
سمت ساحل می‌رفت
 
یک بار هزار سال پیش یک داستان تخیلی نوشته بودم از دنیایی که با بمب‌های مختلف با اسم مالوف آتش گرفته. همه مرده‌اند به جز یک عده‌ای که توی پناهگاه خودساخته دارند زندگی می‌کنن و فقط نامه نوشتن مانده و همه به هم از خستگی می‌نویسند و درباره‌ی دنیا حرف می‌زنند و همین‌طور که حرف می‌زنند صبرشان تمام می‌شد پنجره را باز می‌کردند و بعد خلاص. داستان نامه‌های آن ملت به هم بود اجرای‌ش البته مزخرف بود ولی آدم‌ها ضمن نامه‌نوشتن یکی یکی صبرشان می‌گذشت پنجره را باز می‌کردند. طبیعتن داستان با آخرین نفر که خسته می‌شد و پنجره‌اش را باز می‌کرد تمام می‌شد. داستان خیلی چرتی بود مثل اوضاع این چند ماه ه.
 
اصل داستان این بود
که تمام قبیله شهید شد
و بعد مردن اصلن
احساس شاهد بودن نداشتیم
بازاری از دردهای متقاطع در ما بود
هنوز می‌ترسیدیم
هنوز فکر می‌کردیم
هنوز وجود داشتیم
هنوز راه‌مان ادامه داشت
در مسیر دایره
با خورشید چشم توی چشمی
که هر چه می‌مردیم
هنوز روبروی ما بود
ظل آفتاب ادامه داشت
مضل و زلزاله
ذلیل و زل
انگار قرار بود تا ابد
تمام جهان شب باشد

 
ترجیه من برای در پیچیدن در تو
ربطی به رجحان شاعران نداشته
امید من
خود من است
نایی سبز
در کنار ستون شکسته‌ی پشت
و نایی از لوله‌ی نی زن
برای قطار موش کلمات
توی داستان
بعدها می‌نویسند
پسرک
کلاه زشت سبزی
و لب‌های کجی
و دندان نصفه‌ای داشت
و در نتیجه
به دخترک نرسید
و هیچ‌ کجا کسی نمی‌نویسد
که مرد نی‌زن من بودم
 
من ساده ام
ابله ام
و دنیای شما تکراری است
من را رها کنید
من را رها کنید
ترجیح می‌دهم ابله باشم
تا اینکه مرده باشم
 
بیا تریپ بگیریم
به این فرم که یعنی
زمان عبور کرده از ما
و اینکه ما ‌دو تا ادیب فارغ از فلاسفه هستیم
خسته‌طور
پات را بذار
کنار ساق من
و چای بنوش
و بگو
"اگر همین چای تازه‌دم نبود
من الان مرده بودم"
و من آرام بگویم
"ای وای...!"
و از توی غم‌ جهان
که رو شانه‌ام ریخته
بیایم بیرون
و شعری ارائه کنم
در مذمت قهوه
-مثلن همین شعر پارسی اکنون-
و بگویم
"اتفاقن من هم
در تایید فرمایش شما قبلن
چند سطر
و آرام شعری که با
مداد سرخ
روی خط‌دار آبی نوشته
و زیرش نوشته "بوس" را ارائه کنم
بعد شما هم هی
روی اضافات شعرم
قلم بکشید
و من فقط
در جواب قلم کشیدن شما
آه طولانی کشیده
مرارت دیده
داغ بگویم
"بوس"
 
پرده را کشید
و گفت
"خوب خلاص شد
از این به بعد دنیا
نمایش ما مطلقن زاری است"
بعد خنده‌اش گرفت
- همیشه نهایت چیزها
مردهای عاقل را به خنده می‌اندازد -
و به یاران گفت
"اگر لنز بزرگ تله دارید
از این لحظه‌های آخر
عکس بیاندازید"
و یاران تنها
در سکوت
درخشش دیتا را
توی صبح نگاه می‌کردند
که هدر می‌شد
و ضبط نمی‌شد
و هدر شدن براش
لذتی نداشت
 
از این می‌ترسم از این مثل سگ می‌ترسم که یک روزی دیگر نتوانم بنویسم فکر می‌کنم خیلی هم طبیعی است که آدم از یک لحظه‌ای از زندگی نتواند دیگر...
البته می‌فهمم که بین زمان دیگر نمی‌توانم بنویسم تا زمان اصلن نفس نکشیدن‌م احتمالن زمان کوتاهی است. یک صدای ضبط شده هست از دوران پیری شهریار که پیرمرد ناله می‌کند "شعر می‌گم نمی‌تونم بنویسم" صبح‌ها که بیدار می‌شوم کلی داستان و شکل توی سرم هست ایده‌های جدید بعد یک مدتی دیگر حتی ایده‌ای برای درد دل کردن هم نیست. نمی‌شود از هم‌چنین دردی با کسی درد دل کرد چون در آن قسمت لذت نوشتن‌ش هم آدم تنها بوده. عادی شده برام چیزی بنویسم و خودم با خودم فکر کنم زیبا ست و هیچکس نفهمد. مثل اینکه کرم شب‌تابی همیشه حامل یک نوری بوده که فقط خودش می‌دیده و حالا وقتی که رو به خاموش شدن می‌رود درد اصلی کرم بودن‌ش این می‌شود که برای هیچکس مهم نیست. تمام شدن درد غیر قابل تحملی است ولی از آن سخت‌تر این است که در مجلس ترحیم خودت تنها باشی.

 
از اول‌ش گفته بودند
بهتر است آدم از اهواز برود دریا
تا برود کردستان
از اول‌ش هم گفته بودند
گروهبان هدایتی
جایی در مریوان
با دست‌های یخ‌زده
با پلک‌های برف‌‌آلود
غرق خواهد شد

http://www.bipelaki.com/

 
بیابان سرخ

مردی که می‌رفته
از زنی که نمی‌ماند
رفته؟
یا زنی که نمی‌ماند
با مرد رفتنی
نمانده است؟
نیمی از تمام غصه‌ها اضافه اند
غصه اما دو پاره است
دابل بدون یاس
نفیر نیستم‌
هیچ نافری از تنافرش جدا یا
نیست
ناامیدی و امید فرق ندارند خدایا
و فرق اکثر شاعران تنها
بهانه ای برای هجرت مو است
به قصد پوشش طاسی
قربتن الی الله
الله...
اکبر

 
"هیچ‌کس نای مردن ندارد
و نای غصه خوردن ندارد
و روز
تنها
انتهای شب است
و آغاز هیچ چیز نیست"

فروید روی تختخواب بلندی خوابیده
با فرش فارسی
و با زبان مغلق سخن می‌گوید با سعدی
زمان
در اتاق انتظار ایستاده است قهوه‌ای و زرد
کیف گوچی‌ش روی پاش
- نشسته‌‌ات ایستاده است اگر زمان باشی -
همه چیز در مطلق رکود تحمل می‌گردد"

یک توپ در اتاق می‌افتد

"پدرسگ! سگ‌بار گفتم‌ت تو اتاق نیا مریض وقتی هست"

پسرش طبع شاعری ندارد
ولی خدا را شکر
بچه‌ها سلامت اند

{لبخند}
"یک کتاب می‌نویسم علی‌حده درباره‌ی سختی دنیا
که متصل به عقاید جنسی‌م باشد
رو همین تخت می‌خوابم
شعر می‌نویسم
ارزش روانکاوی ندارد دنیا..."

"ارزش شعر هم ندارد"
سعدیا با خودش می‌گوید
 
خون نیست
خنده نیست

چیزی از دشت‌ها نمانده است
یکی دو دانه خار
گوزنی که یخ زده
موشی که زنده نیست

گز نیست
گریه نیست

 
ما مردها را امید زنده نگه داشته. امید به اینکه شاید این تنفرش از عشق‌ش باشد. امید به اینکه شاید این بار که رفتیم توی راه مرا برد خانه. شاید مرا بوسید. امید به اینکه شاید این دفعه راست بماند و اینکه انشالله کسی را که توی بار بوسیده فقط از سر هوس بوده. امید به اینکه عشق اول و آخر من هستم. ما مردها را امیدهای واهی زنده نگه می‌دارد. امید پیروزی حق بر باطل امید اینکه یک آدم حسابی آخرش سر وقت‌ش می‌فهمد که تو از تمام مردم دیگر شاعر بهتری بودی. در این دشت مطلقن بدون فایده رویای همین چند پروانه ما را به دویدن وا می‌دارد.

 
سوتفاهم نباشد
داستان اصلن رمانتیک نیست
من فقط دارم
گشاده‌دستانه از کلمات گمنام‌م
برای صدبار کردن تو
روی تاقچه
و روی میز
رو کف زمین
و توی آشپزخانه
و ایستاده در کنار در اتاق خواب
استفاده می‌کنم
 
آخاکستر گردیدیم
و گنجشک‌ها
در جای خالی گلدان‌ها دانه خوردند
امید ما کافی بود
امید
برای زنده ماندن خاکستر الزامی است
باران نیامد
بهتر
خشک و زیبا
کراوات‌دار دامن‌دار نشستیم
گفتیم آخرش ما را
ما را آخرش تاریخ
درست‌ش همین بود
هوا گرم بود
هوا خیلی گرم بود
در گشوده شد
نسیم زیبا آمد
باقیات ما
فی‌الجمله صالحات شد
 
**آفریقا**

قرار بود
که از سختی دنیا بنویسم

کتاب را که باز می‌کنم
پروانه‌هایی از کلمات
که برای پمپ خریده ام
تشنه بال می زنند
و روی جویبار کوچکی
که در ران نازک تو جاری است می‌نشینند

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM