Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
این فریادها که می شنوی شب ها
وشبیه من است
برای این نیست که تو برگردی
من هم شنیده ام
کسی شبها
 داد می زند
دعا می کند
زمانه برگردد
 
و این ساحل نسبتن آبی
دشتی پر از صدفهای مرده است
تکه های پاره ی دامن مردم
بطری سالمند نوشابه های ویژه ی خوشبختی
و این ساحل 
تابوت سربازهای گل آلود ساکتی را به دوش می کشد
بی خیال فریاد مرغ های دریایی
بی خیال پای برهنه ی زن ها
و این ساحل
در دل اش
قصری از شن دارد
که موج و باد کس کش ویران اش کرده
و بر سینه ی ساحل
جای خالی دو تا لمبر
مثل زخمی کنده با قاشق
درد می کند با آرامی

 

اگر یک بار دیگر بیایی و هم زمان قهر کنی با من که، تو را اینهمه مدت تنها گذاشته ام احتمالن یادم می رود که اینجور نبوده و خیلی خیلی شرمنده و غمگین خواهم شد...
 

مرا
دزدیده اند از کلمات ام آینه ها
مرا لخت
مثل پیراهن کهنه وار سبزی
برده اند خانه
روی تخت پهن کرده اند
ناز کرده اند
وصله کرده اند
بو کرده اند
و خوابانده اند
مرا رها کرده اند
سبز
مثل مناره ای که سق سق سقوط کرده بر کوچه
مثل بمی که آشفته
خراباتی
مملو از بوی تریاک است

 
گگر ممی تتواننستم
تبا نا باشم
کمی ففقط کمی نا باشم
مثل فرشته ها که قرار بود باشوند و حالا نیست
سمانه نیست
دور و شفاف و بی خیال و ناپیداست
گگر ممی همی  تتوانستم
ناباشم
گگر همی ممن
آیینه ی ببد روزگار بی پای من نبود
گگر ممی تتواستم
کاش
 
آینه بیاور
مرا ببر به خانه
روی زلف هام دست بکش
شیرینی بده
بخند
رهایم کن
بازی کنم
تا بزرگ شوم

 

سینه هات راس کار گیره های فلزی است
و دستهات
خواهشی صورتی
برای کنف دارد
تو را
باس بست از
کتف و دستهات
و در اتاق آویزان کرد باس
گز گزی کنی برای مردم تا صبح
آفرین بیا
باز هم بیا
قر بیا برام عزیزم
 
همین گلوی نیمه بریده
بی شرف
نه
همین
 این گلوی بریده کافی نیست
الاغ 
من زامبی هستم
کور نمی شوم به آسانی
خون می آورم بالا و
هن
لنگان
راه می افتم به شهر
قلب مردم را در می آورم
و در های خانه ها را می کوبم
الاغ
تو فرصت اش راداشتی
الاغ
مرا
نیمه ببریده گذاشتی

 
لابد دوست پسر پیدا کرده
لابد تمام زنان جهان
دوست پسر داشته رفته اند
عجول و سرد
مثل یخ
شکسته اند از قطب
لاید تنها نیست
لابد دیگر
هیچ کسی بدون من تنها نیست
 
من
داستان غمگین نوشته ام همه اش
و از دنیا
انتظار زار گریستن دارم
ولی به تخمش نیست


 
و در ترانه خوان باد
مردی
مگس خری
دست باز
ایستاده است
پیرهن سفید و فریاد زن و عرق کن
مو سیاه
حضرت من
علی
و هیچ دسته ی سربازی
برای تیربارانش نیست

و در سکوت گرگ ها
مرد آتش مرده
بینصیب از حت یک زخم
توی سرما می میرد

 

چند روز است
سگی
مثل جنده ها می روی حمام
زیر دوش آواز می خوانی
قفل می کنی در را
و خیال من را
زیر دوش راه نمی دهی
 

علی
سیب سبز دوست داشت
و رطب های شیرین
و نمازهای طولانی
صدای هن  هن شمشیر کودکان مدینه
و خنده ی زن ها
علی 
خلیفه ای تنها بود
وچیزهای اندکی را
توی چاه ها می گفت
داستان اینکه خدا
در نماز جواب نمی داد
و اینکه مردم کلن
کس کش بودند
علی 
خلیفه ای تنها بود
و وقتی رفت
زخم غمگین پیشانی اش هم رفت
و نمازهای طولانی اش هم رفت
و چاه های غمگین بی آبیش هم رفت
علی وقتی رفت
مدینه رفته بود

 

هر جا می روم دریاه
melon ی کاملن اینجاست
و از سکوت های مصنوعی ایم
موج می آید دارد
هر جا می روم دریا
با احتییاط از حیات ها
رد می شود دایم
و دست شور می گذارد به قلبم
و خیس
صورتم را
می شورد از دنیاه

 

و عارفین همه
جوان های باریک لاغری بودند
و خدا
آرنولد دوست داشت
پشم سینه دوست داشت
سکس ایستاده دوست داشت
و عارفین همه
تمام عارفین
مردهای غمگین لاغری بودند
 

- آیا شعر مرده است؟ یعنی واقعن تمام شد؟ واقعن فرصتی نیست؟هیچ کاری نمی شود کرد؟
- بله بله نه نع

 
مهیب ماه بی صدای مفتون
گذشته از گذر میان استار ها
انگار زنی باشد رام
با ردیف scarهای طلم تازیانه بر پشت اش
مهیب ماه مفتون هم حتی دیگر
من را
یاد زلف های در باد تو می اندازد
یاد تازیانه ها



 
افعی سیاه رنگی
در درخت گیلاس
با زبان پرزدار
توی تخم چشمهاش
انگار من
چاهی ناامید و مضطرب از درد بوده ام
با گوسپند گرد سپیدی
در حلق غمگینش
اینجور غمگین و ناتپیده بوده ام گاهی
اینجور
 
گیلاس غلطنده در  باران ندیده ای
جوانی هنوز
و معنی حرف ها را نمی فهمی
هنوزنمی فهمی
که پرزهای زشت من
می تواند نهایت دنیا باشد

- شاعری به زبان است
و زبان
عزیز ترین عنصر مردهای غمگین است مثل زن ها که زیباترین تکه اشان زن ها هستند

افعی
مراقبت می کند از تو خانم گیلاس
خیالت راحت
برق چشم زیاد می بینی
ولی گاز افعی ناخورده می مانی

 
صفات جدا از اسامی
عین دامن بی دختر
در گنجه های اشعار پاره پاره
"یادش بخیر چیت دوست داشت
خدایش بیامرزد مرده ی توری بود"
و تو
تمام چیت های جهان بودی
با بوی وحشیانه ی زیر بغل هایت
و گوشه های تن ات
که قاتل مردم بود
یادش بخیر
هر چقدر برهنه
بازهم می شد برهنه تر باشی

 



همان روزعزیزی که شب رفته
و عروسهای ارغوانی دریا
در شب شناورند
همان روز زیبایی
که انبوه پروانه های قرمز
برگهای سبزرا
هندوانه کرده است
همان
از همان غریب آن روز ها
که زنبورهای نیزه دار تابستان
مست دود و عسل
روی گلهای زرد خراباتی
شهدهای داغ را
پیاله
پیاله
همان روز داغ
که زیرهای عرق کرده ی تمام دخترها
قابل لمس است
بیا
زیر آفتاب بیا
خنده دار و وحشی
وانمود کن
من
زنده مانده ام
 و توهرگز
هیچ کجایی نرفته ای

 

وقتی که در ته دریا
ملوان عتیقه ی مرده ی
فرشته ی ارغوانی می بیند
وقتی
تمام جهان جنازه ی ماهی
پر از ستاره ی دریا
پر از عبور قرمز دردهای اقیانوسی است
احتمالن
درد خواهد دوباره با هر موجی
برق خواهد آمد در باد
برای جنازه ی بی حس
طلوع درد آبی
آسایشی زیباست
درد
دنیا را
یاد مرده می اندازد

- آخ جونم بنفش عزیزم
آخ جان عزیزم فریاد
 

بهتر است آدم معدن الماس خام باشد تا کارگاه تخمی شیشه فروشی
 
دست بزار روی قلب ات شاعر
چشم هات را ییند
ارواح سرد مرده ها با تو حرف می زنند
رویای شاعر
دیوانه دیوانه
مثل جوانی دخترهاست
باید نفس بکشی
دوباره باد را
یاد بگیری  باید

لمس
شاعر لاغر
افتاده بوددر حیات
می دانست
دیگر زیبا نیست
می دانست
تا ابد تنهاست
می دانست که
برای غم های بزرگش
خواننده ای ندارد
وقت سیگار لازم بود
وقت حرف های عارفانه

اما خدا نیست
خاک تو سرم
چرا
آخر چرا خدا
وجود ندارد؟
چرا جهان اینقدر غمگین است؟

نگاه کن شاعر
ببین
دیوانه شدن آسان است
دیوانه شدن خیلی آسان است

قلب شاعر آرام
حرف های شاعر را
توی رگ های دنیا
تپانده بود به زور

 
جوکر
توی بازی دنیا نیست
جوکر از سربازها می ترسد
جوکر تشنه است
جوکر بیمار است
برای جوکر
کارت های زیبا بیاندازید

 
می شود  دریا شد
به حالت حوضی می توان دریا شد
همین پرپر ساده را پوشید
می شود
بعد رفت سیندرلا شد
- با خودم میگفتم
چه دلیلی دارد آدم اینجا باشد
آن هم به این حالت تخمیک
می شود دریا بیاید تا آدم
تا نوک بلوری کفش ها
بیاد دنبال آدم موج
وقبل نیمه شب
ببرد با خودش سیندرلا را

 
دل هم به خواب می رود
تری به یاک بی باک اش اگر تو باشی
دل خمار می شود به بندهات
و گرده های سرخ تو درمن قل باش
دل سرخ می شود به تو
کباب بنفش گریه و زاری
زار می زند به تو
و از تو می گریزد
شکسته و نصفه
مثل تکه های دامن دختر
توی دست سیم های خاردار بیابانی
 
بی خیال من شوید
ول ام و اینها کنید مرا
من
تمامیده شاعری
تمامن خرامیده میده ام
فکر دریا در من بود
می خواستم بزرگترین و اینها باشم
بزرگ بحر های دنیا
شاعری خفن
سیگاری
افسرده
کراواتی
شاعری قاطی
که دوست دختری لاغر دارد
بی خیال من شوید
موج ها آمدند دنبال ام
پری ها آمدند دنبال ام
حالا
باس می روم با شن ها


 

وقتی
تکرار برهنه بودن
پایین کشیدن شلوار
تکرار عشق من
بوس
دوست ات دارم ها
کودکانگی را 
در فرودگاه 
انگشت می کند
وقتی که عشق 
زوجه می شود
کره اسب
بی تاب می شود از تکرار
و تمام کارهای جهان وقتی ممنوع است
وقتی این پلاسیدن
وقتی این نبود لاسیدن
بیچاره واره می کند مردم را
شبها
پای پنجره می نشینند
و چراغ های روشن هم را
با احتیاط نگاه می کنند
 
آز

می میرم
برا  برای استکباراش
برای ردد
رد شدن خط سوت از تنون دخترهاش
پوسترا های سینه دار چسبیده اش
نیپل های نارنجیش
وعده های زنگ می زنم فرداش

می میرم
برا  برای استکباراش
تمایلات شهوانی اش
رو تنش بوس
جای کش
 شورتاش

برا
فسلاد بی اندازه اش
شووینیسم خوشحالاش
استیک های چاق زنونه ی قیچی اش
بوهای
زنای رقاصاش

برا
رفتنای اسباناش
آش ولاش در کنار خیابون
 شاشاش
اورج اش
التماس التذای سوراخاش

می میرم
 برای استکباراش
برا شکستن تن
استخون خونی مونام
لای دندوناش
براش
 می میرم
همینهو دیروز
 همینهو
فرداش
 
تابستان می شود
و تمام زن ها لباس های لختی خوشگل می پوشند
عرق می کنند
و بوی دختر می گیرد دنیا را
تابستان می شود یک روزی
و تمام زن های دنیا
سر قبر من می آیند
گلاب می ریزند
و حیران نفس می کشند نبودن شاعر را

فکر می کنم
با همین خیال نسبتن واهی می میرم
 
خوبی عروس های دریایی این است که یک زمانی می روند توی تاریکی جای دیگری دریای دیگر و از همان لحظه تا اطلاع ثانوی زیر هر سنگی پشت هر جلبکی ممکن است عروس دریایی خودت باشد

 

روی سنگ قبرم عکس تو را می چسبانم هم چون حالت گرفته می شود هم اینکه خیلی باکلاس است هم به خاطر اینکه مردم با هم می گویند ای ول عجب شاغر خفنی بوده
فکر خوبی است عینهو براتیگان رو کتابم عکس خودم و تو را می زنم بهتر است اینجوری

 
اشغال  می شوم
و اردوگاه لاغرم هم باز
اشغال می شود
انگار یرموک* لاغری باشم
لنگه پای بر سر کوچه
که عشق گمنامش
گوشی را
از سمت تنهایی
بر نمی دارد

*اردوگاه آواره های فلسطین توی سوریه که هر چند ماه یک بار دوباره اشغال می شود
 
در زندگی هر زنی یک لحظه ای هست که احساس می کند باید یک پسر "خوب" پیدا کند دست از خل بزی بردارد و خوشبخت بشود به هر حال برای رد شدن از من هر کسی ایده ای دارد
 

"از همین به قدر کافی دیوانه های هر روزه لطفن"

رفتم بار
خدا نگام کرد
مهربان و بند شلوار و سبیل و سلامت
نگام کرد 
گفت
"پسرم 
لیوان شکسته ات را بده
من دستهای خونی ات را باند می گذارم
لیوان تازه می دهم
با الکل زیاد
و توی ضبط
آهنگهای عجیب می گذارم
خوشحال ات می کنم
دیوانه می شوی
متقی و کس خل و عارف
ایمان می آوری
و مست
توی کوچه می شاشیم
مغازه تعطیل اصلن
ریدم به میکده ی بی دختر امشب
می رویم دکان شیطان
پر از داف می شویم
و داف ها اشکهایما را
قبل ریختن می لیسند"
خندیدم 
در جواب خدا
مثل شیطانها
 قاه قاه خندیدیم

" از همین به قدر کافی دیوانه های هر روزه لطفن آقا
از همین ها که اشک های آدم را"

 
باید به جای پیدا کردن راه های جدیدحقیقت راه های جدید نداشتن دنیا پذیرفته شود و به جای درمان افسردگی ها حقیقت بیهوده هوده ی دنیا پذیرفته شود تا کی امثال من خندیده می شوند و می روند بیمارستان روانی؟ کمی آدم باشید و به حرف های مردم دیوانه گوش کنید

 
از بچگی سغی کردده ام چیزهایی که دوست ندارم را از توی رویام حذف کنم خیلی از چیزها هم خودشان از توی رویایم رفتند با اصرار. حالا توی چل فک کنم سالگیم همان بچه ی رویایی قدیم ام که مامانم می گفت توی خیال است مدام ولی رویاهام جور بیخودی خالی شده مثل همان اتاق های بلند سفید ماتریکس از همان ها که هر دری به اتاقی شکل اتاق قبلی وصل است از همان ها که توی هر اتاق اش آدم خیلی خیلی خیلی تنهای بی رویایی نشسته که خیلی شبیه من است.

 
و مریم از عیسی بسیار زیباتر بود


Ferdinando Scianna

رم ایتالیا، اقامتگاه کولی ها،  مادری در کنار فرزندان اش
 

به ممد می گفتم پنج سالگی ده سالگی خوب بود یادت اگر می بود همان دوره هم عینن همین حرف های الان ام را می گفتم همین کارهای الان ام را می کردم اعتقادم هم حدودن در همین مایه های الان بود ولی فرق اش این بود که همه از من راضی بودند می گفتند علی بچه ی خوبی است و از این حرف ها ولی  دیگر حالا توی سن چل سالگی مردم حوصله ام را ندارند دیگر...
 
می خواهم بروم حج
توی حج به بچه های هیچ ساله
دست می زنند
توی حج حد مردهای مست می زنند
تازه توی حج
فقط توی حج می شود غمگین شد
بعد حج فقط می شود به زور کتک گی شد
بوی عرق شنید
بوی آدم بد
فقط
توی حج می شود
به قدر کافی
طی شد
حج
کویر داغ پهناوری تا افق تاول است
می روم پس حج
حج برای افسردن
جای پامالی است
 

باران از من نمی بارد
چون ابرم
ولی ابری کیری هستم
با چشمهای گرد
سبیلی بلند
و لبخندی
که از سبیل هام بزرگتر هستم
از آن ابرهای کیری
که عاشق به گا دادن آفتاب
نا امید کردن مردم
و حرف های بد هستند
از آن ابرها
که داغی از خورشید ناامیدی
توی سینه دارند
 

مرگ هم مثل تو
شورت صورتی می پوشد
زیر بغل هایش را
کرمهای تلخ می زند
و مثل تو
شانه نمی کند تمام موهایش را
مرگ هم می گویند
مثل روزهای سر به نا به راهی تو
دخمل خوشحالی است
ولی او را
برای نیامدن نمی بخشم
چون
 قدر تو
زیبا نیست

 
اگر بیاید دامن اش را می گیرم
که گرفت دامن
قسمتی مهم از روابط ماست
و ایش هم همی ناطور
با چشمهای قرمز
و نگاه غمگین گریه کرده در
دامن اش را می گیرم
آویزان می شوم
به سینه ی راستش
و کتاب های پاتر را
واجر می کنم براش
اگر یک روز
با سورتمه ی هزار گوزن اش از آسمان بیاد

 
انگار قبری کهنه
با چروکهای غمگین اسلیمی
و عکس خدوم یخ بر دیوارش
مثل پشه ای
سنگواره واره واره ور توی موم زرد
من به مردن مدام
تر تر تر تشنه و
مردن 
دور می شود از من

 

من را نبر و توی بازار برده ها نفروش
من برده ی لاغری هستم
مول و مور و کم زورم
لاغر و از پا افتاده
من را ببر برای قفس
و روی این قفسک 
نمد قرمز بنداز
من آرام گوش می کنم
به صدای کس دادن ات
و از شکاف ساده ی تو
شعرهای پیچیده خواهم گفت

 

تو
زن خوب فمینیست محترمی خواهی شد
گیسهات را کوتاه می کنی
و دیگر کسی جز من
در میان گیسوان تو گم نخواهد شد
با همین فرمان برو جلو
هر دو خوشبخت می شویم
 
ازمن پیرمرد بشنو
و عاشق نباش هیچوقت
بگذار
تمام عاشقان جهان من باشم
 
و سینه های تو اما
که لاغرند
و کله اشان نارنجی است
به رنگ بنفش چشمهای من می آید
و خاک قهوه ای رنگ گیسهات
گیسهای شخم و ژولیده
به بته های دستهای من می آید
و اینهمه شعر های آشفته
که در لا به لا های تو جاریست
چشمه ی داغ زرد رنگ شاش من است
و این نوار زردرنگ گرم آرامش
که روی چشمهای صورتی رنگ من می ریزد
از کمی
بالاتر از شرمگاه تو است
شاش تو
در مسیر
علفهای قهوه ای رنگ درکنار شرمگاه را
خیس می کند
توی چاله هام دور می زند
و شیرهای نر را
راغب می کند به خوردن گوزنهای ارغوانی تشنه

باور نمی کنی
ولی
عاشق که می شود آدم
رنگ عوض می کند دنیا
و کلاغ های سرخ رنگ آسمان هم
به اندازه ی شرمگاه سرد و غمگین تو زیباست
 
مرگ اگر تمام توان زندگان باشد ما مرده علاوه تریم نه میمیریم نه زنده می شویم زامبی وار عقاب وار ناظران ساکت زندگی هستیم و هستن ما دلیل واضحی بر بیهوده بودن جهان است

 

حالا گریبانم
هر شب
پره پره های آبی است
حالا
مثل مردهای خوشبخت دیگر
بر نوار کوچکی در میان پایم
دست می کشم و خوابهای خوب می بینم
حالا شاخ ام
مثل فانوس کاملن روشن
دوررا نگاه می کنم
به وقتی لخت
توی تختنخواب آبیت هستی
و من
راه می رود از من
مثل ارابه های کولی ها
لنگان و ساز زن
me

پروازمی کند
از me
 

حالا که مرده ام
باید
همین الانا
حالا که شب فلوت آرام می زند
 با سکوت
من
با زبان بیل گنه کارم
شت مشت
حرف های مانده مان را
بریزم بر تان
پاکت کنم از هستی
برهنه دفنت کنم
با چشمهای همیشه اشک آلود
سینه های افتاده از دو سوی
و لبخندی که
از نبودن من راضی است
حالا که مرده ام
حالا که
رفته ای
 
خاک تو سرت که انقدر زیبایی

قدر سکوت ظهر تابستان نامرد است
قدر سکوت ظهر تابستان زیباست
و چشمهاش
قدر تاول بیهوده ی تابستانی
درد ناک و غمگین است
دنبال چیزهای زیباتر از من میگردد
لبهای هندوانه های سبز مردهای دیگر
انعطاف گربه ها

- الان وقت سنت تضاد است
 سقوط نکن علی
تو تخیل اش را داری
فکر کن
به کارش بینداز
زمهریر دستهاش هست
آرامش بی خیال سردش
و سکوت سردش
که گورکن ها را 
یاد انتقام مرده ها می اندازد


 

باید نفر بیاورینم برات؟
بایدب رات را بگیرم تا بی؟
یا با یدلا
اقل بی دلی دلی باید
مقر بیایم از تمام طرف هایت
روی سینه ات کله پا گذارده
گریه کرده
فشرده هایت را؟
چه انتظار بیهوده ی دیگری داری؟
داری؟
واقعن تو هم پستان داری؟
نشون می دی ببینم؟
فقط یک آن
آهان
همین الان
نشون می دی ببینم؟
 

تصمیم گرفتم از همان بچگی که توی اعصاب مردم نروم. چون توی اعصاب رفتن مردم کار بدی است ولی از همان بچگی یک احساسی در من است که چاره ای از توی اعصاب زن ها رفتن ندارم میلیون ها بار می شود به خودم گفته ام که اگر این اس ام اس آخر را نزده بودم  حرف کذا را نگفته بودم گریه ی کذا را نکرده بودم  الان کردیت داشتم کلی ولی چه فایده ای کلن...

 

روی مبل
کاهلانه دراز می کشد
و آرزوی مردهای تنها
پروانه پروانه
دور ساق هاش پرواز می کنند
آرزوهای من
غمگین به سایه می روند
زخمهایشان را لیس می زنند
و نرده های پنجره را
با پشمهای کوتاهشان
اره می کنند

 
به تاتاری باری
زده بر مز مز مزار آرزوی شکسته
و بکی 
که به کی؟
که به کی گفتن باید
 غمی را که
برای برای قیل ها سنگین است
گوش نکن نکن به من
تو طاووسی
زخم میشوی
کف می کنی
می ریزد پرهات
گر چه حتی بکشی هم 
چیزی نمی گویم

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM