Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
خجالت نمی کشم دیگر
خجالت نمی کشم دیگر
چه ارزشی دارد
های های گریه ای که
دیگران ندیده باشند
 
کاش سیگار می کشیدم
کاش گریه می کردم
کاش بیشتر
کاش بزرگتر
کاش...
 
شاه

به بهانه باران گاهی
به بهانه پاییز
به بهانه غروبها
یا آهنگ غمگینی
که یاهو گذاشته
به بهانه آدمهای دیگر
به خاطر آهنگهای رمانس فرانسوی
به بهانه خاطرات بچگی
یا
دیدن محمد در خواب
به بهانه
آچارهای فولادی مکانیکها
و به بهانه تیرهای برق
و گیلاسهای زرد و طولانی
تو هر شب یادم می آیی
تو هر شب یادم می آیی
 
آمد
به هر کسی فریاد زد
آرامش داد
و درد را
برید
دکان مرگ را تخته کرد
و دانه دانه
تمام جوجه ها را غذا داد
و دمب اکثر گربه ها را برید
با ما صحبت کرد
فکر کردیم ما کمی
و با مشاورت ایشان
به هستی پایان دادیم
 
خواب آلوده
یعنی
آلوده
به خوابهای مردم
بیدارم
به زنگ تو احتیاج نیست
هیچ کدام از این همه
وعده هایی که می دهی
من را
بیدار نمی سازد ساعت خسته
تصور نمی کنم
بیخود
نمی گذارم در خیالم بیاید
صدای دوش
بگیر بخواب حیوانی
بیا و عددهای بی دلیل را شمارش کن
 
امروز یکشنبه نیست
با خودم گفتم
امروز چارشنبه است
مانده تا یکشنبه
با خودم گفتم
تا چشم کار می کند
حرفهای تکراری است
گفت بی خیال
افق تکراری نمی شود
پروانه هفت هشت
غروب تکراری نخواهد شد
کس می گفت
افق تکراری است
و گروانه های
سیاه هفت هشت
جهان تکراری است
دلم به این خوش است
که از این بیشتر
خسته تر
نخواهم شد
 
وهمین
یک لبخند
بین من و تو
می ماند
همین لبخند کوچک می گوید
و همین حرفهای توی سینه مانده
و همین

 
هنگام که گریه می دهد ساز


شفیعی کدکنی برای قیصر امین پور

جام جم آن لاین (+)
 
الان که فکر می کنم از هر دوتای حرفهای قبلیم پشیمانم...
 
فکر می کنم اگر من را پیشنماز کنند و بعد بگذارند سخنرانی کنم حاضرم آخوند بشوم گر چه خیلی کار جوادی است...
 
چیزی که کیف نداشته باشد خواندنش نمی خوانم ...
 
چند وقتی است یک مرض جدید گرفته ام از کارهای جدیدم به شدت بدم می آید و هیچ حس خوبی راجع به آن چیزهایی که می گفتم بشان کار جدی ندارم. احساس می کنم قبل از اینکه جدا رویش کار کنم نصفه اند و بعد اینکه کار می کنم ریدمان می شوند. احساس خیلی بدی است. آدمی مثل من تمام چیزی که توی زندگیش دارد آن چیزهایی است که می نویسد. احساس می کنم که آن رابطه صمیمی و مهربانی که با خودم و با دیگران داشته ام قطع شده. من هم افتاده ام توی چاله لفاظی و بین خودم و خودم پر از مدارهای واسطی شده که هیچ کاری جز کند کردنم و گیج کردنم انجام نمی دهد. کلاس صالحی را جلسه پیش نرفتم. از نمایش دادن خسته ام و نمایش را دوست دارم نمی دانم کدام ور می روم دارم. چیزی که می فهمم این است که به طرز غریبی به قول بنفشه خاص ام و به طرز غریبی به آدمهای دیگر شبیه ام. هر دوتای این چیزها عذابم می دهند. ولی این احساس دارم ریدمان می زنم توی اعصابم است همش. احساس می کنم کسی را کشته ام. یعنی می سازم می گذارم و می بینم خوشگل است و بعد یک هو کار وا می رود قافیه هایی که یک ساعت پیش هدیه الهی به نظرم می رسیده یک هو عین کیر مصنوعی زنها می شود همین شعر پیش آنقدر دست خورد که کلا به گند کشیده شد. نسخه اصلش را دارم که آن را هم دوست ندارم. یعنی احساس می کنم به ویرایش احتیاج دارد و بعد ویرایش هم احساس می کنم مثل این زنهای بوب جاب کرده شده. و از همه بدتر این کلمه لعنتی "بد نیست" است. من از این کلمه بیزارم. مردم به آدم عادت می کنند سریع و تمام تریک های جالب آدم برایشان ساده می شود. تو هم به مخاطب هایت عادت می کنی ولی می فهمی که نمی توانی راضیشان نگه داری. شاید این هفته زد به سرم شاید یک شعر عجیب خواندم و به کیرم هم نگرفتم نظر دیگران چیست. شاید هم اصلا شعر نخواندم. خواننده برایم خیلی مهم است و اصلا مهم نیست دنیا مهم است و اصلا مهم نیست من دارم توی وهم های خودم و توی آدم های خودم حل می شوم من از بودن متنفرم از نبودن هم همینطور. من کلا راضی نیستم حالم خوش نیست و از کمک هیچ کس هم خوشحال نمی شوم. وقتی به دیگران می گویم بهترینم گریه ام می گیرد از این قسمتش بیزارم. وقتی به دیگران می گویم بهترینم گری ام می گیرد.

 
مراسم آیینی

شب پره ها
شب پره ها
علی امشب
خوشحاله

اون امشب
زخماش
ستاره قرمز
کپه رو تنش
جای پای ماهی تو
سفیدی برفاس
اون امشب
برای ر ِنگا
رنگه

اون که تنها نیست
رفته هی تا ما
تو تهای تمومی
اون بالاس
آخرای تابسون تا تا...
تا دمای سحر تابه

ایشون
امشب هایه
بالایه
سفیده سفیده تا افق
خط دودش
لای ابرای آسمون پیداس...

اون
الان
شعرشو گفته
جیششو کرده
پیژامه پوشیده...

سر صداش نکنین
هی نیگاش نکنین
سر صداش نکنین
هی نیگاش نکنین
 
دارم درباره هستی اندیشه می کنم. لطفا مزاحمم شوید...
 
طبقه های بندی
نویس های پیش
کارهای خود
و عیونی که بی کاف
خیره در منند
حرفهای گاف
من
اضاف
من
پله پله بالا
تا ملاقات ذات قاط هستی
داداییست ترین شاعران مریض دنیا
لحظه های خیلی عرفانی
لحظه های خیلی عرفانی
آشنایی یک بچه کوچک با کیر
و فهم اینکه راز خلقت
لحظه های خیلی عرفانی
آشنایی عینک با شمشیر
و آشنایی مداد با پرینتر
لحظات لرزان خیلی عرفانی
شعر من تمام شد
ولی آشناییم هنوز ادامه دارد
 
شکوی
موی
تاب
تو
آب

شکای
تای
توی
زلفاتو خواستم می

نری لب آب و
نری رو چمن به پا لختی
رود مار داره
چمن زنبور
نیش می زنن
نیش می زنن پاهاتو
 
دیشتی خواد دلم
صبونه ی زوری خواد
دست گرم وقتی سردم
دست سرد وقتی گرمم خواد
دلم سوای دلای دیگه اس
جای دیگه اس
سراغ مردمون شما رو نمی گیره
دیشتی خواسته دلم
دشت سبز خواسته دلم
جاده خواسته دلم
دریا و
کوه و
اینا
نه از همینا
از اون خواسته دلم
اصلن
اذون خواسته دلم طوری
با ربنای پشتش با
شعر افتضای سعدی
خیلی خیلی
خواسته دلم
به کمتر از اینم
اصلن
راضی نمیشه
 
هیچ دقت کرده اید ؟ قدیمها یک چیزهای مسخره ای به اسم ایمان وجود داشت و ما با آن سرگرم بودیم و اینها. نمی فهمم این معنی ها چطور توی هم رفت و داغان پاغان شد و اینها. یعنی الان یک احساس مسخره ای همه را گرفته که همه دیگران و حتی خود آدم دارد مطلقا "کس" می گویند. فکر می کنم این "پایان" دنیا نیست این "گایان" دنیاست...

 
با خودش می گفت
توی میز بغل مردی
با بازوان ستبر فراوان
و طرح اژدها روی بازویش
و آستین کوتاه تنگ آبی
نشسته
که دخترانی که از توالت آمده
از چارای وی
گذرند می
با چشمهای رو به سقف و
سینه های نوک تیز آویزان
بی هوش می شوند
با خودش می گفت
در خیابان زنی
با تنگ ترین
مانتوی جهان و
زیباترین کون دنیا
با خالکوبی کمر باریک
ایستاده است
که مردانی که از پارکینگ آمده
و از چار رای وی
گذرند می
با چشمهای تار و
سبیلهای سیخ
ترمز کشیده
توی شیشه برخورد می کنند
و با خود گفت
زنهای چشم بر سقف بر زمین افتاده
و مردهای ترمز کشیده توی شیشه خورده هم
با خودش گفت
به درک ما هم
گفت ما هم
دنیای خود را داریم
سبیلش را
تاب داد
زخم سرش را بست
دست دخترش را گرفت
و به او عینک آفتابی
و کرستی مناسب داد
 
درد می کنم و
من
با سختی
و با غمهای مربوط به
بدبختی
و طعم خیلی
زجرآور شبیه تلخکامی پایدار پن
وقتی بفهمد ادیسه هرگز بر نمی گردد
و اینکه دنیایش
از بوی تعفن زیر بغلهای نتراشیده خواستگاران قزوینیش
پر خواهد بود
مثل طعم چیز کیک مانده در
هوای آزاد
یا طعم گنجشک مانده در برف
برف توی گلها
گلی که اسب توی آن ریده باشد
من با سختی
و اینها
حواست هست؟
سختی و
اینها
روزگار
هم می گذرد
ولی دلم هرگز
خنک نخواهد شد
حتی
توی آفتاب تابستان
 
اگزازپام
دکمه خواب من است
لووکس
دکمه استراحتم
آمانتادین
دکمه بیداری
و تو
دکمه دوست داشتنم هستی
دکترم می گوید
دکمه ها را
و اگر نه
می میری
باور کن
می میرم
کس کش چرا نمی آیی؟
 
خیلی ساده
کون تو
خیس خیس
که بر روی صندلی عرق می کند
من را
و سینه های مهربانت
که بر هم
من را
و دستهای چاقت که تیک تیک من را
من
تو را
گر چه دیگر
وب کم هم
حتی
 
تب کرده ام
ساده نیست
مثل تهاجم یک دسته پروانه می ماند
تبم
مثل ریختن منجوق
تب می کنم دوباره
و خستگیهایم
پلق پلق
مثل تاول می ترکند
خسته نیستم دیگر
تاب می خورم
می گردم
پرواز می کنم
می خورم در دیوار
بر زمین می افتم
و رو زمین
قطار می کنم
خون حرفهای تازه را
جویباری به
جویباری به
توانم تمام نیست
من
به توان بی نهایت رسیده ام
خدایش هم
توان جذر من را ندارد
کی گفته من مشتقم ؟
من اولم
پایه هستی
و خورشید هستی
از آتش نهفته و اینها
و جهان همه
حتی خدا
از من پرگار است
من خورشیدم
سیاره ها جان
حق دارید
دور من می گردید

 
اژدها


ARNO MINKINNEN

آدم
عینهون اژدها ها
می آد از خاک و
می ره تونش و
هیشکیم ندیده
تا
کجا رفته

Labels:

 
خوب من رویم نشد بپرسم ولی مطمئنم 75 یا 80 است. بسته به اینکه سفت یا شل بسته باشی...
 
هی من را صدا می کنند
بادها دارند
هی من را
می پرسند
"علی جان
خسته نباشی
علی جان
سئوالی نداریم علی جان
ولش اصلا..."
هی می آیند در خانه
سراغم را می گیرند
زنگ می زنند بادها
زنگ مخفی در را
که توی گوش آدمها
زینگ
زینگ
زینگ
در می روند بعد
با صدای خنده ها و با
خیال کرده اند
یک روزی
گوش شان را می گیرم
اشکهایم را
پاک می کنم یک روزی
و هر چه در خودم دارم
پرچم می کنم
داد می زنم
هوی هی
و بادها در من می پیچند
و تمام آبادی با من
آواز می خوانند
فالگیر دروغ گفته
سرنوشت من سیاهی نیست
من آخر داستان
رستگار خواهم شد
 
وقتی قورباغه ها خانه می سازند معنیش زمستان است وقتی سنجاقک خانه می سازد معنیش دیوانگی است. با خانه نمی شود پرواز کرد اینجور نیست سنجاقک؟ بار آخری خودت گفتی یعنی خودت که نگفتی من خواندم. به تو هم گفتم. تمام دنیا خانه سنجاقکهاست. سنجاقک باید شاد باشد و پرواز کند همین. خانه ساختن و پارو زدن روی برگ نیلوفر کار قورباغه است. تازه اگر برگی در کار باشد. نباشد هم شنا کردن و به خورد مرداب رفتن کار قورباغه است. خانه ام را ولی خراب می کنم آخرش یعنی کردم. بعد دلم گرفت سردم شد. بعد دوباره ساختم. از تنها بودن نمی ترسم تنهایی شغل غورباقه هاست. از بی خانمانی می ترسم. از اینکه یک روزی هیچ سنجاقکی نیاید سراغم. و اینکه برف بیاید. نگو که برف نمی آید هیچوقت اینجا. اینجا برف زیاد می آید یعنی کم ولی گاهی. وقتی برف می آید هیچ چیزی از زیر سقف نبودن بدتر نیست. خیلی تنها هستم سنجاقک خیلی. خیلی از تنهایی می ترسم...
 
به عصایش تکیه کرد عصا شکست. افتاد توی چاله پرهنش خیس شد. خورد به من و سینی غذا از دستم افتاد. همینجور که توی جیبهایش را می گشت گفت "عصای موسی را که شکستیم.پیرهن اویس هم که به گا رفت. مائده آسمانی ابراهیم هم که ریخت ندیدی انگشتر بی پیر سلیمان را کجا گذاشتم؟"
 
این خیلی بد است که آدم می تواند وقتی درباره یک چیزی استدلال کرد برخلاف آن چیز هم استدلال کند. لنی راست می گوید کلمه ها دشمنمند و من جنده اردوگاه دشمن ها. این را خودم فهمیدم البته این اصلا حرف لنی نیست...
 
شورت
شاش
شبنم
شتر
شاه بیگی
اگر درست یادم باشد
این یکی اسم دکتر من بود
یکی از تمامی دکترها
گفت تا تمام خونم را
برای چند آزمایش نا چیز
شین
شمال
شلغم
شجر
شاپ
شهر
شاد
شادی
اسمش آشناست
کجا دیدمش یادم نیست؟
نخوابیدمش یادم هست
پس چرا مدام هی شادی
من را
یاد شورت می اندازد؟
ش کلا حرف خوبی است
کلا از شین راضی هستم
 
من قسمت دوم هستم
یا
قسمت اول
من کدام نصفه هستم
کدام برگ
کدام بادم
از کدام دریچه؟
به به عجب سئوالات توپی پرسیدم

 
میرزای یاکریم دزد
توی تق تق گاری
بولوار طولانی
لامپهای قرمز و خاموش
دختر دختر دختر لیمو موش گربه دختر
راه طولانی سیمین
کیک و نوشابه ول گشتن
توی
چار را لشگر
چای شیرین
زوری
و آرامش عسل
آنجا که
مامان
روی نان
با آن
شکل می کشید
و گربه ای که
تا گفتی پیشت
توی سوراخهای زیر در گم شد...

یک وقتی هست
زندگی
سیگارش را روشن می کند
و نگاه می کند
با اندوه
در زنش
که سوزنش را
نخ می کند هنوز...
 
خدا کور است
دست می زند به تاریکی
و در خودش
می یابد
خود را
خدا گنگ است
حرف می زند با خودش
فریاد
می زند
در خودش خود را
خدا کر است
گوش می کند
به آوای آرام
راک آرام صدای پلکهای خودش
خدا گمنام است
هیچ کس نمی شناسد من را
 
ریکشای ساده من را
به تبتی ببرید
که کوه داشته باشد
و زائر داشته باشد
و کله طاس داشته باشد
آبشار و ابر داشته باشد
ریکشای ساده من را
پیش هانزو برید
که شمشیرش
خدا را برید
و خواهش کنید
من را ببرد
و آنوقت جنازه ام را
از کوه
پایین بیافکنید
تا در
میان مه
صبحها
پرواز کنم در
آرامش
 
راستش توی حالم خورده احساس می کنم اعتماد به نفسم در مورد کلمه را دارم
حالم به هم خورده احساس می کنم اعتمادم را دارم
حالم به هم خورده احساس می کنم مطلقا که
حالم به هم خورده از همه تان حال حرف زدن
حالم به هم خورده چندبار فکر کرد ام با خودم
حالم به هم خورده چندبار و گفته ام به خودم
راستش ضد حالید همه اتان
هیچ چیزی نمی فهمید
برای هیچکدامتان ارزشی قایل نی...
 
شاه دخترانی که من خوش دارم
سلطانم
حرفهایم همین می شود که
ناتوانم
باور کن
 
دوستت دارم
کسی من را
و هنوزم
دلم
تنگ می شود برات
و بوس بوس
روی پات
و آب می شوم
که نور می دهم هم
مثل شم
و کور می شوم
و دور می شوم
دستهات را
و چشم هم
که
و چشم هم حتی
چرا نمی بینم پ ؟
 
بین گوسپندهای زبان
چه بگویم ری را
چه گفته باشم
هش
یاری من را
ببین
بین
حرفهای زده بودم یا
یا
بین حرفهای لن تران عن
چه گفته باشم
و هیچکس نمی فهمد

 
دلت گرفته بو
دلت گرفته و
دلت گری برا
نه جای تو علی
نه جای تو علی...
بیا و
گریه کن
سبک شو و
برو...
 
و گفت "قفل هایی هست که چاره اش کلید نیست" و گفت "قفلهایی هست که چاره اش قفل دیگری است که مردم می گویند هرگز باز نخواهد شد"
 
ببین
بیا
چیزی امشب
در من ناامید است
ببین بیا
چیزی امشب
درد می کند
فریاد می زند و
اینها
ببین بیا
دلم گرفته و
اینها
حال ندارم و
اینها
خسته ام
ببین
بیا
 
به درک
که
مردم می میرند
به درک که آمریکا
مرگ بر شوروی
زنده باد لامبادا
اسلام آمریکایی
تسلیت تسلیت
به درک
کیرم به کون همه
زنده ها و مرده های دنیا
spice امشب
فیلم مورد علاقه من را دارد
 
کمی به اتفاق دیگری که قرار بوده فکر کن
و به
این
که
مثل ماست
از
تو
کیسه ی
هستی
چکیده ای
ناامید خواهی شد
جهان
تو را
ناامید خواهد کرد
کمی به اتفاقات افتاده و نیفتاده
کمی به تلخکامی مادر قحبه ها
بیندیش
به آواز تار گربه های بهاری
به چهچه کلاغ در تابستان
دنیا
دلیل زیاد
برای مردن دارد
بعد به برگ گلهای رز التفات کن
و مزه تلخ اسمیرنوف آبی
و کونی که
آنقدر
که توی دستهایت
حتی
کمی درباره جهان
اشتباه می کنی
که فکر می کنی گاهی
شعر بگو
بی خیال باش
 
تکنو دانس
و لانس
لاس ته
قلتبان ان فکاک من شده
سقط من که گفته بو
چرا
سقط من که گفته بو
ولی
فکر حرفهای دیگری
ولی
تکنو دانس و
لانس و
لاس ته
قلتبان ان فکاک من شده
 
شناسنامه من
مال تو
هر کجایش را خواستی
خط بزن
هر کجا که خواستی دایره بکش
عکسم را بکن و تویش
عکس خر بچسبان
هی همه را ازدواج کن با من
و هی دوباره از من طلاق بگیر
جای اسمم
کنار آقای
بنویس
خر من
توی صفحه آخر
یک ضربدر بگذار
شناسنامه ام
از آن تو بادا
من سقط شدم
روزی که قرار شد
نمی آیی
 
سنگ
کاغذ قیچی
قیچی
قیچی
قیچی
قیچی
قیچی
قیچی
قیچی
قیچی تا ابد
 
قسم به سروها که از زمین
به سوی آسمان حزین
شعله می کشند در
شباب و
تاب و
روشنای آشنای تو
مرا به تب
مرا به تاب
مرا به مستی
بدون حظ کشانده است
 
چیزی
در بوسه سوزن بود
که بادکنک را ترکاند
 
خوب من دوباره فکر می کنم راجع به حرفهای دیروزم درباره زنها. و سعی می کنم ذهن هرتکیم را جمع کنم. خوب چه چیزی تغییر کرده؟ آیا معیاری برای خوبی وجود دارد؟ یعنی می شود گفت این عنصر در زنهاست که من را جذب می کند یعنی عنصری که از بوی خوب کمی آنورتر باشد؟ فی الواقع می شود یعنی ممکن است کسی بوی خوب بدهد و من دوستش نداشته باشم؟ یعنی بوی خوب معیار صحیحی برای قضاوت آدمهاست؟ فکر می کنم بوی خوب یکجور بهانه است لااقل برای من. پس اصل قضیه کجاست. یعنی می شود در این باره یک جمله مطلقا بدون حتی یک استثنا گفت؟ فکر می کنم نمی شود. یعنی معیار دقیق و قابل تعریفی برای زیبایی روحی یک زن و کلا انسان وجود ندارد. زنانی را دوست داشته ام که بهره هوشیشان از من بسیار کمتر بوده. کمتر مطالعه داشتند. دروغ می گفتند و حتی دیر به دیر حمام می رفته اند پس اینها معیار درستی به آدم نمی دهد. پس من چه جور می شود تغییر ادراکم را توضیح بدهم؟ فکر می کنم توضیح دادن خیلی از شعر گفتن کار سخت تریست. وقتی که آدم شعر می گوید دلیلی ندارد که دیگران بفهمند آدم چه می گوید ولی وقتی توضیح بدهد و دیگران نفهمند برای چه توضیح می دهد؟ فکر می کنم باز راجع بش و باز درباره اش می نویسم ...

 
از دنیا عصبانی ام
غمگین نیستم
افسرده نیستم
عصبانیم
حق ندارد جهان
نباید
نمی شود
اینقدر
مهمل بود
و ما توی گردابش
چرخ خوردیم و
چرخ خوردیم و
ما را غرق نمی کرد
 
من بزرگم
توی گلوی دنیا
گیر می کنم
مثل یک
لقمه گنده
بالا می آورد مرا
عق می زند مرا
توی مستراح قبر
بوی ترشی خانه را پر می کند
تا سیفون را نکشیده
 
فکر می کنم مملکت دارد به فاک می رود. همانطوری که در دویست سال اخیر رفته. ولی در زندگی هر جنده ای دو تا لحظه تلخ هست لحظه اول وقتی که ویرجین است و سکس به زور با بابا در یک شب متوسط که مامان مسافرت است اتفاق می افتاد و دومی بیست سال بعدش که وقتی به DP با دو تا مرد غول راضی شده به خاطر پولش. با یک صدای دردناک جیغ جر می خورد و هیکل نحیفش شروع می کند به زنده زنده توی جوب پوسیدن. فکر می کنم مملکت و ما الان در موقعیت دومی هستیم...
 
کلارای مست
دیانای مست
لیلای مست
مهسای مست
هستی
اداه دارد با
چرخش مستی
 
این حرف توی گلویم گیر کرده. گر چه خیلی به نفعم نیست. این حرفی که گفتم درباره دوست داشتن تمام زنهای چاق اشتباه است. این قضیه قابل تحمل بودن زنها در تمام موقعیت ها اشتباه است. یعنی مسلما یک زن احمق از یک مرد احمق به مراتب قابل تحمل است. ولی در کل مصاحبت یک زن ابله به هیچ وجه لذتبخش نیست. فکر می کنم باید حقیقت را بگویم که برعکس این کس شعری که می نویسم که زنهای احمق خوبند و اینها. هر چه دارم دنیا را بهتر می شناسم می بینم که حرفهای قبلیم یک مقداری اشکال داشته. یعنی اگر من چیزی را احترام می گذارم. زن بودن نیست که فی الواقع زنانگی است. یعنی کسی که پستان دارد و کس دارد ممکن است زنانگی کمی در او باشد. هنوز نتوانسته ام درست کنار بیایم باهایش و حل و فصلش کنم برای خودم. فکر می کنم باید بیشتر راجع بش فکر کنم. نمی دانم شاید بهتر است آدم قبل فکر کردن حرفش را بگوید. درباره این هم فکر می کنم.درباره فکر کردن خودم هم که هیچ وقت به هیچ جا نمی رسد هم فکر می کنم. و البته مثل همیشه درباره هیچ. هیچ لذیذ دست نیافتنی. هیچ خوب که تمام هستی است...
 
دشت جاده ای بزرگ ات که مقصد ندارد. عینهون زندگی بی هدف ما...
 
شب
کابوس می بینم
صبح کابوس می بینم
بیدار نمی شوم هرگز

 
قرار بو که
بارون شم
حرفو
تاب شم آف و
هر طو
تاک و پاک شم
ول
توی توریای آهن
اونورای سربند قرمز
اونورای کتل سرخ
یکی صدام زد که
"واست هوی!!"
نه
گفته بو
بمون
نه
گفته بو
برو
فقط گفته بو
"خوش دارم
همینطو
یه پا
واستاده باشی"
هی منو
هی زد
گف

"اون رای نرده-رو دشته
اون رای نرده-رو
صاف ابر و
سیای ماده بستن"

افسار و ول نکرد ولی
کج کرد
خسته ام کرد
ول نکرد ولی
هی می گفت
"چکماتش اینه
کارش تمومه
اسب شطرنج"

با همون یک پا
حالا
ال زدن توی
جنگلا با
بوی
توی
افسار گیساشو می خوام
همینطوری
 
قرمز به رنگ لبهایت وقتی به قدر کافی بوسیده باشند

بزا بارون می شم
از جوری
بزا آفتاب می شم
از طوری
بزا خاک می شم
بی باک شم
برم
توی توریای آهن
اونورای سربند قرمز
اونورای کتل سرخ
می رم اونجای اتحاد جماهیرو ببوسم
اونجای جای هیشکس نبوسیده
دستای بریده "چه" رو
جای زخمای مرتضی علی
دندون ابالفضل
اونور نرده ها دشته
اونور نرده ها
صاف ابر و
سیای ماده بستن
افسارمو ول کن
افسارمو ول کن
ده....
افسارمو ول کن
علی اسب شطرنجه
با همون یک پا
اما
دویدن تو جنگلا رو می خواد امشب
 
گفت "گاهی به این فکر می کنم چه فایده آدم عاشق کسی باشه که با یکی دیگه می خوابه" گفت "اشتباه می کنم آدم وقتی عاشق کسی باشه اون آدم مال خود آدمه زن آدمه همه چیزاش ذره ذره وجودش دنیا مال ما عاشقاس" بعد کلنگ و گرفت سیگار سفارشی دست پیچ گوشه لبش دامب دامب به زد توی کوه...
یه چیزی ته دلم می گه می میری آخرش و فرهاد و نمی فهمی...
 
عینهون چوبین
سنگی که روی انگشت من بود
یهو تابیدن گرفت
از
ستاره درخشان
جایی که
سالای پیش
بابا و هم مامان
روی هم
خوابیده بودن
نمی شد منو
لیزر زد
برونکا اثر نداشت
منو از ستاره درخشانم
خواسه بودن
کسی صدام زده بود که واسا
نگفته بود
بمون
نگفته بود
برو
فقط گفته بود
دوس دارم
همینطو
یه پا
واساده باشی
 
به جای شب روز
به جای گلف فوتبال
به جای اسارت آزادی
آرزوست
آرزوست
آرزوست
وقتی آدم
مثل گلایلی کنار تیر چراغ برق
پژمرده می شود
آرام
آرام
آرامش
 
ایرانوکیا

بپیچون
حرف نزن
بپیچون
گوش نکن
بپیچون
فیلم نببین
مبادا از تو آویزون شن
هر چیم گفته باشن
که پاک می کنن بعدش
فردا آپه
هر چیم که گفته باشن
از گریه هات
عکس گرفته باشن
آپه
تازه آهنگ دیس اتم
در می آد بعد
چه فایده حالا
کسی سی دیا رو
شکسته باشه
همه می فهمن
اگه فقط یه بار
با کسی خوابیده باشی
همه چی سنده
همه چی ضبطه
حرفای سیاسیت
سکست
مهمونیت
سوتیات
همه از همه خبر دارن
بپیچون
برو
بپیچون
تماس نگیر
بپیچون
بشکن

 
به حرفهای من
دقت کن دکتر
سئوال من این نیست
به چشمهای من
نگاه کن
و با من بگو آهسته
من چرا؟
برای چی من؟
و اگر جواب این را نمی دانی
خفه بهتر باش
سگ خور
می خورم هر چه را نوشته باشی
 
برهنه می شوی
و تخم چشمهای داغ و درخشانم
برنزه ات می سازد
بلور می شوی
روی پایه های من
بلور قرمز شیشه
های می شوی
هات می شوی
محو می شوی
و از آن دورهایت
قایق و بادبان می آید
و مرغ پرپرزن در
و دراکولای
پیرهن سیاه دریایی
و مرغابی سبز رنگ و افسرده
و ماهی شاخ بالدار ناآرام
تا که
طوفان بعدی من
توی قایق می خوابم
مثل باد
بعد از طوفان
زلفهای مرا
نوازش کن
طوفان سختی بود
زحمت کشیدم
 
آفرین ایکاروس! آفرین ایکاروس


شب
پشت تمام پنجره هاي کوچک مترو
ايکاروس هاي عاشق به آب
بال بال مي زنند
يک باغچه بان کوچک محدود
در قطار
گردوي بي هسته کاشته
“آسمان تاريک است"
ناخدا مي گويد
صداي خنده حضار
کسي از هواکش تونل
صداي پر ايکاروس ها
کسي از هواکش تونل
صداي قطره باران شنيده است
شب
پشت تمام پنجره هاست
شب
پشت تمام پنجره هاست
شب
پشت تمام پنجره هاست
 
مرغ ماهیخوار است
کوسه هست
تور ماهیگیری است
نرو دریا مواظب باش
بابا ماهی
بچه ماهی را گفت
خر خر قلابی
در گلویش
 
احمقی
من را
باور نمی کنی
احمقی
من را باور کنی
احمقی
کلا به هر حال
 
چه فرق می کند صداقت یا دروغ؟
چه فرق می کند زیبا با زشتی؟
یا پلیدی با خیر؟
آسمان یا دریا؟
چند وقتی دنیا را
وارونه
خواهم
تَر تَر خواهم از باران
چه فرق می کند تشنه با سیراب؟
گرسنه با انبان؟
طویله با قایق؟
همه چیز عین هیچ چیز شده
پوشیده ترین ها
عریان ترینند
سرم درد می کند دوباره
 
دتهای عباس را بریدند
شمشیر یزید
در آبگاه حسین است
زندگی
من را
ترکانده
تصمیم کبری گرفتم
می میرم
قبل اینکه من را
می فهمم
می دانم
نمی فهمی

 
می روم می شاشم
و از صدای کلماتم
در کاسه چینی
کیف می کنم
از شر شر خودم
در خودم
از صدای خودم
با دامن توری
که از پشت پنجره
خودم را صدا می زند
از باران خودم
توی دشت خودم
وصدای پای برهنه خودم
در چمنهای خود
مست می شوم
من
اسمیرنوف آبی
خودم هستم
 
پلیز
پلیز
برایم شراب بریز
دال و دل به دلبری
خری؟ -
دلم؟
- دلی
 
- خيلي هم مهم نيست چون آخرش نمي فهمم ولي بديش مي دوني کجاست؟ در آغوش مردي باشي که بدوني تو رو فقط در آغوش گرفته هم خيلي بده اصلن هم نمي خواد بيشتر از اين ازت بدونه
- می فهمم یعنی فک می کنم می فهمم
تو مگه در آغوش مردي بودي؟ هه هه دير تصحيح کردي
- نمی فهمم چرا یه چیزیم شدید شبیه زناس یه چیزیم شدیدن مردونه اس یه جور زن لزبین ام
- دیوونه
 
چرت
با لگد زدم زیر سینی
مثل فرعون که تو
حال موسی
زده باشد
داد کشیدم
"ولم کنید
ولم کنید
اهلش نیستم
حالش را ندارم"
مار موسی
با تعجب نگاهم می کرد
 
شیک
تمام من را
از من
دزدید
شیک آمد
و وقتی رفت
من دیگر
من نبودم
لبهایم بوی لبهایش
دستهایم بو سینه هایش
و کیرم
بوی آنجایش را
گرفته بود
من آدم دیگری
بودم
سگی
جانش را
ادو
کلن زده باشد انگار

 
مرا می کشند
خفه
بعد
روی سینه ام
نوشتند می
Job done
و اصلا نمی
که اصل job
قرارش از کجا بوده
 
بچگی فکر می کردم که آخرش با سارا کورو ازدواج می کنم. جدا فکر می کردم با سارا کورو ازدواج می کنم و هر وقت کار بدی می کدم وجدانم معذب می شد. و هر وقت برنامه اش را نشان می داد نگران داستانش بودم. یک بار گفتم که بچگی نکردم هیچ وقت. کس گفتم...
 
ما
دستهایمان را نوشیدیم
و هر چه لباس بود
روی هم پوشیدیم
و هر چه
بازهم سردمان بود
ما
معنی تلفط را
معنی کردیم
حرفهای گنده زدیم
و قبل از آنکه
کاری کنیم
خسته شدیم
و سنگهای تبدیلی شدیم
سالار سنگ زار
تخمه ترکه بچه اعقاب کیر
شمشیر های بابایمان
زنگ زد
و دکمه های
موبایل هایش کنده شد
رفتیم
و توی جوبهایی که بابایمان
صد هزار سال پیش ساخته بود
شاشیدیم
این معنی دنیایمان بود
قانون نداشت
ایم اصلا
 
تسوکه
با گوآن یو
سر حرفهای
پادشاه می جنگند
کومان میتی است
در قبرستان
پیر شدیم ما دیگر
هیچ اتفاق تازه ای نمی افتد
یعنی می افتد
حرفهای تازه
حرفهای دکترهاست
 
مردم همه
مشغول فکر های هم هستند
کسی ما را نمی بیند
خجالت نکش
نگران دستهای من نباش
 
شب از صدای باد
داغان است
چیزی
مثل همیشه توی شب ترکیده
چیزی درون
چیزی در
فریاد می زند اکنون
چیزی تاریخی
جوانه می زند در وی و
اینها
چیز میزی
مثل مور می از
پای عنکبوتی بالا
مثل سوسک می از
پایه های میز
فراموش هم نکن
شب از صدای باد داغان است

من هنوز عاشقت هستم
اگر چه تو کس کش نمی فهمی
این همه کس شر معنیش این بود

 
شب
شبکه
شعبه
شیتیل
شاش
 
بسیار ساده گفت ما
ساده گفت ما
جهان را
فتح می کنیم اما
بسیار ساده گفت
بسیار ساده خندید
بسیار ساده ماند
بسیار ساده رقت
بسیار ساده بود
 
می گوید "ماه من را آوردی" می گویم "ماه گنده است ماه را کشف کرده اند رفته اند راه رفته اند جای پایشان هنوز هست رو تنش و اینها" می گوید"می دانم ولی به سئوال من چه ربطی داشت؟ ماه من را آوردی؟"
 
هر بار که می نویسی یک آدم تازه
چیزی در من از
عقده های روانیم می ترکد
هر بار ولی بنویس
وقتی نمی نویسی
آسمان ام خالی است
آسمانی که در آن ستاره می سوزد
بهتر از آسمانی خالیست
 
فکر می کنم که بعضی آدمها مثل من ما فیوز هستی هستیم در واقع نه اینکه سوختن ما جریان را به جای خاصی قطع کند. شاید ترکیدن امثال من که مهمل تر و ضعیف تریم یک علامت است برای خدا که دارد با این سبک خدایی کردنش می ریند فی الواقع...

 
گوگولی من
دختر روزها پیدا و
بین ما
گفته ام
بوده ام
بوسه کوچکی است
که من
از تو
رویم نمی شود
 
"کمتر می نویسی علی راجع بش حواست هست؟" همیشه وقتی می آید که آدم حواسش نیست و چیزی را از آدم می پرسد که همیشه از آن می ترسیده عاشقها اینطورند همه عاشقها اینطورند. گریه یکی الباقی را به گریه می اندازد میان گریه می گوید به من فرهاد "تو هم همینطوری به خدا تو هم همینطوری" می روم و دستش را می بوسم روی دستهایش جای سنگ است. توی چشمهایش جای بال پروانه.
 
آدم بهتر است که نصف آن آی کیویی را که صرف می کند برای یکی که کونش را توی وب کم ببیند صرف فکر کردن به این مساله کند که چه جور ی می شود کون را توی وب کم نشان داد. همیشه کلا همینطور است آدم بدون اینکه چاهش را داشته باشد منار می دزدد...
 
روی چادر باد
رد بوسه درخت دیده ام
و روی خاک کویر
جای پای باد
پای باد برهنه است
حرف های تک درخت نیز
دست باد برهنه بود
برگهای تک درخت نیز
کویر اما
لاغر و تکیده و تنها
زیر آفتاب
ایستاده است
"همه اش وعده وعده
می دانم
هیچ وقت باران نخواهد شد"
 
دلم برای یک چیزی تنگ است که نمی دانم چیست؟ اگر فرض کنیم هر چیزی علامت یک چیزی است. به نظم این علامت نسبتا خوبی است...
 
عید فطر است و مامان رفته قبرستان دیدن مرده ها و فکر آنهایی که مرده اند توی این سالها می آید توی کله ام اولیش تو که قرار بود همه کارهای دنیا را یاد من بدهی. عید فطری مامان آمده سر قبرت و سر قبر مادربزرگ که من دلدلش بودم تا برایتان گریه کند. بر که می گردد سبک خواهد بود بر که می گردد حسابهایش را با تو صاف کرده و بابا و مامان و برادرش را دیده و بر می گردد خانه. من حساب صاف نشده با مادرجون ندارم آقابزرگ هم که قبل دنیا آمدن من مرده. ولی حرف نصفه من و تو با هم خیلی داریم. دلم برایت تنگ می شود گاهی خیلی. و خیلی یاد تو می افتم دیشب نه پریشب یک کتاب تن تن خریدم و یاد باغ تو افتادم که پر از کتاب تن تن بود و عروسکهای عجیب. و تابلویی که بعدا فهمیدم عکس یک زن و مرد لخت است که هم را بغل گرفته اند. یاد آن شویی افتادم که با بچه ها تمرین کردیم و ب رای بابا مامانها نشان دادیم. یاد آن چراغ خواب قرمز لوله ای که صحنه را ترسناک می کرد. و لامپ سبزی که با آیدا دعوایم بود کدام را باید روشن کرد. وقتهایی که من می گفتم سبز آیدا می گفت قرمز یادت هست؟ تقصیر من نبود تقصیر آیدا بود. تقصیر هیچ کس نبود اصلا تراژدی توی سرنوشت همه آدمهاست خسته شدنها تنها شدنها مردنها توی سرنوشت همه آدمهاست. فکرش را که می کنم توی سرنوشت منوچهر هم بود که مردن تو را ببیند و بعد مردن تو گیج باشد مدام و هی ما را بدون هیچ دلیلی بغل بگیرد. توی سرنوشت دایی پرویز هم این بود که مردن هر دوتان را دیده باشد. اینها داستانهایی است که خدا می نویسد . از خدا نمی شود شاکی بود آدم از بنده بودن چاره ای ندارد. بیخودی نگران من هستی. مامان هست بابا هست ممد هست. حتی حمید هم. نگران من نباش زیاد. یعنی نگران باش ولی نه خیلی زیاد نگرانی خواب مرده ها را آشفته می کند...

 
ماه را برایت فرستادم
ماه را که دیدی
یاد من هم باش
مثل سگ
هنوز هم
دوستت دارم
کس عمنه ات که
باورم نمی داری
 
U یعنی من
Me شاید too
S یعنی است
D یعنی مست
یک دلیلی هست
G خوب است
P پوسی است
مال دختر لوسی است
کاف اول کس بود
التقای فهمیدن
جیم بعدش اجبار
راه حل خندیدن
C یعنی من
C یعنی T
معنیش را هم
T
So Easy فهمی
 
گاهی حالم ناحور می شود با خودم می گویم "آخ جان تمام شد رفتم" بعد صدایی چیزی به من می گوید بیلاخ
 
زیگ

جوجگی گوجگی زَمیستانیم
میهربان از شب
و لب هاوگی گوچگ
با میداد میهرابی
خط می کیشَه
گوشیایی
دفتری من را
- این وسطها من خیلی مهم است
من مدام دارد این
وسطها
تکرار می شود -
جوجگ میهربانیم
عینهونی
که تویی ورف
مانده واشی
من را صیدا می کِنه
من را
- با خودم گفتم
به این صدای زیگ زیگ دقت کن
شاید این زیگ ها
معنیش
جوجه ای کوچک
برای تنهاییت باشد-
گربی ها توی کوچی می گردند
با امیدی آرامی
بلعیدن
-با خودم گفتم
نکند گربه ای
صدای جوجه من را-
زیگ زیگ
میثل ری را
صیدا می کند
می در من
صیدای باران را
-چیزی دارد می گوید
بخواب
چیزی نمی گویم-
این زمیستان
چیقدر طول
می کیشد در
خواهد؟
سُ وال می کِنم از خود
-از شب زمستانی
صدای جوجه می آید-

 
یک دختر چینی
معصومانه
لخت با سک شورت صورتی کوچک
مثل یک شعر جدید است
گاهی زیاد سخت
با حرفهای من بر خورد می کنید
 
آشغال اول
مردکه جرار
بی اطوار
پیغمبر دزدان
کس کش
هر وقت به فحش احتیاج داشته باشم
به مادر تو فحش خواهم داد
که همچنین انینه ای زاییده
 
هی
هی
هی
هی
هی
هی
هی
یعنی
هی
 
همه چیزی همیشه از یک کلمه ساده شروع می شود. مثلا از یک کلمه ساده مثل کون یا کس همه چیز از یک کلمه ساده آغاز می شود و می رود در هم و حرام می شود. یعنی می رود در شکم کلمه حرام یا توی کلمه هیچ. و همین هیچ است که مثل سیاهچاله همه کلمه های دیگر را می کشد در خود. این نمی دانم منصفانه است یا نه ولی کلمه هیچ حتی خودش را هم می کشد در خود. یک جور هیچ حرام نه هیچ ریلکس. یک جور هیچ غمگین افسرده متعفن مثل احساس مردها بعد از انزال. هیچ کلمه بزرگی است نه به خاطر اینکه بزرگ است. به خاطر اینکه آخرش همه بزرگ ها می روند در شکمش و هر چه حرام شد هم آخرش هیچ می شود.
 
فکر می کنم اگر یک چند وقتی سکوت کنم من می میرم و هستی نابود می شود و شما همه اتان راحت می شوید سکوت نمی کنم تا خوارتان گاییده شود...
 
فکر می کنم که شورت سفید و صورتی آدم را به بچه دار شدن تشویق می کند...
 
شمال از شمال غربی
یادم رفت توی شعر قبلی

شیخ امد شرفکندی
 
شت
شتر
شپش
شتاره
شیتار
شنکبوت
شیر
شنبه
شنبه زاده
شش
شمین
شمام
 
ابهت
بی توجهی گرگی گیج
به لرزش سینه های گوسفندها نیست
بهت
لرزش پاهای بزغاله ایست
که از مادرش
شیر می خورد

 
الان توی صفحه 110 این کتابی که بودم یک کشف جالبی کردم فکر می کنم فهمیدم مشکلم با کتاب خواندن چی شده. یعنی چی شده که من نمی توانم کتاب بخوانم. من انقدر همه چیز را هی کلمه کلمه کردم که فرایند تبدیل کلمه ها به هستی در من مشکل پیدا کرده. قدیم فرایند کتاب خواندن برای من این بود که بادکنک تصوراتم با ورود کلمه ها هی باد و بادتر می شد و من با کلمه طرف نبودم فی الواقع با آن بادکنک طرف بودم. اتفاقی که افتاده این است که کلمات توی کتابها دیگر به تخیل تبدیل نمی شوند برایم این را می دانید از این فهمیدم که دیدم اسم همه شخصیت ها را حفظم و برای هر کدامشان می توانم کلی خاصیت تعریف کنم و کلی از آنها نقل قول بیاورم ولی تصوری از آنها ندارم. فکر می کنم کل روابطم با دنیا همین اشکال را پیدا کرده. یعنی وقتی کسی برایم خاطره تعریف می کند با کلمه ها درگیر می شوم و توی مخم هیچ تخیلی نمی آید. فکر می کنم اینکه بدانم کجای مخم به گا رفته هیچ پیشررفت خوبی نیست. آن دوستی که می گفت من نمی توانم چیزی را دوست داشته باشم راست می گفت. رفتار من با جهان به توصیف آن ختم شده. من زنده ام تا برای مردم شعر عاشقانه بنویسم. حالا هر کسی باشد. اعصاب ندارم الان که این را فهمیدم. حالم چند لحظه پیش بهتر نبود. الان حالم ولی بدتر است...
 
- پاییز فصل شکاره
- شکار کار پاییزه ما نه شکاریم نه شکارچی پاییزا حاضریم بهارا ناظر
 
کس کش طبری تا تهش را بخوان وسطش را ول نکن کون گشاد وسطهای هر چیزی بهتر از همه جاهایش است تهش هم خوب است البته هم وسط و هم ته بوی خوبی دارند ته و وسط از سر خیلی بهتر هستند احمق تو کی این را می فهمی؟...

دیوانه تر از دیدن پورنو دیوانه جملاتی هستم که صاحبان سایتهای سکسی برای تبلیغ و التماس اینکه ملت بروند یک لینکی را ببینند می زنند. کلا انگار من دیوانه کلمه شده ام هستی برایم از حالت عادی خارج شده همه چیز را کلمه می بینم. توی سایت پورنو کلمه کس را چک می کنم. بین دخترها دنبال کلمه دوست دختر می گردم. موهایم را به قصد کلمه آشفته مرتب می کنم. توی رستوران کلمه کاربونارا من را جذب می کند یا تعاریف پشت هم از استیک. شهرام شب پره را هم بدون آهنگ فقط با کلمه اش کون تکان می دهم. امیدتان از من بریده باشد. آن کس شعراتی که مولوی توی سایتش ببخشید دیوانش می گفته احتمالا همینجا بوده. کس گفته هیچ هم حال خوبی نیست. یعنی بد نیست ولی باعث برون جستن آدم از هیچ جایی نمی شود. فقط همین آبشار کلمات دیوانه شروع می کند ریختن از آدم که تماشایش از بیرون ممکن است کمی خنده دار باشد. رک و راست اگر نه برای سرچ کلمه سکسی و برای خواندن مطلب اینجا آمده اید به شما احترام می گذارم شما مطلقا از من دیوانه تر هستید...
 
چند تا
از فرشته های رحمتش آمدند
و کپل ترین کون حوری را
به من offer دادند
گفتند
ذات اقدس تعالی گفت
بی خیال شو علی
کمی مسلمان باش
روی پیشنهاداتش فکر می کنم
آن کپل واقعا کون خوبی بود
 
یکی از اسبها
از طویله فرار کرد
و تمام گوساله ها
یکی یکی
ما را
دو در کردند
ما به درد هم
خوردیم
در و تخته جور بود
در طویه خالی
نگهبان
جوجه ها و
علوفه شدیم
 
یادم آمد
سالهای پیش رفتیم آنجا
و چند تا از
تمام زنها از
در آنجا
بچه بودند
و پاهایشان را مردم
با گیسهای زلفشان بسته بودند
خوابانده بودندشان رو به آفتاب
و صبح صبح
آفتاب به آنها
تجاوز می کرد
یادم آمد
سالها پیش
نیمکت پارک
مبل چرمی بود
و پادشاه رضا
کلاه پشمی داشت
عرق می خورد
پیپ می کشید
و برعکس ما
که به ما
ویزا نمی دهند
نوکر آمریکا بود
یادم آمد
جنگ مفصلی شده بود
با خون و
جلوه های ویژه بسیار
تانکها می خورد
و هواپیما می خورد
و تیم های ملی
در مقابل کره
سه گل می خورد
همه اش
تقصیر یک کچلی بود
به اسم سجادی
زود زود فهمیدیم
کانادا نبود اصلا
کوکای بدمزه را
خالی نمی دادند
بسیجی بدون سر اما
سرباز بدون پا اما
عراقی سوخته توی سنگراما
دختر ترسیده هم اما
زیاد و
فت و فراوان بود
بعدش
یادم آمد
یادم هست
یک دفعه
توی بانک ملت پانصد تومن
برنده شدم
بعدش
یادم آمد
یادم هست
بعد آن
همیشه بازنده بودم
روزگار خوبی بود
جدا روزگار خوبی بود
-آخ خاک تو سرم
این بیت را قبلا
توی یکی دیگر از اشعارم
هم
گفته بودم-
 
ما حواسمان به این نبود
مثل خرها
پارو زدیم می
و فکر نمی کردیم
خیلی از زنها اصلا
راهبه بودند
و تجاوز به راهبه ها
توجیه مذهبی نداشته
کرم ریخت
کرم ریختند
توجیه مذهبی نداشته
آنقدر پارو زدیم تا
به صخره رسیدیم
آنقدر پارو زدیم
تا خورشید
و روی دستهایمان و
سینه های راهبه ها
رد پارو افتاد
ما دست زدیم به هم
نه به هم
یعنی دستهایمان را زدیم به هم
و خدا
مثل غولهای جادو حاضر شد
سیگارمان را
روشن کرد
و فرمان داد
چه امری ارباب؟
و قبل فرمان
ده سئوال کرد
و شانه بالا انداخت
وقتی فهمید
جوابش را نمی دانیم
سالها بعد که برگشتیم جلجتا
راهبه ها همه
در پاتایا جنده بودند
با سینه های کوچک و
شورتهای توری

 
آمدند و
پریهای دریایی
آمدند و
توی رودخانه می
نشستند و
آرام
آرام
پشمهای هم را
تراشیدند
یک موسیقی زیبا
توی فیلم بود
با صدای نازک
آخ و اوف و گاهی ماچ
با خودم فکر کردم
چقدر جالب است آدم
کمی مثل من
تخیل داشته باشد
 
مرگ و شاعر جوان

راجع به مردنت
توی روزنامه
می نویسند
و شاعران پیر
با اشتهای فراوان
چرا می کنند در
سبزه زارهای دیکلمه

و پورفسورها
سر را
می نهند رو
سینه زنها
شبها
و تلخی قهوه را
تنها
با بند سوتین
پاک می کنند

عصرها در حرم مردم
بوب بوب ِ دردهایشان را
رو به آسمان تو
شیپور می زنند
بنگ بنگ
گلوله می زنند توی آسمان
به افتخارت
دینگ دینگ
با گریه
فنجان قهوه می روند در حلقوم

زنها
تریپ بلند سیاه و
مردها
کروات سرخ تست می کنند
و همه
با هم می گویند
آه
سرگیجه
آه
بدبختی
و همه می گویند
"دست من را بگیر عزیزم
دیگر توان ایستادن برایم نمانده
واقعا
غم عظیمی بود"
و توی روزنامه می نویسند
واویلا
عجب اتفاق جانکاهی افتاده واویلا
و جوجه شاعرها
جا پای سرد چکمه هایت
جیک جیک
روی هم
پا می گذارند

ولی تو دیگر
به تخمت هم نیست
تو
بالاتر پریدی
و به آنجا که گفتند
نباید
نمی شد
تنها
رسیدی
توی آخر داستان
مردی
و بهترین شعرهایت را
با خودت بردی
 
سرم را می گذارم
توی دامن خیلی بزرگت
مثل اینکه
یک بز کوچک
به دشت رفته باشد
یا مورچه ای
به کوه
سرم را می گذارم
روی چشمهای خیلی بزرگت
کف دست خیلی بزرگت
مثل یک پر خیلی نازک
می خوابم
و خاطر جمع
به روزهای آفتابی آینده
فکر می کنم
نسیم می آید
از میان پستانت
من را می برد تا
بی نهایت ها
 
- و من
- که خوب؟
- ببین عزیز من
- که چی؟
- ببین دلم
- برو همین
- دلم و غیر این دلم
- برو بابا
- پدر دلم
- برو عزیز من تو هم
- ولی دلم
- برو پسر
- ولی جواب مشکلم
- ولم
- نمی کنم دلم
- دلی
به خوای
حل مشکلی
خیال کرده ای
تو خوشکلی
ولی
حرفهام
با تو کار داشت

 
- مهمونی دوس داری نه؟
- اوهوم دوس دارم به شرطی که زنا توش زیاد باشن برقصن وقتی زنا زیادن و می رقصن اتاق بوی پستون می گیره حالا پستون هر کی
 
دور اسم من خط بکش
من میان عاشق هایت
امیلیانو زاپاتا هستم
سوار اسب سیاه و
حالا
گلوله خورده
دور اسم من
خط بکش
من سوار سر افرازم
پرنده دشتی که
من
برای خودم دیوانه خانه ای هستم
اسمم یادت باشد
من
تفنگم
اسبم
من امیلیانو زاپاتا هستم
کارگر معدن آفتاب
دهقان مزارع نیلوفر
یک روز روی اسب سیاهم می آیم
با کلاه آفتابی آبی
و عینک آفتابی ری بن
و شلوار لی وایز
و پشم فراوان سینه فراخ پرورش اندامی
یک روز
مثل دیوانه ها
از توی آفتاب می آیم
قبل اینکه بتوانی یا
دور اسم من
خط بکش
من
در میان عاشقها
امیلیانو زاپاتا هستم
 
شب من را
یاد چشمهای تو می اندازد
روزها
می خیزم
اشک های گوله می ریزم
شب اما من را
یاد گیس تو
می اندازد
شب اما من را
یاد بوی پتویم انداخت
بوی زهم آدم
که زیر پتویم بود
بوی تو
که غلت می زدی
شب من را
 
پشن
خشن
خشونتی
لفظت لفظ ملتقی
باننی صرحتک
به شرح درد ابتلا
صراحتی
صراحتی
و عزم استراحتی
شکایتی
شکایتی
امید خواب راحتی
خیال باطلم شدی
به انضمام
اعتلام
 
حواست به من هست؟
توی فصل پاییز باید
بیشتر از اینها
فکر درختها باشی
بیشتر از اینها
بیشتر از همه
نگران آن درختهایی
که
نمی توانند برگ بریزند
حواست به من هست؟
 
وقتی یک شاعری به خودش می گوید اروتیسیست معنیش این است که دارد سعی می کند از نگاه دوباره به سکس که مهمترین مساله هستی است معنی جدیدی برای زندگیش بتراشد.
 
به رنگ رنگهای من
نزدیکی
بنفش
رنگ درد آدم است
من هم
دادم
سر قبرم
بنفشه بکارند
درست رو به روی پیشانیم
چون
بنفش رنگ درد است
قرمز
حرف رنگ عشق و اینها
که
قرمز رنگ
گفتم اصلا وقتی مردم
سر قبرم
آتش بگذارند
قرمز رنگ
سوز تا که
و تو
که آمدی
روی گیسهای قبرم
گیس بکش
آبی
بنفش نیستی
آبی
پاک خواهم شد
و خدا من را
می بخشد
هر چقدر هم که در
روز قدر
شراب خورده باشم
 
رویش را به سمت دریا کرد گفت "دلم دریا می خواهد" بعد گفت "از این جواد بازیها نه دلم دریای حسابی می خواهد با پرنده و قایق و دختر..." بچه ها به خیال حرف عارفانه یادداشت برداشتند...
 
حالم از قبلن بدتر نیس
حالم اصلا بدتر نیس
خوب نیسم
 
بعضی از روزا دیرتر می گذره. الان که سعی می کنم تو رو یادت بیارم و الان که نزدیک ظهره این اومد یادم سنجاقک می دونی؟ بعضی روزا واقعا دیرتر می گذره. بعضی روزا موجا تند تره باد می آد هوا بهتره توی آب ماهی هست. اطراف گلا زنبور هست. ولی امروز از اون روزا نیست. قورباغه بودن توی یه روزی که از اون روزا نیست سخت تره. یه افسانه ای هست که یه دفه یه پروانه ای به من گفت راجع به یه قورباغه ای که شمارش روزا از دستش در رفته بود. افسانه عجیبی بود ولی من به خودشم گفتم این غیر ممکنه که شماره روزا از دست قورباغه ها در بره. به کسی نگو ولی ما قورباغه ها نگهبان آبای گل آلود و سیرسیرک نیستیم اونجور که مردم میگن ما نگهبان روزیم یعنی اتفاقای روز. همینکه فلانی اومد فلانی رفت آب خورد به تن این ماهی قشنگ بود. امکان نداره روزش یادمون نباشه. خدا شما سنجاقکا رو برا فراموش کردن ساخته. ما قورباغه ها رو برا یاد آوردن. ما درست همه چی یادمونه مثلا من الان یه لحظه تو نور روی آب رنگ بنفش و طلایی دیدم که با هم قاطی شد. یاد پرای تو افتادم آره یاد پرای تو افتادم...
 
دختر قرمز
دختر سبز
دختر لاغر
دختر غمگین
دختر بی سلیقه
دختر مهربان
دختر شاد
زندگی دارد رد می شود علی
حواست هست؟
حیف شد
حیف نیست

 
به نظر خودم من تنها آدم دنیا نیستم که راجع به دنیا نظرهای احمقانه دارم. قبلا زیاد آدم نمی دیدم ولی حالا که بیشتر حرف می زنم با مردم می فهمم که نظر آنها هم همینقدر احمقانه است. فکر می کنم اگر آدم مثل من عاجز از سکونت نباشد بهتر است سکوت کند که امیدوار باشد کسی حرف به درد بخوری داشته ولی نشنیده...
 
پری ویوی من
بسیار دل انگیز است
ولی
دهانت سرویس است
اگر من را
پابلیش کنی
 
جوان بودم
دستهایم
قدرت ایستادن داشت
پیر شدم
پاهایم
نای ایستادن
ندارم
 
الان که فکر می کنم از اول عمرم سه تا نظر درباره هستی داشتم. نظر زمان بچگیم این است که دنیا صاحب داشته باشد یا به بیانی ناظری جز خودم داشته باشد مثل آن چیزی که مسلمانها می گویند. راستش برای این نظر هیچ دلیلی ندارم چیزی هم نمی توانم بگویم در ردش یعنی آدم اگر عادلانه به قضیه بچسبد نظریه ادیان ابراهیمی درباره خدای مطلق که خیلی حالیش می شود گذشته از این زلم زیمبوهاا و ردا ها و صلیب و عمامه فکر کاملا غیر قابل انکاری است. نقطه نظر دوم نظر چپ هاست که راستش خوش بینانه ترین زیباترین و لذتبخش ترین حالت ممکن است. اینکه آدم نتیجه یک اتفاق بسیار بد بوده و همین چند لحظه را زندگی می کند و بعدش مطلقا نابود می شود مثل چکیدن قطره قطرانی میان ظلمات و اینها راستش به نظر من چپها در همه موارد زیادی خوش بینند. خاک تو سرشان. فکر ممکن دیگر این است که من تنها ناظر هستی باشم و تمام جهان در آن اتفاق می افتد. این بدترین حالت دنیاست. بعد به این فکر افتادم که حالت سوم نتیجه طبیعی حالت دوم است یعنی حیوان تنهایی که قدرت درک از خودش را پیدا کرده اکر وقت کافی برای تصور کردن دنیا داشته باشد به نتیجه سوم می رسد. بعد فکر کردم این مساله ربطی به مخلوق بودن این حیوان ندارد پس هر سه تای این مطالب یکی است. حالم خیلی بد است. احساس می کنم توی worst condition هستم

 
ششصد و هفتاد و چهار روز مانده
تحمل کن علی
صبر داشته باش علی
صبر کن
تحملت بیشتر از اینها بود
 
کسی
سوت زد توی شب
و اذان گفت توی شب
و آنقد
از آن
گفت توی شب
که من
عاشق آن شدم
آن
جزیی از من شد
مان شدیم
کسی دوباه سوت زد توی شب
نقطه پرگارش را روی من گذاشت
و دورم خورشید کشید
 
از لیلی تا لیلا

ستاره ای که می میرد
اسمش لیلاست
گفتم
شبها زیاد ستاره
توی آسمان می میرد
گفت
ساکت باش
شبها
هر ستاره ای که می میرد
لیلاست
گفتم
دیشب
تمام شب لیلا بود
گفت
واقعا؟ کی؟ دیشب؟
گفتم
ولش کن چه باید می گفتم
خسته بودم
خیلی
لیلی
چه باید می گفتم؟
 
شیزوفرنی این جراحه توی سریال "اغما" مثل شیزوفرنی من گوتیک شده خدا به مریض های او و کارگرهای من رحم کند...
 
فراری نداری ای به هستی ام پیچیده

هستی چیزی
غیر از توست
تو چیزی غیر از هستی
هستی
هستی مثل توست
تو مثل هستی، هستی
هستی مثل تو شاعر نیست
شعر است
تو شاعر نیستی
بر خلاف هستی
شعری
ولی شبیه اید
راستش
او هم
هستی را می گویم
گیسوان سیاه بلند دارد در شب
و چشمهای سیاه
او هم
مثل تو
حتی
تو هم مثل او
صبحها
گیس بلند قهوه ای دارد او هم
من هم مثل او حتی من هم
تو هم مثل من حتی تو
هستی و تو
بیخود از من فرار می کنی
ای تمام هستی ام با تو
 
همیشه هر بامداد یاد تو می افتد
بامداد ها
بامداد یاد تو می افتد
و کلاغهای شوم توی کوچه
و جوجه های طفلی
و کرمهای خاک
باغچه
رز
حوض
خاک
یاد تو می افتد
کسی یاد خورشید نیست
یاد خورشید نیستم
بامداد ها
یاد تو می افتم
شب یاد تو می افتد
شب در شب
یاد تو می افتد
کوهها پیداست
شبها که بامداد می خوانم
بامداد یاد تو می افتد
آیدا در آینه اش
عین توست
با همان ستاره های در نوک پستانش
 
- حالت بهتره؟
- به بهتر اعتقادی ندارم
- بی خیال شو این روشنفکر بازیا رو بگو حالت بهتره یا نه؟
- نه
- آهان

 
قسمت اول
از سریال ده قسمتی زندگی
علی آمد تو
علی گریه کرد
علی خسته شد
علی مرد
قسمت سوم
از سریال ده قسمتی زندگی
علی آمد تو
علی گریه کرد
علی خسته شد
علی مرد
قسمت چهارم
از سریال ده قسمتی زندگی
علی آمد تو
علی گریه کرد
علی خسته شد
علی مرد
قسمت پنجم
از سریال ده قسمتی زندگی
علی آمد تو
علی گریه کرد
علی خسته شد
علی مرد
قسمت ششم
از سریال ده قسمتی زندگی
علی آمد تو
علی گریه کرد
علی خسته شد
علی مرد
قسمت هفتماز سریال ده قسمتی زندگی
علی آمد تو
علی گریه کرد
علی خسته شد
علی مرد
قسمت هشتم
از سریال ده قسمتی زندگی
علی آمد تو
علی گریه کرد
علی خسته شد
علی مرد
قسمت نهم
از سریال ده قسمتی زندگی
علی آمد تو
علی گریه کرد
علی خسته شد
علی مرد
قسمت دهم
از سریال ده قسمتی زندگی
علی گفت آخیش
خدا گفت بیلاخ
چاخان کرده بودم
علی گفت
از همین می ترسیدم
قسمت یازده
علی آمد تو
علی گریه کرد
علی خسته شد
ولی نمرد هیچوقت ...

حالی برای نوشتن الباقی این داستان نمانده
 
صدا کردند
چند تا ستاره از توی آسمون
منا
صدا کردن منا
گفتن
هی
رتیل جون
رتیل جون
بیا بالا
اینجا
بهار هست اینجا همه سالا
روی اکثر گلها
پروانه هستش
توی جوبا
ودکا
اینجا
همه
مستن
اینجا
همه
دیوونه هستن
بیا بالا
ریده خدا
دنیاشو
ولشون کن
بیا بالا
 
سهم من
از تمامی مگابایت های جهان
چند کیلوبایت کوچکی است
که عکسهای تو را می گذارم
و رویش
دراز می کشم سر ظهر
روی عکس هام
و یک آهنگ کوچک دارم
درباره مهربانی معشوق و
سختی سرنوشت و
well goodbye
اما
یکی دو دانه مهره مانده پیشم
یکی دو تا چیز کوچک
که یادم نمانده کجا ماند
و چند خاطره
که هیچ عکسی از آنها ندارم
 
قویترین مشروبهای عالم
Pour
روی سینه هایت
قویترین ماچهای عالم
روی پستانت
آنجا که من را بیدار می کند
آنجا که آرامم می کند
آنجا که شیرم می دهد
آتشی را که افروخته
خاموش می کند
و در نور شمعی که خاموش کرده
می خوابد
ممنونم
ممنونم
ممنونم
ممنونم
ممنونم
پنج بار پیاپی ممنون
 
بچه گانه
درباره فهمیدنهایم
با اسبهای صورتی
که از سمت مریخ آمده بودند
جلسات رسمی گذاشتیم
مردم درمقابل روی سرمان
ستاره های بنفش ریختند
و در آخر مراسم
ماری
به رسم افتتاح
از هم
بریده گردید
صدای باد زیر دامن وزیده
فضا را پر کرد
و کسی از خوشی فریاد زد
"خداوندگار من
چه رقصندگان بسیاری
چه لحظات شگرفی"
اسبهای صورتی از نهایت شادی
شیهه کشیدند

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM