گردش گرگهای خاکستری
بر الاغهای سیاه
یا همایش گرگهای سیاه
گرد الاغی از خاکستر
برف سفید
روی بامها نشسته
توی راهها نشسته
در کنار رودخانهها نشسته
با لبخند پهنی
[+] --------------------------------- 
[0]
تب کردم
ترسیدم
و لرزه از انگشتهای لق و پق
به قلب راسخم رسید
لای بوتهها
ترسی دراز کشیده بود
- ترسی
درازکشیده بود؟
یا ترسی درازکشیده بود؟
نمیفهمیدم -
با موی سیاه سیخ روی پشت
- از ترسم فهمیدم-
نگاهم میکرد
وقتی که خوابیده بودم
نگاهم میکرد
وقتی آتش روشن میکردم
از خانه بیرون میرفتم
یا برمیگشتم
تمام جهان
شبیه دویدن او میشد
دنیا من را میبویید
و من
ساده
تفنگهای بزرگتری میخریدم
پوستین کلفتتری
[+] --------------------------------- 
[0]
Forty-five minutes
اولش می گفتند
دستهاش احتمالن
فقط دستهای لاغرش
و ناخنهای تشنهاش لابد
اولش میگفتند
احتمالن رفته شمال
- کی میداند
کجا چگونه می رود دست دختر بازیگوش
دست دختر بازیگوش
چشمهای خودش را دارد
گاهی توی موهای آدم است
زمانی توی هر کجا بدتر
حواسش نیست
نمی پرسد که
کجا بروم؟
یا چه جور دوستتر داری؟
اولش میگفتند
جزر است
هر کجا رفته بر میگردد
با تمام قایقهاش
با تمام کشتی و پرتغالیهاش
و نهنگهای بیخیالش باز
تشنه
توی آفتاب میخوابند
اولش میگفتند
احتمالن
شب نگشته
برگشته
مرد پیر
ماه را نشانم داد
"ببین پسرم
رفتن و آمدنهای دریا از ماه است
ماه میآید
ماه میتابد
ماه برمیگردد
ماه میآید
ماه میتابد
بر میگردد"
ماه رفته بوده
دریا را
برده بوده با خود
لابد
و چند تکه ماهی
گیر کرده بوده
لا به لای سنگ
[+] --------------------------------- 
[0]
دلش مرد ماجراجو می خواهد
با زلفهای رپی
کج روی چشم راست
که حتی میتواند قرمز باشد
دلش
غذای مامانش
و مرد ماجراجو میخواهد
"ولی تو
همین ورهای من بمان
حالا که
ماجراجوی من نیامده
دراز و عاشق پیشه
مثل همیشه
بمان فعلن"
[+] --------------------------------- 
[0]
ندانستن باد
دلیل زمینگیری است
ابرها میآیند
ابرها میروند
کوهها تکان میخورد در باد
مثل پرچمها
کلاغها ولی باید
بر شاخه سفت ایستاده باشند
بگیر خیستر
یا
کبابتر ولی
کلاغ
باید ایستاده باشد
باید سکوت کند
فرو رود در خود
و فکر کند در بارههای دنیا
درباره ی دریچههای حالا بسته ی
زمانی باز نیمه بوده
پردههای کشیده ی
زمانی آفتاب راهدهنده
کلاغ باید بداند باد
زیرا ندانستن باد
دلیل زمینگیری است
[+] --------------------------------- 
[0]
گوتهام
جوکر
به لولههای پیچپیچ دیوارها گریخت
به سایههای بنفش
که توی شهرها فراوان اند
به سایه های توی چشم مردم
و جای دردناک مشت
بر تن زنان فراوان ابله و عاشق
جوکر به نیستی فرار کرد
و های های گریهاش
شانههای نحیف شهر را لرزاند
شهر
زخم داشت
شهر
زخم داشت
بزرگترین زخمهای شهر
لبخندش بود
[+] --------------------------------- 
[0]
اشک آدم را تشنه میکند
چون اشک قسمتی از دریا ست
و دریا پارهی مواجی از دنیا ست
و کل اهداف خدا
برای ساخت دنیا
تشنه کردن آدم بود
[+] --------------------------------- 
[0]
صحنه عاری از کلمات است
تنها نگاه یخهای مرتعشی
که حرف غضبناکی در دل دارند
رهگذر با خود میاندیشد
"سرنوشت رهگذرها
مردن در بهمنها ست"
[+] --------------------------------- 
[0]
زنی که تخت خواب، اتاق را از سوراخهای تنگ سرخ تنش میدید
و در تپههای پیشانیش هزار گرگ بود
با چشمهای سرخ تنگ
برف هم می بارید
و صدای خشخش پا
زیاد و زیادتر میشد
- گرگ تنها نمیآید
گرگ اگر تنها بیاید
برای خوردن نیامده
گشنه نیست
سردش نیست
گرگ تنها وقتی آمده
برای اینکه عطش دارد آمده
و دستهاش
فقط وقتی عطش دارد
خش دارد
اراده کرده چشمه شوی
اراده کرده فوارهات کند
ارده کرده تو را مایع کند
و زرد و نارنجی
قطره قطره
بچ چکواند وتوی ماهیها
گرگی از بیابان آمد
و در تپههای پیشانیش
هزار گرگ بود
با چشمهای سرخ تنگ
[+] --------------------------------- 
[0]
زمستان خیلی سردش است
و من بیشتر از مردن
از اینکه روزهاست شب است می ترسم
و توی لحن جهان
میلی عظیم یه یخزدن می بینم
به گرگها گفتم
کنیاک لازم ام برادرها
دستهای من
مثل پنجههای شما پشم ندارد
من جوادی ظریفام
چاق ام
کچل ام
کمرم مشکل دارد
و آتش هم نیست
التماسشان کردم
گفتم
یا تا صبح
به پاره کردن من ادامه دهید
یا که بگذارید
آتشی
از انگشتهای خود بسازم
گفتم
نگاه کنید
ببینید
هوا سرد است
و حتی
ستبر شانههای شقایق میلرزد
بدون پوستین
قبل مردن مرا
قتل عام کنید
[+] --------------------------------- 
[0]
و گفت قیامت
ناامیدی آدم از دنیا ست
و گفت
نگاهشان کن
مرده بودند تمام دنیا
و قیامتی نبود
و گفت
من قرار بود بوده باشم که نیستم
و این یزرع لم
قیامت است
و گفت
اینها ناامیدترین ناامیدانند
و گفت
خیال شوید مثل من
چه جور آدم اید؟
و گفت
آدم بودن سخت است
بعد ادامه داد
آدم بودن خیلی سخت است
[+] --------------------------------- 
[0]
مادرممردگی
اولش براق نگاه میکند آدم را و زاغ نگاه میکند آدم را. بعد شروع می کند به حرف زدن و هر چه حرف میزند بس نمیکند مادر میگفت "تو هم مثل باباتی ساکت نمیشوید یکهو که راه میافتید دیگر ساکت نمیشوید" غذا خوب میپخت هر دو دوست داشتیم بعد مردنش طول کشید دلمان به غذای بیرون راضی شد یعنی تمام یخچال را همان سه چار شب اول خوردیم تربچهها را و پرتغالهای خسته را و گوجهها را بدون حرف انگار مثل همیشه ما خوردن برای ما آرامش داشت روز پنجم زنگ زدیم ساندویچی و همان غذای همیشه را آورد که این دفعه مزهی پرتغالهای کهنه می داد. اسهال شدیم و نوبتی توالت رفتیم مامان همیشه میگفت کالباس به تو نمیسازد بعد نیمرو درست کرد من هم گاهی لوبیا میپختم به قول مامان درس زندگی سیر شدیم بیبیسی نگاه کردیم معلوماتمان زیاد شد بعد شرو کردیم جفتی حرفهایی که شنیده بودیم را برای هم گفتن مامان میگفت گفتن برای ما دو تا کافی است و همان لباسهای سادهی قهوهای برای ما کافی است یک روز نگاهم کرد و گفت چیزی از زندگی کم شد و درست از همان دقیقه بود که هیچ چیزی دیگر از زندگی کافی نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
میشود
بعد اینکه خسته شدی
من را
در گوشه ی خانه استفاده کنی؟
میشود من
در گوشهی خانه تردمیل کهنه باشم
زیر کوت لباس دفن شوم
و یادم بیاید هی
که سالهاست روی من ندویده؟
می شود من
به صورت
سالهاسترویمنندویده طوری جامد
با چشمهای مفتون پلکزن
زیر کوت لباسها بمانم؟
[+] --------------------------------- 
[0]
برنامهاش بریکآپ است
باید تلاش کنم
شت
برنامهاش بریک آپ است
و اگر برای این اتفاق عظیم
شعر کافی نداشته باشم
در بریکآپ آخری خواهم مرد
وقت نداریم
روزی هزار شعر غمگین از فردا
برنامهاش بریکآپ است
و اگر برای این طوفان
شعر کافی نداشته باشم
در بریکآپ آخری خواهم مرد
[+] --------------------------------- 
[0]
تا به حال رفتهای بخوابی ایوان
ببینی ایوان حالت را ندارد؟
تا به حال رفتهای دریا ببینی خورشید؟
- زیاد رفته ام دریا
دریا
لای شنهایش خورده آدم دارد
خورده کشتی
خورده ماهی
خورده
خرچنگ
مثل پیامبری
سلام
داشتم می گفتم
مثل پیامبری عصایش را به من زد
و من
دوپاره شدم
بعد عن
هی عصاش را
به من زد
و من
دریای رونده
به ترادفی از تکه های نیل تبدیل شدم
بعد بازوانش را مالید
خمیازه شد
و من
از التفات بی نظیر چشمهاش فهمیدم
خسته گردیده
- زیاد خسته شدم
قصدم این نبود
ولی
ولی راستش
ببین
نه اینکه حرفی بین ما نباشد
الان
اندوهگین ام
و تنها خواب
علاج خستهگی و غمگینی است
آمد لب دریا
و تمام دریا
- دریا یعنی ماهی
چند جرعه آب
می شود بدون ماهی دریا -
و تمام ماهی ها
کوسه ها
اسبهای آبی
تمام دریا وی را
عطش را
با حسرت نگاه می کردند
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان
جهنم و جلافت است
و جلافت مذاب
مثل تف دارد
از لب اژدها می ریزد
و خون داغ جهنم خیره است به من
توی چشمهاش
سرم شلوغ شده
باید بروم دریا به زودی
زیر دریا حتی
جایی که اژدها نباشد
دریایی که
تف جلافت اژدها نباشد
[+] --------------------------------- 
[0]
انگار مادران بسیاری از من
زلف آشفته
دستهای کودکان شان را
در کنار رودخانه های تو دفن کرده اند
ونگار
تمام سرخسهای جنگل تو
دستهای کودکان مردهی من اند
انگشتی
به انگشتی
- براش
همونجا که دفن بود
شیر ریختم
بچه تشنه است
بچه
حتی اگه مرده
تشنه است
- وقتی مرد
سرد بود
برف نشسته بود روی پلکهاش
وقتی مرد
به زور گفتن مرده
به زور دفنش کردن
انگار
شهری هستم
از مادران چاق
که از سینههایشان
به جویبارهای تو
وصل اند
[+] --------------------------------- 
[0]
عین جوبی
درمحاذات باغی تابستانی
که یک یک
بچه ها را
از گامهای لخت شان می شناسد
مثل دختری
با راه راه دامن و
ملیلهی مو
که از دنیا
اسبی گلوله خورده دارد
عین سنگی
در کنارهی جوب
و جوب آوازه خوانی
در میان سنگ
بیهوده نرفتن
بیهوده
سبک
نگذشتن از دنیا
بدون دیدن
بدون بوسیدن
رفتن
نفهمیدن
و تا ابد خود را
خیالاتی و لخت
باقی گذاشتن
[+] --------------------------------- 
[0]
سبک شود زنبور
شب را بیابد
و ماه را
و مردهای گیتار به دست را
- از همانها که زود می میرند
دستهای بزرگ دارند
قهوهای رنگ اند
و در میان خرت و پرتها
تعویذهای عجیب یادگار خانواده و دختران سبکسر دارند
زیاد عرق میخورند
کم کتاب می خوانند
و هر کاغذی لابد
توی خرتوپرتهایشان
نقشهی گنجی است -
سبک شود زنبور
شب را بیابد
و قبل صبح
محو شود روی
داغی شیشه ی فانوس
[+] --------------------------------- 
[0]
و ناشناس ناشناس
ناشناس
ناشناس رفتن از دنیا
شهادت من است
بالدار اسب ستاره
در پر داری
که بال نداشته
و کرم کوچک خشکی
که در تگ تکیلا
طلایی و زرد و تنها
بود
ناشناس رفتن از دنیا
با
کدرترین لبخند دنیا
تا
عزمی
نداشته از
از کویر پشت سر
خانه ای بسازد
از مردهای پشت سر
کوهی
مثل خانه ای نابینا
که روشنای زنی در آن پیچیده
زنی که رفته است
و نظم ظرفهای شسته را
و بوی توی رختهای نشسته را
مصر
به ارث گذاشته
[+] --------------------------------- 
[0]
کودکی در من
در هوای سرد من
که تگرگ و
نبار و
عن و طوفانی است
کودکی در زمستانم
روزنامه می فروشد
و شعر مینویسد در
اضافی ساعتهاش
کودکی در من
توی پاییز می میرد حتمن
و هرگز
از پشت ویترین حتی
وینگیل کریسمس را نخواهد دید
[+] --------------------------------- 
[0]
برای دستهای تو باید
نامه اینوشت
زیرا
دستهای تو
مثل دستهای ابله من
هول و بچه و نادان نیست
دستهای تو
کتاب می خواند صبح
ظهر مایو می پوشد
می رود شنا
و عصرها
رمانهای گنده می نویسد
برای دستهای تو
باید
نامه ای بچگانه نوشت
عکس گل کشید
و ستاره چسباند
بغل شد
به کوچه دوید
و تا شب
برای بچهها حرف زد
[+] --------------------------------- 
[0]
شب دامن نمی پوشد
شب
با شورت
تنها
رانهای نازکش را
می دواند در تو
تنها
لبهای چاقش را
می گذارد بر گوشت
و ور میزند
تا به خواب روی
شب
تنها نیست
شب
خود غم است
شب
چارهای برای غمها نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
آن شب که مرا کشتند
خرگوشهای حیران در دشت
و گربه های حیران بر دیوار
. لبخندهای حیران مردم بر هم بود
آن شب مرا کشتند
و از رگ گردن
نتپیدن قلبم را
و مردنم را چک کردند
- و نمی دانستند
صدها ضربه ی چاقو
آرام میکشد آدم را-
آن شب مرا کشتند
و مردنم لهجهای خنده دار داشت
غریب می گشتیم در شهر
هر دو
من و پروانه
و مردن ما
غریبانه در انقلاب ول می چرخید
توی بحثها وارد میشد
و هر چهار سال یکبار
بازی فوت e بال تماشا میکرد
و با هر بهانهای میگفت
و مردن ما مدام
خودش را
توی گوشهای شهر زمزمه کرد
وشب را عذاب داد
تا ابد که
آرام
به یادشان آوردم
"آن شب مرا کشتند...."
[+] --------------------------------- 
[0]