باهوشی
نگهبان بسترت
سامورای غمگینی است
که شمشیر بسته اش را
در زخمی
میان کتفهاش حمل می کند
برهنه به جنگ می رود
برهنه می خوابد
برهنه می رود خیابان
- بار اولی هم که
شمشیر من را دیدی
جیغ کشیدی
دیدن زخم کار زنها نیست -
هر انگشتی مال یک کاری است
روی دروازه ها این را
نوشته بود
با کلمات خیلی بی معنی
این حرفهای بیرونی
تمام نمی شود چرا
کی پس دوباره وقت می کنی
که من تو را
- اینجوری
برهنه خیلی بهتر است
من بویت می کنم
و نفسهای دراگون فلای
هیچ از دراگون کمتر نیست
دکتری البته
خودت این را بهتر می دانی
استادم می گفت
در هر حیوانی
ماهیچه ایست
که ماه تمام ماهیچه های حیوان است
- توی تاریکی
خوردن من را
از انگشت انگشترم شروع کرد
[+] --------------------------------- 
[0]