"هیچکس نای مردن ندارد
و نای غصه خوردن ندارد
و روز
تنها
انتهای شب است
و آغاز هیچ چیز نیست"
فروید روی تختخواب بلندی خوابیده
با فرش فارسی
و با زبان مغلق سخن میگوید با سعدی
زمان
در اتاق انتظار ایستاده است قهوهای و زرد
کیف گوچیش روی پاش
- نشستهات ایستاده است اگر زمان باشی -
همه چیز در مطلق رکود تحمل میگردد"
یک توپ در اتاق میافتد
"پدرسگ! سگبار گفتمت تو اتاق نیا مریض وقتی هست"
پسرش طبع شاعری ندارد
ولی خدا را شکر
بچهها سلامت اند
{لبخند}
"یک کتاب مینویسم علیحده دربارهی سختی دنیا
که متصل به عقاید جنسیم باشد
رو همین تخت میخوابم
شعر مینویسم
ارزش روانکاوی ندارد دنیا..."
"ارزش شعر هم ندارد"
سعدیا با خودش میگوید
[+] --------------------------------- 
[0]