جهان
کوچک و ساده دنیا
خانه ای بین دو صندلی
و مامان چاقی که
با خنده
مهمان ما بود
- دستات چقد کثیف ه علی
چه کار خودت رو کردی؟
چقد باید شما رو بشورم؟
جهان کوجک و ساده
که زیبایی
در میان دو صندلی
و یک مامان
پیش میآمد
آه زندگی
زندگانی دوس داشتنی
چرا
چگونه
آلودهام گشتی؟
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان
جهان
لیوانی
پر از
ملخهای سرخ غمگین غولپیکر است
جهان
جهان
سودایی است
که کف ندارد دیگر
نداشته هرگز
سودای مردانی تنها ست
که روی دیوارهای درهای شیشه ای
عاجزانه میلغزند
[+] --------------------------------- 
[0]
گفت
برنامه دارم از تو
خاری ویلان سازم
در هیچ سنگی نماننده
هر بادی را
دست گیرنده
رونده تا ته بیابان
و گفت
برنامه دارم از نو
بیابان بسازم
که پایان نداشته باشد
[+] --------------------------------- 
[0]
خواب دیدم
ماهی بودم
و نوح نوح
تنها
من و دریا بود
که موج موج
میرفت و میآمد از تمام اطرافم
خواب دیدم درخت بودم
و تمام سبزی جهان من بود
تمام پارک ها
حتی ملت
حتی لاله
یادش به خیر
زیبا بودم
و شیری و تازه
بلال بلال
سرخ
آفتاب ذرت
در سینه ی من بود
با پرههای طلایی بی تاب
با دستهای ترد سبز
[+] --------------------------------- 
[0]
مردی
توی اداره
پشت لپتاپ کوچک ش می نشیند
مردی با دوشاخ بلند
و تسلط در تایپ
سیاه رنگ
و لبخندی
بی خطرنهاک
مردی در نهادش
با سیم پیچهای سرخی از درد
و کلافی از درد
توی پیشانیش
مردی که
نه می تواند نباشد
نه اینکه گفتهاند باید
جور دیگری باشد
غیر آن که باید
گفته اند باید باشد
و نه این که
آن گونه باشد
که گفتهاند نباید باشد
شیطان لاغر مستی
سیاه رنگ
پشت تمام پنجره ها
شیطان تلخی
با آلتی دراز
و سیاه رنگ
بیحالت لپ تاپ
[+] --------------------------------- 
[0]
و طوفان
درختها را
تشویق بر دویدن کرد
و وقتی که تشنه شدند
درختهای تشنه را
توی صحرا ول کرد
نه رودخانهای
نه آب شور دریایی
نه پرنده ای
تنها
دستهای ناتوان درخت ماند روی سنگ
چشمهای بی تابش بر آسمان
و نسیمی که
نمی وزید
و بارانی که
هیچ جا نبود
[+] --------------------------------- 
[0]
این شعر را
این شعر عمدتن حماسی را
که توش بازوان ستبر
از آنها که دوست داری
و خم شده ی قاچ دار خودت را
از آن که دوست دارم
می نویسم تا
درباره ی قهوه بگویم
که هنوز آٰرام بخش و خوشبو و زیباست
و هنوز در جعبه ایشیشه ای روی میزم
التماس می کند وی را
بنوشم
گفتم این شعر باکلاس را بنویسم
و یادت بیاورم عزیزم که
هفتهها ست
قرار است
برای دستگاه قهوه ساز من
فیلتر بگیری
[+] --------------------------------- 
[0]
میخواستم بگویم که فیک نیستم
و یک بدبخت واقعی
چاره ای جز بودن ندارد
می خواستم بگویم که بدبختی فیک نداریم
چون تمام خوشبختهای دنیا به یک اندازه بدبخت اند
[+] --------------------------------- 
[0]
زمستان چرت است
تفنگها چرت است
تمام اشکال روی برف
جز جای پای بیتفاوت گرگها چرت است
دستهای من سرما را
و برف را
احساس نمیکنند
و قدمهای من
جاده را
و برف را
احساس نمیکند
تنم
ریخته از خودش
و گلویم
عمیقن
آرزوی دریده شدن دارد
بیا
بیا
بیا
بدر مرا از خود
[+] --------------------------------- 
[0]
عکس گل کشیدم بر پشتش
با پنج پرهی کرم رنگ دیوانه
ریشه دار شد
پروانهدار شد
باغباندار شد
گل داد
[+] --------------------------------- 
[0]
به من نگاه کرد
و دید گرچه نامم علی است
روی سینهام درشتتر نوشته غلام
و توی چشمهام درشتتر نوشته غلام
و روی پیشانی...
و دستهام را
توی دستهاش گرفت
و دید
روی انگشتهام دانه دانه نوشته
روی ناخنهام
و پشت پلکهایم را چک کرد
و زبانم را به دقت دید
بعد صبر کرد
با خودش ساکت
صبر کرد
و من کون لخت
بر زمین نشسته بودم
تشنهی زنجیر
و کیف صبور آرام سنگینش
آونگ بر شانه بود با لبخندی
[+] --------------------------------- 
[0]
گوگوش بیاید
و زنگ به آتش بگیراند
با دستهای لاغر
و تکه های بیرون زده از شانه
گوگوش بیاید و مامان من باشد
پیشم بماند
و هنگام رفتن
شگرف بگذارد تاثیری
که شعرهای خیلی غمگین و واقعی بنویسم
مگر گوگوش بیاید
وگرنه من هرگز
شاعر نخواهم شد
[+] --------------------------------- 
[0]
بنفش
برق از خز سمور نگذشته
گربه ها
جهان را
با صدای خز نفهمیدن پر کردند
باران
لول باز شد
راه دوش را گرفت
و هر شعلهای
چراغ بیدار شب پرهای گردید
خورشید تنها بود
خورشید
توی کافه
رقاصه ای
لاغر و برهنه و تنها بود
[+] --------------------------------- 
[0]
ترانه از تو آغاز می شود
که پروردگاری
رعدوبرقداری
عضلاتبرجستهداری
و صاحباختیاری
جهان
و قبل از ان حرف های دنیا
از تو اغاز می شود
دلت خواست هدایت کن
دلت خواست ولم کن تا
خاک تو سرم شود
[+] --------------------------------- 
[0]
باران سختی آمده
من که
دست از دنیا بریده گشتهام
ولی پریشب روی سقفهات
و روی شیشههات
صدای باران میآمد در باران
مرطوب شده دنیا
لباست
دماغت
و پیراهنت
و کبریتت مرطوب است
و من درختی خیس
بیتاب آتش ام
[+] --------------------------------- 
[0]
اتفاقهای تلخ اتفاقهایی صبور اند در گوشه ی سرنوشت آدم آرام می نشینند با لبخند محوی صبر میکنند توی کلهشان حرف محوی را که باید بگویند آرام مرور میکنند و درست در آنی که باید تلخ اتفاق میافتند الان این را که مینویسم برای این نیست که اتفاق بدی افتاده برای این است که اتفاقهای تلخ بفهمند سورپریز کردن آدم های بدبین زیاد هم آسان نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
و سگ
هیکلیترین سگ دنیا
سگ
سگ با گرگا رفته
سگ به آدم برنگشته
به کاسه های مسی برنگشته
به گود بوی های با لحن مردانه
سگ با گرگا رفته
زوزه می کشه گاهی
فهمیده نمیشه گاهی
دیده نمیشه گاهی
ولی صب که پا شدن دیدن
سگ با گرگا رفته
[+] --------------------------------- 
[0]
غم فرشته است
خدا فرستاده
دستهاش را
باز کرده از هم
صدا کرده هم
گفته
"غم
برو
با علی بمون غم
نزار علی
توی ماتم
تنها باشه"
غم فرشته است
خدا برام
ماه و صافی از
آسمون فرستاده
[+] --------------------------------- 
[0]
انگشتهاش شبیه فرشته بود
چشم هاش شبیه فرشته بود
و وقتی که می خندید
قلپ قلپ
شادمانی از کنارههای جهان می جوشید
بدون سایه
-چون فرشته بود-
از مقابل آفتاب رد میشد
و بدون کدورت
-چون فرشته بود-
نور از میانه ی او
روی ترنج های ارغوانی می تابید
فکر کرد
به رخوت انگشت
طمانینه کرد
و یک ستون نور سفید بر موسی تابید
دستهای لرزان موسی به عصا چنگ زد
- الان می پرسه
همین الان میپرسه
ماذا به یدک موسی؟
من میگم تکه چوب ه
برا پرورش گوسفند
برا دام های چاق
بعد میگه بندازش
خودم تو کتابا دیدم
میگه بنداز
می گه عصاتو
کفشاتو بنداز
بی پیرهن بیا
بپر
به فرشته ملحق شو
فکر کرد
به رخوت انگشت
طمانینه کرد
- ببین موسی
گفته بودم بت
فکر کرده بودم
از همون اول
قرارمون نبود عصا رو بندازی
تو همین وضعیت لیمبو
فعلن
تا ابد
سلیمون باش
تاریک بود
شب رسیده بود
و خیال گذشتن نداشت
[+] --------------------------------- 
[0]
من بود
و تنها من بود
فشرده بود در میان مردم
و تنها بود
و بودن او
از نبودن تنمیزد
"انگار پرنده باشیاسیر زمین
گرگ باشی اسیر آهن
پروانه باشی اسیر شیشه
سوسک باشی اسیر سنجاق"
من بود
ایستاده و نگران و لرزان
بدون حرف اضافه
بدون هق هق تلخ
من بود
و اشکهای جهان از وی می بارید
[+] --------------------------------- 
[0]
شمشیر سنگین نقره ای رنگش را
در غلاف گذاشت
وآرام
بلور سرخ رنگ روی دسته را لمس کرد
"کجا هستی اسب؟
چرا گرم هستی توی این سرما؟
چط شد؟
چرا میلرزی؟"
اسب
هزار زخم اسب
ایستاده بود اسب
ایستاده بود اسب
[+] --------------------------------- 
[0]
من آرام
به موضع شایدـحالاـرفتم تو عادت کردم
به اینکه مثل پرهای ابله
پرواز
توی ذات مادر قحبه ات رفته
به اینکه از همان اول که آمدی رفته بودی
و اینکه من
در مقابل ستونهای بلند مدرج به جاه های فلسفی
در مقابل استوانه های بلند ریش و سبیل دار تو
گیل های گمشنمای هیکل بزرگ
دست بزرگ
چشم بزرگ
گالوم از پافتاده ی لاغری هستم
هیچکس ولی چون من
افسون حلقه نیست
هیچکس ولی چون من
افسون حلقه نیست
هیچکس ولی چون من
افسون حلقه نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
می شود
کلمات را
قشنگ
توی بشقاب رشته رشته ریخت
دور چنگال پیچاند
سس قرمز زد
میز چوبیبراش خرید
جنگل درست کرد
بعد
لقمه ی چرب و زیبای حاضر را
در دهان گذاشت
می شود
کلمه ای تلخ
در گلوی آدم بماند
و آدم را
سالهای سال بعد
در درختها بیابند
مرد قهوه ای رنگ مرده ای
با لفظی درخشان در گلویش
[+] --------------------------------- 
[0]
شبان
شب ها
وقتی که ماه می آید
قهوه میخوریم
املت می خوریم
حرف می زنیم
و خوابمان می گیرد
شبها
در کناره ی رودهای خروشان
قزلهایی تازه
فریاد زنان به خاک میافتند
ببرهای زیادی
ماه را نگاه می کنند
و سرنوشت محتومشان را باریک
لبخند میزنند در شبها
[+] --------------------------------- 
[0]
برای تو شعرهای تازه ساختم
و هستیت را
گرفتم از تو
صدای پلک هایت را در شب
و بوی بی تاب تن را
در لباس های سرمهای رنگ ادباری
و قطره ی آخر نفسهای حیرانت در بوسه
بین شش های تو
تا کلاف هن و هن پر تف من
برای تو
شعرهای تازه ساختم
و هستیت مال من شد
ذره ذره گرد و خاک لباسهات
و رنده های خشک پوس پوس ها و بوسهای ریخته
و من
تو را
توی صندوق سینه
دانجن dungeon
کردم
به قیمت چهار شعر
و شعرهای من
گر چه تکه تکه ی تو بود
مثل اژدهای بالغ
به سوی مادرش برگشت
[+] --------------------------------- 
[0]
الهه ی دردناک تمام ندارم هام
دوشیزه ی رئیس
روزی
مرد باکلاسی با تو می خوابد
روزی با کلاسترین مردهای خوشپوش دنیا با تو میخوابد
وتوی چشمهای
اندوهناک او میبینی
جای بیکلاسترین شاعر دنیا
هرگز
پر نخواهد شد
[+] --------------------------------- 
[0]
اگر با تو
بسیار خوابیده بودم
خسته میشدی
از من احتمالن
و من
که
شاعر دوست دختر از وی خسته گشتهای بودم
احتمالن
سرم را به سینهات میگذاشتم
ودر حالت مامان مواظبم باش میخوابیدیم
اگر با تو بسیار خوابیده بودم
بسیار با تو خوابیدن
برای من کم بود
[+] --------------------------------- 
[0]
دستهام
از نوشتن امتناع میکنند
دستهام
بار می شوند
روی گرده هام
بر زمین کشیده می شوند
امتناع می کنند از رفتن
چنگ می زنند به چیزها
دست هام از تمام بودن ها
امتناع می کنند
باید دوباره دیگر باشم
باید امروز
حتمن دیگر باشم
[+] --------------------------------- 
[0]
شبانه
بار این همه کلمات
حرفهای به قولی نسنجیده
شبانه
این عشق لب الود
دست الوده
الت الوده لباس آلود
شبانه
ریختن و نگفتن
خفتن
به وقت تنهایی
شبانه
در رثای بالکن سیگار
شبانه
غم نبودن دیگری
و دیگر بودن
شبان
سرگذاشتن به نرده ها
و مثل بچه ها گریستن
[+] --------------------------------- 
[0]
پر از لرزش دندان شد خانه
پر از نفس کشیدن تلخ
پر از صدای ساکت کلبه
ورجه های پای لخت هراسان
روی تخته ی چوبی
تا نفس کشیدم
در تمام آینه ها
برهنهی گرگی
در تمام اجاقها
قدم هایی آهسته
پیاپی شد
[+] --------------------------------- 
[0]
"گرگ را
به دندان گرفته
روی کوه آوریده
ماه دیده
سوی ماهی پریده
ورپریده بیر"
گرگ گفت
"انتهای کوه
برف بود
دره های ژرف بود
نقطه ای زرد بود
در انتهای قلب دره
شب
تازه آمدن گرفته بود
بوی ماه میآمد"
[+] --------------------------------- 
[0]
یک داستان بنویسم
تو را درش ببرم به کویر
مثل یک
عنصر داستانی خسته
و چند تا داف و دوست جون و عشقم و مرد خسته
همرایت سازم
که توی راه جوک بگویید
حرف فلسفی بزنید
میوه های بامزه ی تابستان قاچ گنید برا هم
یک داستان بنویسم
و سعی کنم از قاچ
یادت نیافتم
که رفتهای کویر
و گفتهای اگر
بچه ی خوبی باشم
فردا برمیگردی
[+] --------------------------------- 
[0]
یه غم بزرگ سنگین
یه غم بزرگ گرد سنگین
- این اصلن راجع به اون چیزی که تو فک کردی نیست
حتی اگه وسط ش خط داشته باشه
حتی اگه
مال خود خود من باشه -
یه غم بزرگ سنگین
با ضرب قلب ادم لاغر
بی تاب و
مریض و
گرمایی
[+] --------------------------------- 
[0]
یک شعر تخمی بنویسم
و با تو بخوابم
و حواست به من باشد
بعد باز شعر تخمی بنویسم
[+] --------------------------------- 
[0]
اولش قرار نبود بمیرم
و راستش
عشق من
به زن های بسیار لاغر
من را کشت
عشقم به بوی نا
و عشق تلخم به حشرات
اولش قرار نبود بمیرم
اصرار مورچهها بود
که با حوصله
من را
قطعه قطعه با خود بردند
شعرهای ام را خوردند
تکه های مغزم را
و هر کدام
توی دیدار شعرهای من
گلی زیبا شد
- رمانتیک بودم
مرگ آدم را
گروتسک و لاغر می کند
ولی اول
شعر
چاق و قرمز و رمانتیک بود -
اولش قرار نبود بمیرم
ولی مردم
"So it goes...
So it goes"
[+] --------------------------------- 
[0]
همین شد که
یک روزی
احساسی شد
و تو نزدیک هاش نبودی
مثل الان ها در خودش فرو شد
آنقدر نوشت
که مرد
مرده های استخوانی لاغر
با چشمهای درشت
خرت را میگیرند
التماس میکنند
من را
پس بگیری
[+] --------------------------------- 
[0]
درباره ی این فکر می کردم که حقیقت تلخی که ما را به یک لحظه قبل اتصال می دهد کمی دیتاست درباره ی این فکر می کردم که کمی دیتا لیاقت زنده بودن ندارد
[+] --------------------------------- 
[0]
کودکانه
مرا به خانه برده است
بالهای سفیدم را
سبک
کنده است
و مثل مورچه ها
روی قالی
رها کرده سرنوشت
[+] --------------------------------- 
[0]
اسب ها
دونده میخوابند
کوهها دونده می خوابند
و من
مثل قورباغه های دریاچه
ایستاده
بیدارم
با چشمهای سبز مثل حباب
با گردش آرام مگس های داغ
و پلکی مداوم
پلک چسبناکی که
اشکهام را
سطل به سطل
توی دریاچه می ریزد
[+] --------------------------------- 
[0]