Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

Rene Burri
BRAZIL. Saõ Salvador de Bahia. Rua Gregorio Matos. ناحیه ی ق.ما.ر و عشرت در دی باهیا فناح.شه ای در انتظار مشتری است...

Labels:

 
یادم نیست
هفت
شنبه بود
یادم هست
چه بود
ولی
یادم نیست
من
واقعن ترمز بریده بودم
نه مثل حالا که
کلن
ترمز بریده ام
 
با من
قهر کن
و دعوا کن
مرا
مثل
گوجه
روی خاکها بکش
من
تو را
مثل گیلاس
هاه....
پاک می کنم
و توی ترمه می گذارم

- این جمله ی بالا اشاره به هیچ چیزی ندارد -
 
بهار ها
از حیات های ما
سایه رشد می کنند
تکیه می کنند
بر دیوار...

سایه ها
سایه های یاغی
سایه های تب
توی باغچه
رشد می کنند
بیل می زنند
ازدواج می کنند
پیر می شوند
سایه های خونی

سایه
توی شب؟
بی معناست
سسمی باز شو
بچه ها
بهار
سرد می شود
دستار ها را
روی سر بگذارید

سایه ها
سایه های شوم
رشد می کنند
رشد می کنند
 
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

 
مسیح
دارد التماس می کند
می شنوی؟

- مرا پاک کن خداوند
با مداد پاک کن آبی
مرا پاک کن خداوند
تمیز پاک کن خداوند من را
قبول کن
که از چهره ی آسمان زشتم
 
چه
اضافه باید بگویم؟

 
روی در
عکس یک جوان تازه سال
می کشیم
تا کمیته بترسد
تو
خودت می دانی
در اندرونی
پیرمردی
گراوری
با ریش سیخ سیخ
پیچیده بر تو
شیشه ی قرمزی
در دستش
 
ماهی صافیل

هر هر
آقای مردم
یک روزی
یک نفر
گوش می کنی
یک آدم ترکی
پیش دوس دخترش بوده
هر هر
در حد
ماچ و بوسه و
شلوار
دمش گرم
دخترک را
آخرش گرفته
بعدش
بعدش
همین تو ها و
بیرون همیشگی
باورش؟
خوب دخترک
واقعن
هاه؟
امان از این دخترای تهرانی...
بعد هم
طبیعتن
بچه
بعد یک تیغه ی بعدی
از سالهای جلف
هی تو هی بیرون
هی بچه
هی تو هی بیرون
هی بچه

بعد یک رشتی بود...
خیلی
ترکه؟
آهان ترکه
یادم رفت

آمار تصادف
خودت می دانی
آمار عزیز تصادف
می گفتم

یک رشتی بود
مسعودی بود...
 
گفتم به آنها
توی جنگل
درخت
حقیقت غمگینی است
برای هر
آهوها
درخت
پیام منطقی باغ
به باغچه است
و تلخی او
معنی بی بدیل
دلیل زندگانی حشری است
درخت دائمن حشری است
شما نمی دانید
شما هم حشری هستید
درخت نمی داند
من
شما و
درختها را
می بینم
 
شبیه شیخهای خراباتی
ریش دار
قمیش دار
روی سنگی نشسته بودم
تا تو من را
بوف
مثل یک سگ
در قبای برفی
نشسته بودم
تا تو من را بوف
 
دل من
و دل آزادی من
برای تو تنگ می شود
وقتی که پیش فرشته های دیگر
تخمه می خوری
دل ما این پایین
خیلی شبیه آتش گرفته هاست

 
بهار
پاییز
زمستان
و تابستان
که تعطیل نیست دیگر
فوتبال ندارد
و برنامه کودک
ولی هنوز هم گرم است
 
چیزی اضافه نمی شد به من
کاشکی تمام غمهای عالم با من بود
تمام انگشتهای با کارد بریده
سینه های درد کن
و پاهات
کاشکی من
می شد
رویم می شد
که لااقل بگویم
توی یک شعری
که تو
"هستی منی"
و انقدر ابله
من من نمی شدم
 
14205
شماره ی ماست
ما توی هم
زندانیم و
14205
شماره ی ماست
من از
ابد خوردنم خوشحالم
 
کسی نمی شناسد من را
من را کسی نمی شناسد
بعدن قرار است
این کس کش ها
روی قبر من
خاک بریزند
و به هر بهانه ای کله را
روی پستون دوست دخترها

تو که من را می شناسی؟
تو که می فهمی؟

سرم را فشار می دهم
روی پستانش
و اشک می ریزم
 
انقلابی ها
پای چنارهای خاکی
در جامه های خاکی
با گونه های لاغر و
تراشیده
سیگار می کشند
و کونه ی سیگارشان
سرنوشتش خاک است
انقلابی ها
کلن
با خاکهای سرد درگیرند
خاکهای خشک سرد
و انقلاب کرده اند
و زندگیشان خیلی سخت است

این یک شعر سخت
شعری سرد
درباره ی انقلابی ها بود
 
توی شیر
خامه هست
جان من
آزادی من است
از تو متشکرم عزراییل

قبای سیاه
علامت چیست؟
لبای گشای
قد بر قد
تیغ کج؟
ساطور؟

- ...
{سه نقطه و یک لبخند}

- پاسخ خوبی بود
از تو متشکرم عزراییل

- راستش عزراییل
تا به حال گفته بودم؟
من عاشق تو هستم
روابط ما
کاملن سکسی است
تو قدر من را می فهمی؟

- ...
{سه نقطه و یک لبخند}

- از تو متشکرم عزراییل
آرامشی در
توست
که دیگران آنرا نمی دانند
و من
به خاطر اینکه
بسیار خوشبختم

{نمای از بالا
عزراییل
با شورت و کرست
روی تخت خوابیده
نمای از پایین
مرد
فرشته اش را
نگاه می کند}

 
اگز یک دیو بودم
حتمن دیو بزرگی بودم
مثل الان که
شاعر بزرگی هستم
 
رستم در توکیو با کیمونو ارتباط می گیرد

کوژ
زو ا بونانا
یی
جا
پون
او
ب
لو...د
بودم
 
این حماسه ی مردی
بزرگ است
که کوچک شد
و توی مردابی
در رد پایش
تا کمر فرو رفته
اسم این مرد
ووپی است
ووپی علامت مردن است
یعنی یی هو
آدم
ووپی می رود
تا کمر
توی رد پایش
و جا می گذارد
تخته های
سیاهش را
و مثل یک انسان
ووپی غیب می شود
از تنسی های احمق
که یادشان نیست
و از شیرهای دریایی
که ابله اند و تنها
به ماهیها
فکر می کنند
 
آناییل

ببین پسرم
یک نکته ای
در باب مردن هست
با تو می گویم
بیا کنار من بنشین
سرم کلاه گذاشت
درد داشت مردن خیلی
و اصلا
محبت نداشته هیچ وقت خداوند
 
سرما خورده ام
و دستمال من
از ان دماغ پر
این طنز نیست
درگیری درون شاعر است
لزومن زیباست
به تخمم که آن را
دوست نمی دارید
 
هویا
هویا یا
هو هو نو هو
لی یا هو نی موناس

گرفتی؟

 
دهان شب سرویس
عجب صدای پرنده ای دارد
 
بیا
بیا
بدو بیا
دلم عجیب
شورت پایین کشیده می خواهد
 
دل زمین
برای مردهای دهاتی که
زمانی بر او
می ریده اند
و شبها
از صدای خش خش مارهاش
ترسیده اند
دل زمین
برای شما تنگ است
جاده ها را رها کنید
جاده ها را رها کنید
 
تو لوسترین گربه های جهان
درنده ترین ببرهایش هستی
از تو بیزارم
متنفرم
حالم به هم می خورد از تو
جادوگر
 
چیز اندوهگینی در من
قل می خورد با
شادمانیش
چیز اندوهگینی در من
کوبیده می شود
خورده می شود

 
داد زدم
من ترک خورده بودم
خواب من
و ترانه هایم برای
آه افیلیای نارنجی
صورتی های روی باسنت
هیچکس
جز من
دلم به حرفهای دیگران خوش است
خودم اما
احساس می کنم در من
راستش بالتازار
برای اختراع آخرت
اتفاق مهملی افتاده
 
غروب
جایی
غمگین است
طلوع
جایی
قرمز
صبحها بیدار نخواهم شد
قبل تر از غروب
خواهم خوابید
خیالت راحت شد؟
می ماند برایم
ظهرهای واقعیت تاریک
عصرهای خستگی
ظهرها و عصرها
و شب
که می آید
مثل ماگما
برتن صخره های سختم
لایه لایه
داغتر
قبل آنکه عروسهای دریا بیایند
جزیره نابود خواهد شد
 
چه کار کند
بایزیدی
که مسلمان نیست
اوشینی که
آرایشگری نمی داند
در کدام خانه را باید زد؟
وقتی علی مرده
و الان عاشوراست
کجا باید نشست
چرا باید گریه کرد ؟
به چه امیدی؟
چند وقت دیگر باران است
و سینتی سایزر و تیس تیس
از چنارهای سبز
بالا رفتند
چرا باید دوید
چرا باید
چرا نباید خوابید؟
خوابیدن خوب است
واقعن خوابیدن خوب است
ای ول به شوهر لیلا
حتی اگر
لیاقت زن داشتن نداشته باشد
 
حرفهای
پیچانده ام
و حرفهای پیچیده ام را
سگهای من
که پارس می کنند
به سمت
چراغها
ملخهایی که
گاز گاز
می خورند از
بار گندم در
مزارع مغزم را
بی خیال باش
دستت را به من بده
و روی زانویم بنشین
 
من غرورم را
توی سطل آشغال
و تریپ فکورم را هم
فقط به خاطر اینکه با
غرورم
مقفی است
داد زدم
روی پل
بالای پنجره
توی جاده های آسفالت
در حالتی بسیار
خایه مالانه
گفتم
بگویم
اما ضایع بود
افتضاح بود
بگذار سیکرت بماند
که من
چرا اینقدر
لااقل بگذار
چرایش بماند

 
به افتخار آنچه دیگران نمی توانند


Gueorgui Pinkhassov

روسیه، مسکو، پیتزافروشی پاپا جان، مردها به قیمت بیست دلار تفنگهای آب پاش می خرند. و به سمت مشتریهای زن داوطلب آب می پاشند. مسابقه بر سر این است که به هر صورتی کدام زن می تواند جمعیت مست را بیشتر به هیجان بیاورد. زن برنده تمام پول جمع شده را بر خواهد داشت. چراغها تاریک است تنها در نور فندکها و چراغ قوه ها می شود دید که دارد چه اتفاقی می افتد. فندکها و چراغ قوه ها هم طبعن فروشی است...

Labels:

 
So long
Goodbye
hello
I love you
فکر می کنم
خلاص شدم
و گیر تو می افتم هر روز
گیر تو می افتم هر شب
 
ما
معنی هم را می فهمیم
خیله خوب
تو حالیت نیست
من که می فهمم
 
حشراتی تو تنم
غژ غژ صدا می کنندت شبها
حفراتی در روحم
و لرزشی توی دستهام
چشمانم
تازه آوازت را
و زبانم
فول
مقفول حرفهای توست
گرداب گیسویت
من را
می فهمی؟
به حالت ضایعی
به جای بدی من را
و من خوشحالم
می فهمی؟
خوشحالم
غرق شدن
توی سرنوشت دریانوردهاست
 
چقدر
هوای باران داشته بوده سگ
چقدر
زبان در آورده
خسته به
حرص باران را
چقدر گریه کرده روی دستهاش
تا پرنده ای...
 
اصلن نفهمیدم
یعنی اولش فرض کن
حواسم نبوده
دومش اینکه
دلم گرفته بوده کمی یا
حواسم پرت
کمی می
فرض کن اصلن کمی می
ولی چه چیزی
به فکر تو انداخت
بشقاب توت فرنگی
که ممکن است
یکی از تو
اجازه داشته باشد
که
بر زمین بیافتد

 
خیلی اتفاق بامزه ای می افتد وقتی این گشت های نیروی انتظامی یکی از این دافی ها را دستگیر می کنند و بعد متوجه می شوند طرف. Duffy the Vampire Slayer بوده فی الواقع و جلوی مردم خوب همه اشان را خیس و ضایع می کند...
 
عزیزم
می فهمی
از اتفاقی
دردناک و طولانی
تنها
یک لبخند فاصله داری
آتشی که در من
در انتظار بهانه ایست
 
یوه ها ها ها ها
ها هاه ها


یکجور حس ضعف
حس ضعیفی
غالب شد بر من
و قالب شدم
توی جعبه ام
در تابوت
یکجوری
انگشتهایم
عین کلبه های قدیمی
موریانه شد
نگاهم ساکت شد
بعد داستانهای جواد مسلمانی بود
نکیر و
کیر و
منکر
و اینکه آیا؟
و اینکه مطمئنی؟
و پرسیدن سئوالهای بدیهی حق
بعد
یک حوری تخمی
در چادر آمد
دو تا فرشته ی چاق هن هن
دنبالش
کمی شراب
که بوی سرکه می داد
و گفتند
تق
تمام شد
دماغ حوری بزرگ است
این قانون هستی است
خوشبختی وجود ندارد
گر چه
بسیار
نماز کرده بودی
حواسم هست
 
توی تاریکم
دافی
با مانتوی آبی
آویزون سیخ سلاخی است
شق می زنند به او
و او
توی باران
اشک می ریزد
توی تاریکم
کپه های
کتاب هست
آوار مردم ساکت
توی تاریکم
توی باران
اشک می ریزد
صبحها کار
شبها تل
فرندز
هیروز
آندر سیج
توی تاریکم
دافی
با مانتوی آبی
آویزون سیخ سلاخی است
شق می زنند به او
و او
توی باران
اشک می ریزد
 
آب برکه
تکان نخورد

یک خرت کوچک شمشیر
و فواره ی خونی
که تشنه می پاشد
سکوت
سکوت
سکوت
و آرامش

سکوت
و آرامش

 
ستیغ شمشیر عمر
در کمرم
اگر معنی سلام را
درست
نفهمیده باشم
 
افتاده ام یزید
پی تابوتت
یا اولی العباس
افتاده ام
پیاده به پات
کربلات
تو مرده ای
و من یزیدت
به تابوت چوبیم
تو رفته ای و
من یزیدت
به پابوس
تو هی برو بالا
نگات می کنم
چه جور عین اسکولای قرمز
پر می زنی و
توی
امولاسیونای خونت
حل می شی
 
اما گرفته ام...
 
گفتم که
حالم خراب نیست
خوبم
درد می کند کمی سرم
باور کن
حالم خراب نیست

 
تام جاییل

گفت
"هر روز
یکی مثل من
اینجا"
و اسبهای خود را
دور چادر من گردید
گفت
"چاره ای نداری هم
آخرش
وقتی که
می ترسی از من
من
رد پایت را"
سگش را ول کرد
"بگیر"
و نفرینم کرد
تلخ
فحشم داد
گفت
"تاریخ ادامه دارد
تا
ته
مشکلت این است"
می گفت و
هی
دور چادر من چرخید
 
آرام
آرام
من
آرام
می روم
نرم
در تنت
مثل
برگ آرام
مثل برگ کهنه ای
که در رودخانه رفته باشد
جوانی کافی است""
 
وزیر آبی از سمت راست
سفید و قرمز از چپ
سیاهها را بگو
سیاهها را بگو
آه خدای من چرا مرا
بنفش آفریدی ؟
تنها
در این شطرنجگاه شش گوشه
 
مخم به هم می ریزد وقتی خودت را لوس می کنی و من را صدا می کنی "عزیزم، هستی من" این خیلی خنده دار است.این تویی که صاحب من شده ای. عین سگ که صاحاب داشته باشد عین اسب. اهلی شدن که این مردک کس کش اگزوپری می گفت. مطلقن حل شدن است. تسلیم مطلق. احساس یک آدمی را دارم که دارد توی دریا شنا می کند. وقتی توی دریا شنا می کنی تویی و دریا فقط وقتی. دریا با تو مثل یکی از ماهیهایش برخورد می کند. تو هم با دریا مثل یک استخر. یک بار یک جایی یک زن شناگری نوشته بود. وقتی آدم زیاد می ماند توی دریا یکی می شود با دریا. بعد این را توی یک شعری خواندم حالم جدیدن شبیه آن شعر است انگار یک نهنگی برآمده و من و کشتی و شنا و دریا را بلعیده. احساس بلعیده شدن دارم. فکر می کردم اگر یک ناخدایی را نهنگ بلعیده باشد. لازم نیست دیگر که به زندگی و اینها فکر کند. می تواند برود توی کتابخانه ی کشتی و توی آرامش شکم نهنگ کتاب بخواند. من را کجا می بری هان؟ چه اهمیتی دارد بعد فکر می کنم چه اهمیتی دارد. من که خوب اینجا جایم گرم است. نهنگ هم که غرق بشو نیست. ولی جدن محض کنجکاوی می پرسم کجا داری می بری من را؟ البته یک مساله ی دیگر هم هست یک ترسی ولش کن البته نهنگ هضم می کند بالا نمی آورد...
 
سراغ من را گرفته بودی باد؟
من رفته بوده ام
اکنون
رفته بوده ام فردا
تاق من را
رنگین کمان کرده بوده اند از
تمام ابروها
خانه کرده بوده اندم
این بالا
مثل یک زنبور
شادمانم حالا
سراغ من را گرفته بودی باد؟

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM