Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
کتاب "شاه" عباس میلانی را می خواندم داستان رضا شاه غصه ام انداخت گریه ام گرفت برای خودمان آدمهای تکراری داستانهای تکراری. رضاشاه و سیدضیا ، محمدرضا شه و قوام، خمینی و بازرگان، خامننه ای و رفسنجانی این چرخ لعنتی چاقوهای کهنه و مردهای بی شرفی که توی تنهایی می میرند. و این چرخ لعنتی به بازی دوباره تا دوباره

خیلی تاریخ لعنتی های این دیار را، کاش می شد کاری کرد واقعن کاش می شد کرد. اگر دوست ندارید غمگین و اینها شوید تاریخ ایران را نخوانید
 
شیشه ی شرابی مهتاب
دانه های کشمش آرام
یکی زرد
مویز ستاره
یکی آبی
ماهی
تنهاست
جوجه های مهربان پشمالو
لرزش تن در
یک لحظه
از سرما
آفتاب در نیامده

حرفهای بی معنی
حرفهای بی معنی
 
- یادت هست همیشه بهت می گفتم باید تحملمون رو زیاد کنیم؟
- آره
- می خوام پدرت رو دربیارم امیدوارم تحملت رو زیاد کرده باشی
- چراغ رو خاموش کن فعلن
- آش ماش به همین خیال باش
 
چرا باید تا آخر زندگیم تحملت کنم با این همه ریخت و پاشت؟

وقتایی که
دیوونه می شه
تموم چیزایی که
خودم همیشه به خودم میگم رو
به خودم میگه
تازه نیست این چیزا برای من دختر
شبام همیشه همین حرفاست
برا همینه از خوابیدن می ترسم
 
شب به سمت تاریکی رفته
رفته های قبرا
بر می گردن
خون چکون هم
گاز گنده از هم
از فکاشون
از کفای خونه در می
سمانه از من
چیزای همیشه می پرسه
مورچه ها
از درز خونه می آند
مثل اینکه آدم رو
با مرده ی آدم
اشتباه گرفته باشن

- من مردم نه؟
راستش رو به من بگو

 
خیلی وقت است که خدا تحویلم نمی گیرد
قبلن وردی چیزی می فرستاد
معجزه ای چیزی
شربتی
آسمانی
درختی
محمدی

- چقدر از محمد را
برای پایان جمله هام دوست دارم
چقدر محمد را
و چقدر سه تار مهربان محمد را
اولش که اینجا گفتم محمد منظورم محمد بود
خدایا باورکن منظورم محمد بود
من مسلمان خوبی هستم
لطفن
باز هم برای من
آیه های آسمانی لطفن -
 
اگر کون لخت
روی مبل بنشینی
مبل ما چرمی است
و چرم از کونت
عرق خواهد کرد
برای همین است که
انقدر
برای مبل خانه
احترام قائل ام
 
مسلمانها به ابلیس ایمان آوردند
به تکه های تی ان تی
پیچیده های بر تن
در عبا
زیر چادر
و بوی عرق
زیر آفتاب
شمشیر که چیزی نیست
آر پی جی را ندیده بوده محمد

عیسی با لبخندی
پشت تیربار ایستاده بود
با گلوله ی حمایل
سیگار کوچک
لای لبهای خشک

ابلیس روی ابرها
باخیال راحت
خوابیده
بوده
بوده
بوده
است
 
خیالم مهدی است
و ذهنم
محمد است
درست است که
زین العابدین شده ام اما
حسینی هنوز در جانم
شمشیر می زند
عباس وار
خیال زینب راحت باشد
بچه های تیم کربلا
نینوا را
گرد و خاک کرده اند

 
اوهایو
مثل سمانه ی خوابیده
آرام است
رودخانه هاش به جاش
کوههاش به جاش
ترافیک آهسته
دورتر
یک تراک

آسمان ابری زیباست
تی وی آرام
فیلم پخش می کند

اوهایو
مثل سمانه ی خوابیده
آرام است
 
کاش کمی بیشتر کتاب خوانده بودم
کاش استعداد شاعریم بیشتر بود
تشبیهات آبی رنگ سعدی را داشتم
یا مثالهای سرخ حافظ را
یا اقلن به قدر خاقانی
کلاس حرف زدن داشتم
یا مثل بیهقی
کلامم ساده و نافذ بود
یا لااقل ای کاش
همین یک کم هم
اسمشان را نمی دانستم
 
کاش کمتر
خوابای بد می دیدم
خواب بد
هیچ
چیز خوبی نیست
هیچ چیز خوبی نیست
 
و این دلیل این
پیامد این درد
خارشی
مداوم و طولانی
برای نوشتن بود
چشمهام که باز شد
کل مه هام
مثل یک ردیف عقیق را
توی حوض چیده بودم
شعر ها کامل بود
و درخت از گوشه ی چمن ها
به سمت شادی می رفت
 
تا کمربند آمریکا بسته است
هر چه فریاد دارید
بر سرش بکشید
و اگر
کمربندش وا شد
شلوارتان را
پایین بکشید
 
از همان حوالی شب آمد
نزدیک جایی که
دوست تر می داشتم
های صدایش توی صورتم
من را
رو زمین خواباند
چار میخ
آلت تناسلیش
سفت
روی آلت تناسلیم
"وقت فکر کردن داری؟"
داشتم فکر می کردم

{صحنه تاریک است
و از تاریکی
صدای خنده می آمد}

 
"یک چیزهای کوچکی را مردم از حرفهای من نمی فهمند زهنمودهایم بی فایده می شود اینجوری و یارانم پراکنده اوضاع طرفدارهام خراب است در کل این سی و دو قرن که کار می کنم یک دانه طرفدار ندارم فقط یکی از بلاگ هام توی قرن بیستم به خاطر حرفهای سکسیش بازدیدکننده ی مختصری دارد" هیچکس برای شنیدن حرفش نبود من هم نبودم ما همه تنهایش گذاشته بودیم
 
نمی دانم اصلن
چطور خواهد بود
رومانتیک شروع نخواهد شد
مطمئن هستم
تجربه ام بالا رفته
خودم را
بیشتر از اینها می شناسم
احتیاطن لباس خوشگلت را نپوش
 
بیشمار درخت فتاده را
به خانه های مردم بردند
جنگل از صدای اره های برقی خالی است
سفره های باز امسل
روی صندلی های ویژه خواهد بود
برای تاب
زود و دیر شده
بچه های مردم
به کوچه می گویند
 
کالایی از پورت های ناباورم
به صورت هاری
از گوشه های صخره های هر دریا
بیابان است
کاشی بزرگی هم
رنگ دریاهاست
رنگ دریا فیروزه
به انگشت های کوچک پایت می آید
فیروزه
من را
یاد مسجد و
سکس و
آسمان انداخت
همین شد که
یادت افتادم

 
خیلی الان برنامه دارم
خیلی کارها دارم
برنامه ی
خاک بر سر این سالها را
و فکرهای این روزهای دل بخواه دیگر را
و اینکه چی می شی را
بی خیال خواهد بود
دیگر آپ نخواهم کرد
لحظه ی مستی
لحظه ی کوتاه
لحظه آرام خیلی غنیمتی است
قدرش را بدان
و با مستی
همین
 
تمام حرفهام را

بیمار تو ام
بین حرفهای دیگرمان
بیمار تو ام امشب
و این بیماری
غیر حرفهای بیماری های دیگر است
که قبلن گفتم
غیر آن وبای ناقصی که سر کردنت گرفته بودم
اولها
غیر آن حصبه های گریه کردن
برای اینکه قهر کرده بودی
غیر آن اس تی دی مهلکی که
آن شب از
و غیر آن همه بیماری ها
سل
فلج
ام اس
سرطانها و اینها
می خواهم الان تو را
یک طوری که حتی در
و اینکه غیر از این همه حذفیات
از اینکه گذشته از حد مستی
در حدی که
خودت که
اندازه های من را می دانی
از آن گذشته من بزرگتر ازط
در همین حدها گکذشته هم
خیلی
دل بخواه اینکه
اگر پایه باشی بیایی می شود هم
دوباره و
دوباره و
و باز هم
بار دیگر

 
برگی که عاشق باد شد سرنوشتش پرندگی است
 
کلمه های من
توی صف
پا به پا می کنند
و خسته می شوند
تا تو
صدایشان کنی
بگویی بیایند
و یکی یکی
روی دامنت بنشانی
 
سنبل ها را
از کجا پیدا کردی
چه جور
آرام
بوسشان کردی
در شکافهای خانه ی تنت
توی سایه
و رنگ بنفش چشمهات را

بنفش پایدار پلید پررو
بنفش پ
بنفش سین
بنفش سنبل ها
توی سایه های چشمهات
در کلیویج های خانه

دور از آفتاب محترم تابستانیم
آفقتاب هیز هر روزه
 
چه از این بهتر؟
مواقع سربریدن خودم
حاضر نباشم
وقت برگ ریختن

وقتی درخت ها
درخت ها
بخت ها

چه از این بهتر
جاروی کهنه
نردبان کهنه
سطل کهنه

مرد کهنه ی غمگین
عکس مرد کهنه ی غمگین
تصویر زنی سبز از سینی
که سینه هایش را

چه از این بهتر
آرام و محترم بهتر
- به سبک بامداد
در اجتماع بی خیال هر سه تا کلمه
و کل مه
نه با فتوح روی لام
سکون به کل
سکون
سکون
سکون
سکون -

و سنگ
و سنگ بهتر است
 
ادیب پرتغال

وضع مزاج خوب نیست
ولی صدام هست
"پرتغال بفرمایید"
ادیب مست
هنوز هست
با صورت لاغر
اشک توی چشمهاش

وضع مزاج خوب نیست
زرد
بوی پرتغال
بوی پرتغال هست
ادیب مست نیست
ادیب
مست نیست
پرتغال هست
"پرتغال بفرمایید"

"تمام مشقت ها
از دلم بوده
از دانه های سیاه سوراخ
با خطی از نخ در
که از هم گذشته ها
رفته ها
یکی
یکی
یکی
پرتغال بفرمایید"

تماشا کردن غروب
تماشا کردن دریا
تماشای پرنده ها
رنگ آرام پرتغالی خونی
ادیب نیست
هست
نیست
"پرتغال بفرمایید"

 
باران می بارد
ان شاءالله روی گیسهات
و می آیی خانه
و در چهارچوب در
گیر من می افتی ان شالله
و من
از سر شانه هات
به بو کردنت ادامه خواهم داد

باران می بارد
در اینجا
برای همیشه انشاءالله

وگرنه
باید
دنبال بهانه ی دیگری باشم
 
چند ماه پیش توی یک فروشگاهی یک شورت خیلی بزرگ دیدم که کش هم می آمد. الله وکیلی من و سمانه می توانستیم آنرا برای روکش ماشینمان استفاده کنیم. خوبیش این است که اینجا این سئوال برای آدم پیش نمی آید که کی اینها را می پوشد؟ معمولن مشکل برعکس است یعنی یکی را می بینی و کف می کنی لباسهاش را از کجا خریده
 
زمینه ی هوا
برای شاعری خوب است
باران آرامی باریده
و کاندیشن هم
خوب کار می کند
سرد نیست
گرم نیست
کرخ نمی شوی
عرق نمی کنی
نمی نویسی
گرچه
زمینه برای شاعری خوب است
 
اوهایوهانه

کوچه های ایستاده
تصویرهای بزرگ
و آرامشی که
لحظه های پاک تو را
قدم به قدم
هلاک می کند

در زمینه ی خالی
حالا
تویی
و مرگ
فقط
که با قدمهای آهسته
نزدیک می شوید
شانه به شانه ی هم
دست توی دست
 
سال
با تو آغاز می شود
که تکیه داده ای
به در
با لبخندی باریک
دو قفله ی دستهات
روی رویای من
دو گلوله ی کوچک
که جای کله ی من
در آن خالی است
و از کناره های تنت
رویای من
شروع می کند به روییدن

سال با تو آغاز می شود
و سال با تو آغاز می شود
و سال با تو آغاز می شود
و سال با تو آغاز می شود
و سال

راه راه
با برجستگیهای هراس آور
مثل تی شرت نازک
که از روی بیکاری...

 
به قدر کافی
شونه ام محکم نیست
شونه ام
همونجا که
شبها می خوابی
به قدر کافی محکم نیست

- بلرزه
بلرزه
شونه ی مردا
برای همین لرزیدن شونه است

- دماغ مردا
کلای سیبیل مرداس
مرد اگه سیبیل نداشته باشه

- اگه از امشب شروع شه
یعنی
اووه
تا هفت روزه دیگه
تا هفت روز دیگه
من
میمیرم
 
برای آرامش باس
بیشتر از حالا باشم
این سایه های سیاه بی لرزیدن
حرفای مفت
دکتر میگفت
تمام مردم بهم گفتند
گفتن الان
وقتش نیست
نباید الان
اینجا باشی
تازه
رفتن که
آسون نیست
چادر نداری
پات خسته است
بیا بشین همینجا
همینجا خوبه

- یه لحظه ی آرومی هست
که در لپ تاپ و می بندی
خاموش میشه
بی خیال اینکه چه عکسی توشه

- توی هایبرنیشن
لپ تاپ
به چی فکر می کنه؟
 
پن زار ناقابل
میون کاسه م کرد
گفت
میدویی از اینجا تا
به تا که رسیدی خم می شی
پن زاری منو
بزار اونجا
زود می آم
برش می دارم
همینجور که می رفت
کم می شدم باهاش
وقتی که رفت
پن زار خالی
روی خاکا بود
 
وقتی که می گفت بزارمت برم صداش لرزید نلرزید دادا؟ خودم شنیدم صداش لرزید گفت می زارمت می رم بعد صداش لرزید از همین اینجا فهمیدم که دوسم داره از همین اینجا منتظرش موندم.

شبا همه اش می آد به خوابمون یک شب خواب من یک شب خواب نجمه یک شب خواب پریسا همیشه هم همین داستان نصفه رو می گه ترسناکه خیلی

ترسناکه خیلی

 
اندیشناک بود گفت "می دانم که باید بگریزم ولی هنوز تصمیم نگرفته ام کاملن که پروانه باشم بگریزم یا پرنده تصمیم خیلی سختی است" و تکرار کرد "خیلی سخت است"
 
نمی فهمم چه فرقی می کند که آدم همه ی ظرفها را چه ساعتی بشورد باید
خوب این عادی است
خیلی از چیزهای دنیا را نمی فهمم
 
خیلی هم به این بازی 2012 اعتراضی ندارم اکثر کارهای مهمم را کرده ام با دنیا و بیشتر حرفهام را گفته ام با دنیا آنقدر نوشته ام که غرق شدم تویش و اینها. سونامی خیلی هم بدنیست به موجها بگو بیایند
 
آتش اتفاق غریبی است
مثل یک چیز نارنجی
غریب و گنگ
Arbitrarily
می آید از شانه ها بالا
و توی عینک آدم
glare
می کند
flare
می کند

خیلی کار خوبی است
پیرهن خواب آبی
می پوشی

تازه حرفم شروع شد
خاموشم نمی کند
 
پنج سانتی متر از من
زلزله می آید
و هر پریدنی که مدام
آتشی که همیشه
و تلخی نمک از موج
پرواز کن
خوش باش
پرنده نمی فهمد
که سونامی چیست

 
یک نت کوچک
گاهی از وقتها
یک صدای دینگ
یک پرنده پرواز می دهد
خوشگل را بیدار می کند
سگ از لانه می آرد بیرون
سگ بیدار
موجود خیلی دشنامی است
یک صدای ساس دیوانه اش می کند
و اگر واقعن سگ باشد
تکه ای از تن را
که به دندان گرفته
هر چه چوب خورده باشد
رها نخواهد کرد

نباید آن گوز کوچک را می دادی
 
کامکارها

از تمامی تنها
صدای کشیده شدن
صدای عرق کردن
صدای غرق شدن آمد
کف
توی راهرو می ریخت
و از هر سولاخ
صدای شیر و فواره می آمد
در سکوت انباری
فریزر بزرگ
که خشونت سردم
محبت خود را
با صدای آرام
تق تق
تق تق
تق تق
با پایه های تخت سلطنتم
در میان گذاشت
و عشق...

- عشق؟
هان؟
بین آن همه چیزهای بزرگ
فکر کن یک عشق کوچکی هم
آن وسطها بود
 
شور انگیز

هی وقتش که می شود
من
جای ساکت ماندن
جای اینکه یک گوشه عین
اسکل ها
تارم را بنوازم
یک چیز نانیکویی
در می رود از من
یعنی یک چیزی که
اولش خوب است
بعد خش می شود در هوا
و روی فرش پهن می شود
و تو بعدش
ماجرا می کنی من را
ما جرای تن تن
ماجرای جزیره
ماجرای مهاجران
و این ماجرای مهاجران
و این ماجرای مهاجران
و این ماجرای هاجران
 
یک قدمی هست که نباید بر می داشت
سمت دریا بود
به رسیدن تا دریا
و دیدن ماهی رنگارنگ
تا اینکه نمی رسید
شعر شکل می گرفت
یک قدمی هست ولی
که نباید برمی داشت
 
من
خیلی مقدس است
من را
هاه کنیم
پاک کنیم
روی تاقچه بگذاریم

 
هر شنبه
دست
بیار خواب دوباره ی
یک روز دیگر است
شاید هم فرداش
 
تمام دنیا
برای مردن من
تختخوابی ناکافی است
دکتر دنیا
مرا
تنها
به صرف غصه های شیرین
نگاه داشته است
 
وقتی که گریه می کند
آفتاب می رود پایین
و برف شروع می کند به باریدن
فاگ
فاگ وحشتناک
فاگ استخوان و جمجمه
از آن سوی کوه می آید
کلاهش را یر می دارد
و می گوید
"هلو
هلو
مردم دنیا
بنده
دیپرشن هستم"
چراغ آشپزخانه خاموش می شود
تی وی خاموش می شود
و سربازهای بیچاره
توی رایت پت
بی هدف دور خود می گردند
 
همیشه ام را
سیاه ملون اگر باشم
رگهای آبی من را
بنفش کرده اند
و این الوان بی معنی
اسامی
تنهای
بدبختی من است
قرمز یعنی خون
بنفش یعنی درد
زرد یعنی بیماری
سفید یعنی پوچی
سیاه یعنی نکبت
سبز یعنی ناامیدی
و خاکستری هم که
رنگ ملی من است

 
اگر حبیب تفنگ داشت
سینه خیز روی کوه می خوابید
زیاد را توی دوربین می دید
تق
می زد
در میان پیشانیش
بعد یک پک به سیگارش می زد
و کونه ی سیگارش را
توی خاکها می انداخت
بچه های کربلا از آن پایین
برق را توی چشمهاش می دیدند

اولش خوشحالی بود
بعد صدای تق تق می آمد
و حسین
لوله ی تانک های یزید را می دید
که از شیب تپه می آیند
 
روزی که
ایمان آوردم

- همین الان یادم رفت
همه چیز یادم می رود جدیدن دارد
همه چیز جدید
و خیلی نگگران کلمه های فراموش شده ام هستم
که می روند توی تاریکی
شانه هایتان را نیاندازید بالا
این شعر
شعر خوبی بود
شماره ی هشت هزار و هفتصد و چند
شاید هم ده هزار و خورده
و من قرار بود
با همین شعر ساده
منفجر شوم-

خورشید از
سمت شرق می آمد
مردم گرسنه های هر بلادی
با دنیا
دعوای تازه داشتند

از تو متنفرم فراموشی
از تو بیزارم فراموشی
 
!علی من را نجات بده! من را نجات بده علی

باران زیاد اگر بیاید
اوهایو غرق شود
من در
همان مدت کوتاه
تا قطره ی اول
نرسیده به زمین
شنا یاد می گیرم
موج اول که آمد
مایو را می پوشیم
و من
تو را نجات خواهم داد
 
به اوباما ها نگید ولی
ابدن
هیچکس با من
برابر نیست

به سمانه؟
نه جان مادرت نگو
دهنم سرویسه
 
و من
ملوان مغروق کشتی بودم
جنازه ام
روی دوش دریا بود
چشم های باز
و خزه
تمام چیزهای لازم
برای آرامش در دریا
و کلی هم ماهی
یادم نمی آمد
پایین رفتن من
از کجا شروع شد
ولی یادم هست
حواسم بود
آن اول
سرم
روی شانه های دریا بود
و پایین رفتن
مهیب آرامی بود
آن پایین
دریا
به جز عبور ماهیها
یک دانه موج هم
نداشت
خیلی پایین رفتم
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
پایین رفتم

 
نرده های شیرخوارگاه آمنه
سنجاقهای آرام
سوتیان سبزت
و من
کچل ترین یتیم هات هستم
علی کل
دماغ
به نرده های باغ چسبیده
 
هر وقت یادتان رفت که
زندگی تلخ است
به این فکر کنید که
زندگی بی معنی است
بی معنی بودن
و بی فایده بودن
آرامش بخش است
 
دکتر جدیدم مثل دکتر قدیمم نیست عین مجری ها مدام حرف می زند حرف می زند او هم البته وقتی که حرف می زنم لبخند می زند و دلش خنک می شود وقتی که تنهاست همه ی آدمها عین هم هستند حالا اسمشان بگیر حسین بگیر فریدمان باشد

 
این را باید اینجابنویسم
گرچه نوشتنش اینجا
کار درستی نیست
(تمام مردم دنیا اینجا را می خوانند)
ولی یک حس مشکوکی در من
فشار می آورد
مثل پای یک سبیل رو پدال

- اگر فشار رو پدال کامل باشد
ماشین سیم گاز بریده هم
اگر جاده کافی باشد
اگر شب مهربان باشد
اگر
اگر
اگر
اگر

باید اینجا می نوشتم
لااقل باید می گفتم چه رنگی است
باشد
ساکت خواهم شد

- یک شورت کوچک که
این حرفها را ندارد
 
این ها
کلمات بازاری
شورت ها
لباسهای زیر
دیلدوها
اینها
براده های من هستند
خون ریخته
روی جاده ها
راهی به راهی
عابران پیاده
اگر دقت کردند

به کیرم
اگر نکردند
 
گلهای ایوان را با اشکهام آب می دهم
نرده های ایوان را
اگر که تشنه بماند
باران را

شب استفاده ی دیگری برام
جز که اشک ریختن ندارد
 
باهوشی

نگهبان بسترت
سامورای غمگینی است
که شمشیر بسته اش را
در زخمی
میان کتفهاش حمل می کند
برهنه به جنگ می رود
برهنه می خوابد
برهنه می رود خیابان

- بار اولی هم که
شمشیر من را دیدی
جیغ کشیدی
دیدن زخم کار زنها نیست -

هر انگشتی مال یک کاری است
روی دروازه ها این را
نوشته بود
با کلمات خیلی بی معنی
این حرفهای بیرونی
تمام نمی شود چرا
کی پس دوباره وقت می کنی
که من تو را

- اینجوری
برهنه خیلی بهتر است
من بویت می کنم
و نفسهای دراگون فلای
هیچ از دراگون کمتر نیست
دکتری البته
خودت این را بهتر می دانی

استادم می گفت
در هر حیوانی
ماهیچه ایست
که ماه تمام ماهیچه های حیوان است

- توی تاریکی
خوردن من را
از انگشت انگشترم شروع کرد

 
قصه های دهکده

Larry Sultan - Children's Bedroom (1999) -

از مجموعه ی عکسهای "The Valley"
 
اگر مردی بازی کن
تاسهایش را ریخت
شش درم را بست
و سوک سوک داد
من توی آچمز نمانده بودم
گفتم کیش
قلعه شد
و جفت پا گرفت
او بود و دروازه ی خالی
گفتم
"هی این صلات پاره
ارتفاع و سرما که
ترسی ندارد"
تنم را زدم به آب
بی لباس بی لباس
تمام زنهای دنیا
آن پایین
شنای غورباقه می کردند
گفت
این درس اول بود حالا
از پشت
 
دو تا نفس عمیق کشید و یکی دو تا فیگور با کلاس گرفت بعد بساطش را جمع کرد و گفت کلاس شما تمام شد از این بیشتر حال حرف زدن ندارم. بچه ها می گفتند بیشرف پیچانده قرار بود تا ته طی الارض بگوید...
 
عجب
قافیه های مزخرفی
مثلن
شعر کوتاهی درباره ی
کوتاهی
بی دلیل دنیاها
و بوی پا ها
و حرف های ما ها
و لغزیدن ماهی
از توی رودخانه ها
به اندر میان چاها
و گردش شب
بی دلیل
در اطراف این جاها
 
هر چی دنیا را
دوره کردمی
زخم خوردمی
گریه کردمی
اوهون
اوهون ریش دار
اوهون
هر چه ماست را
کیسه کردمی
همی
غمی
در دلم ولی
عیده کرده است
ماهتاب
ماهتاب

بیا نگاش کن
بیا نگاش کن
که آش و لاش
بیا نگاش کن
نگاش
باش

 
این علامته
دیوونه
اینکه می ری بالا و
رنگت عوض می شه
اینکه رنگت عوض می شه

- بابات همیشه گفته
این مانیاس
غرورت جهنم
مانیا خوبه
کوله قد درازیت و هم

- الان داره دمبل می زنه
فکر می کنه
دمبل می زنه
عرق می کنه
عرق می کنه
عرق می کنه......

- به قربون قد ...

- چرا یادم نمیو که مردم این دشت
از سمتی محله ی بیجا
ها؟

- یه شلوار نارنجی از تو توی کلوزت بود

- کلوزت همو انباریه
یه کم تمیزتر
یه کم مرتب تر
بدون مجله های مجلد سیاه و سپید
بدون لاشه های النگ دولنگ تولد
بدون ترس از اومدن بابا
کلوزت بوی تو رو می ده
بوی ارتباط جنسی مطلق
بدون حاشیه
بی خیال فورپلی

- یه روز یه آقا خرگوشه
رفتش پیش یه موشه
موشه پرید تو سوراخ
خرگوشه گفت آخ

- هزار سال بعد
احتمالن
همه می نویسند
یارو
یعنی من
دیوانه بوده
و تو حق داشتی
ولی الان
که اینهمه آدم
دوباره حرف می زنند
حق با من است

- مو فقط اسب دارم
اسب صد تومانی
با دود دماغ زمستون
لرزش عضلات
مو فقط
اسب دارم

- دلبخواه جهان می شود
و گیجی من آخر دنیا را هم
به باد فنا خواهد داد
و همین

- و همین

- و همین

- و همین

- و دوباره اینکه
اینکه می گویم گاهی
منظورم خیلی همیشه است
 
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که بی‌گفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

الان توی این بی حالی به این شعر مولوی برخوردم حالم رو خیلی بهتر کرد دلم یک هو خیلی تنگ شد رفتم یکی از لباس هات رو پیدا کردم یه شلوار نارنجی بود که کنارش خط داشت خیلی نازک شدم می دونم که حقش رو ندارم ولی نازک شدم خیلی شعر خیلی چیز خوبیه اون آدمای ساکت توی سرم شروع کردند دوباره به حرف زدن خیلی خوشحالم خوب
 
یک لحظه ی تلخی هست که با تمام لحظه های تلخ زندگیم فرق دارد و از تمام لحظات غمگین زندگیم تلخ تر است آن لحظه وقتی است که این خیل آدم دیوانه توی کله ام که حرف می زنند همیشه یک دف ساکت من را خیره نگاه می کنند
 
می نویسم
و پاک می کنم
می نویسم
و پاک می کنم
پاک می کنم
پاک می کنم
پاک می کنم
پاک می کنم
 
آدم کور
در روزهای ابری هم
ماه را می بیند
 
فقر


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کلمه هایم را دوست ندارد
.
.
.

 
احتمالن آمریکا یک گنج برای کشف کردن داشته باشد. یعنی فکر می کنم تمام تبلیغ های اینجا برای این است که ملت توی این خیال بروند همه که احتمالن آمریکا باید یک جاییش یک گنجی داشته باشد. فکر می کنم برای همین است که ملتش عمومن انقدر خوشحالند و مدام دارند زیر و بالای اوریتینگ را نگاه می کنند هی...

 
خوش صحبتم
وقتی که
بچه مان را کشتم
هم پلیس حرف من را می فهمد
هم دکتر
و هم قاضی
آمریک جماعت منطقی هستند
برای تو هم
اگر هزار بار لازم شد
توضیح خواهم داد
 
اگر چیزی داد زد
فشار دادن دست بر دهانش گاهی
فریاد او را بلندتر خواهد کرد
و ممکن است چیزهای خوابیده ی دیگر هم
بیدار شوند
سمانه این درس را
خوب فرا گرفته
جمهوری اسلامی این را
درست نمی فهمد
 
خیلی احمقانه است که زن آدم برای تبلیغات تلویزیون احترام بیشتری از صحبتهای شوهرش قایل باشد.
 
سالهاست
این قبیله
بچه های سبیل دار به دنیا آورده
مردان با قلب دختر
یا شاید
دختران با
آلت مردانه
سالهاست
خورشید این سرزمین را
توی آب جوش
هم زده
سر کشیده اند
 
چشمهام را بستم
زمان زیادی تا
گذشته بود
باز هم صدای گیتار بیشرف
چه گوارا بلند شد
و دامن زنهای رقصنده بالا رفت
صدای خنده ی خدا آمد
و لرزش صدای معلم دینی
با ابهتی عمیق در کلام حق
در مایه های و ان کنتم
تاریخ دوباره
تکرار خواهد شد
و نمره ی ما با
خواندن
تغییری نخواهد کرد
ما گوش نمی دادیم

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM