Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
هیچ چیزی
تمام نمی شود
و ما دوباره
از نو
خشک می شویم
باد می خوریم
دوباره از نو
استارت می شویم
 
شاید این جمعه بیاید


"گفته بودی بم؟
نگفته بودی"
گف
گفتم "آقا
این کاسه دست طلا
به دستم
رو به سوی شوما
یه انگشتی
محض یه سکه
یه تف
یه اینکه نیاین
صدام کنین
برق شمشیر سبز و این حرفا
تو کتابامان نوشته بونن که می شه
ما هی رفتیم و
این نشد
هی گفتیم واون نه
دست ترسیدمون
به دامونتون آقا
پ
شما کی می آیین وما نو؟
تمونه یعنی
"خلاص؟
سرم روی شونه اش نبود
سرم روی دستم بود
"گفته بودی بم؟
نگفته بودی"
گف

 
وقتی که
نیستی
شبیه جوراب توری
در آورده ات می مانم
دنبال جورابهای پشمی
در آورده ات
 
من
مثل قصابی
اعضایت را
عاشقانه دوست می دارم
وزن می کنم
تکه می کنم
و در خودم
می آویزم
پرده ها را می کشم
تا پشه نیاید
واق می زنم
یعنی هستم
از استخوان دستت
شروع می کنم به لیسیدن
 
به نظرم داریوش آشوری آدم حیوانکی است. مجبور است فکر کند و زحمت بکشد دائم و مجبور است برای هر کاری توی زندگیش توجیه داشته باشد. و هر دختر دافی که می آید پیشش منتظر است زرتشتی اهورایی کوفتی زهرماری چیزی ببیند. ولی خوشم آمد ازش وقتی مصاحبه ی بی بی سی اش را دیدم یک جورهایی آدم اهل حالی به نظر می آمد. از آن گیر ها که وقتی مستند منفجر می شوند. یاد محمد افتاده ام. محمد را هم خیلی دوست دارم ولی نه به خاطر اینکه اخلاقش آشوری است...
 
ترانه چیز خوبی است
ترانه آدم را
بیخیال نیچه می کند
 
خطهای باریکت
مثل آبشار توی فیلمها
به سمت هم سرازیند
و دست من
برگ روی رودخانه ات هستند
با دایره های آرامی
که تماسش را
احاطه کرده اند
جهان مثل بچه ای دارد
لغزش آرامم را
بر تو
نگاه می کند
سکوت
خیلی چیز خوبی است

 
خورده برده های فلرتیشیا
از آسمان می ریخت
برونکا
توی حالت جهنم بود

 
یه خورده ی باریک قرمز هس
روش
شاید
یه تیکه از جون
دیوه
یه خورده خون هست پایینش
حیونی
نازی
با این
کله ی گنجیشک بریدم
یه تیکه ی سبز هست
مال اون
اژدهای نامرده
پاک باید باشه شمشیر
هر چقد که بی عزت باشه آدم
باید
حواسش
به شمشیر آخری
باشد
 
من

اینجام

به اونا گفتم

من

اینجام

می خواید

بخوریدم

می خواید

پاره ام کنید

منم

با همین یه دونه شمشیر

از اون مسلسلای فیلمای خارجی ندارم

دخترم نیستم

سکسی ام حتی

زیادین اگه

باشه

حرف آقامه

آ آ

تا بمیره آدم رفته

من خودم برا خودم

داستان مردن

می نویسم
 
ببین

خوب

حرفام تموم شده

دستم

نرسیده به هیچی

تازه

وقتیم که اولش

تازه

خسته بودم

اولینشم

شعرامو می گم

همیشه

ادیت احتیاج داشتن

ببین خوب

من

فک می کنم

تمون شده این

بیخود شده

جوادیه

ضایعست

تازه اشم

تمومش کردم

حالا چی؟
 
محمد راست می گوید. من یعنی ما یعنی من از دنیا و از دیگران جدا شده ایم. به نظرم این خیلی خوب است. صبر می کنیم تا دنیا به ما تحمل کند خودش را چرا برای فهمیدن چیزی که نیامده عجله می کنیم
 
تق تق

عین باران

اتفاقهای دنیا

روی کاپوتم

و لکه های شاد

روی شیشه سر می خورد

خیسی مفرطی در من بود

باد را احساس می کردم

ضدای ماشینها

برف پاک کنی من را

به سمت روز هول داد

یک لحظه ای فهمیدم

وقتی که سر خوردم

یکی دیگر

پشت فرمان بود

تو داشتی

یکی دیگر

خودم بودم

که پشت فرمان بود

خودم بودم

مثل قطره های شاد

اتفاقهای طبیعی

تق

تق

توی شیشه می خوردم

 
اهورای آفتاب گرفتن در کیش

اهورای صورتی رنگ رویایی

میمیکت را بمکم که انقدر بالایی

حتی اگر کاملن

پوست پوسته باشی
 
یک وقتهایی آدم خیال می کند که دیو خفنی است. این داستان لعنتی همینطور بوده همیشه. اولش من بوده ام که دیو خفنی بوده ام و بعد تو بوده ای که یک سوزن بوده ای و بعد پق هیکل ترکیده ی من بوده روی شانه هایت
 
راستش

تک لبی از من

پرانده ای آهو

که بایگانی نعلبکی هایت

دلم برای تیربار تنگ شده

و سوسماری

...که در سر چشمه

خودت هم نمی دانی

هزار سال دیگر هم

چقدر

...از مردنم

اگر تو هنوز زنده باشی

 
تنها

ظهوری نصفه است

خورشید بی لیاقت

شب

تنبانی است

دنیا برایم ارزش ندارد

از اتفاقی دل پذیر لبریز است

که هرگز نمی افتد
 
وقتی

به آینه

نگاه می کنم

خودم را نمی بینم

این من

دیگر

من نیست

کمیکی از من است

یک جوجه ی داغان

آماده برای هر چیزی

که چند لحظه پیش

تو نا امیدانه و

با لبخند

توی آسمان فوت کرده باشد

خودم را نگاه می کنم

و می بینم

قسمتی از آینه شده ام

تکه ای شکسته از شیشه

که تو هر صبح

خودت را در آن

با فیس

نگاه می کنی

 
هر چی که راجع بت بنویسم حمل بر خودخواهی است
 
خداحافظ جلبکها

می روم توی ساحل آفتاب بگیرم



"آخرین حرفهای یک وال ابله"
 
فکر می کنم

این داستان محو شدن

غوطه شدن

توی یک پروانه

مال کارتونهاست

اشتباه می کردم

واقعن اشتباه می کردم
 
اگر یک روزی بمیرم حال مردم گرفته می شود

دلم به این خوش خواهد بود



"خاطرات یک آدم فراموش شده"
 
خوب

این راه دیگر هم

با خودم گفتم

بی خیالی هم

عشق و حلی هم

بی خیالی هم

گفت

وقتی که

با خودم گفتم

عشق و حالی هم

کار خوبی بود

بعد گفت

ادامه داد

فکر نکن اصلن

آخرش هلاک خواهی شد

به تخمت بی
 
انقلاب شدم

و خون

توی رگهایم ترکید

در کمال خونسردی

چوب پنبه را برداشتم

و از خودم نوشیدم

ابسولوت دیگر

لیاقت من را

با خودم گفتم

نه

ابسولوت هرگز لیاقت من را

چوب پنبه را کشیدم

بطری خودم

توی دست خودم ترکید

و از

شارش خود

بر صورت خودم

مست گردیدم



شما نگهبان مستراح خود باشید

 
ااااااااااااااااااااااااا

ابروی چپش این شکلی بود

ااااااااااااااااااااااااا

ابروی راستش این شکلی بود

دیو پلیدی بود

خرناس می کشید

پیش می آمد

*##!!BOOF

شمشیرم را

زدم توی آبگاش

HA! HA! HA!

خندید

سوراخ رفت

و توی تاریکی گم شد
 
نمی دانم آخرش چکار باید بکنم همیشه می گفتم اگر این نشد آن و اگر آن هم نشد آن یکی دیگر. الان یکسری کار می خواهم بکنم که چاره ای از آنها ندارم و انتهای دیوانگی است، احتمال موفقیتش خیلی کم است و نمی دانم اگر نشد چکار باید بکنم. آنقدر بعید که حتی از تصورش هم لرزه ام می گیرد...
 
ریاست ما

جمهور خلایق شد

ما پیاده

روها را

چه آسان رفتیم

خجالت کشیدیم

زیرا

ریاست ما

چمهور خلایق شد

توی رودخانه انداختیم

شط خشکید

در کویر

ریده بود کسی

پای ما

در آن شد
 
دستور است

که آب را

با پارچ بنوشیم

آنقدر

که لیوانز

بشکنند

از روزمرگی ها و بی مرگی

قانون است

آنقدر

در طویله

اسب داشته باشیم

پیاده رفته باشیم

پرچم کنیم

شورت مرده هامان را

دستور است

ریش را

بگذاریم

سبیل را بگذاریم

ریش را برداریم

سبیل را

بتراشیم

دستور است

شبیه مردم دیگر باشیم

قدمان بلند شد

بتراشیم

کیرمان خدنگ شد

بتراشیم

قانون است

قانون نیست

قانون هست

قانون نیست
 
هان؟

رفت؟

همانی که نمی دانست؟

قد بلند بود

نبود؟

دستهای لاغر داشت

کمی هم بگی نگی

خل بود

می لنگید

خوب چطور شد؟

ماشین؟

هاه

همانجور که می گفت

قرار بود

کجا؟

کی؟

ولش کن

مهم نیست

چه فرقی دارد؟

 
که من چقد؟

آونگم میان سئوالات وارونه
آونگم
نکند که خواسته باشی
نکند نخواسته باشی
نکند نفهمیده باشی
نکند که فهمیده باشی
 
شما
شادمانه تر من را
و من
غصه دارتر شما را
چه?

شما
دیوانه تر من را
و من
ساده تر شما را
چه؟

شما
انکم
یذکروننی به اینکه
انی باید
و انی
دعوتکم
به اینکه انکم خیلی
چه؟

Do u know me ?
Do u c me ?
who cares ?
who cares ?
 
دور لبهایم
لبی کلفت کشیدم
لبی نارنجی
که می خندید
دور چشمهام
دوایری سفید کشیدم
و روی کله ی کچلم
کلاه بوقی گذاشتم
اشکها را
پاک کردم
نگاهم به شیرها افتاد
اوپس
من اتاق نمایشم را
اشتباه رفته بودم
 
دمب حرفهایم را
کشیدم
و دمب حرفهای من دراز شد
و هیکلم
رو به دریا
من به شدت
طرفدار دریا بودم
دریا
مطلقن مال من بود
با جوی ها
و بارهاش
با ماهیانی خورده خورده
صدفهای شکسته اش
و من
مثل خرچنگی
شنا می کردم
ساحل را
با خودم گفتم
"اگر
مرغ نوک تیزی
مرا بخورد
نوش جانش خواهم شد
و اگر
مرا لگد کند
جیغ نخواهم زد
چون من
خرچنگی هستم
بالدار
که پرواز می کنم آسمانش را"
رد که می شدم از
روی تپه ها گل داشت
دریا پر از
چیزهای تازه بود امشب
باید می فهمیدم
من
باید
می فهمید
 
حدیث قدسی من
حرفهای ناراحتی است که
تو می گویی
اینها
حرفهای سلطان است
بنده ی به گاری بسته
بهتر است
هر چه بیشتر ساکت باشد
 
چقدر لفظ خفیفه
نثار حرفهای تو کردم
چقدر رفتگی هایم را
از رو
به تو تاباندم
تا که
دانستن من را
نثار بعد ظهرهای رفته ات
کردی

 
دارم دپرس می شم
 
کرباسی
به دورت می پیچند و
بعدش می میری
این سرنوشت توست عزیزم

 
حسین بدون اسبش
حسینی نصفه بود
حسین
بدون اسبش
خسته بود
گفت
"شت
اسبم را هم
کشتند
شهید می شوم
بهتر است"
 
عاشقانه
کوه را بوسیدم
تلخ بود
بد مزه بود
آبکی بود
عاشقانه
آسمان را بوسیدم
سفت بود
غلیظ بود
تنها بود
عاشقانه دریا را بوسیدم
تند بود
سرد بود
علف داشت
عاشقنه
زمین را بوسیدم
ولرم بود
شور بود
مگس داشت
عاشقانه تو را نمی بوسم
زیرا چون
بوسیدنی عاشقانه
بسیار کار جوادی است
و پایان شعر آدم را
بی کلاس می کند
 
خوب
غصه داشتم
و رمانتیکم
روی ایوانم
تگرگ دانه می بارید
تگرگ خیلی بدتر از باران است
رعد و برق بدتر از باران است
وقتی که
مثل کبریتها عاشق می شوی
و شانه ی سیگاری
برای گریه کردن نیست

- این شعری خفن
و رمانتیک است
با حضور عناصری مدرن
عینهو کبریت
عینهو سیگار
این شعری است که در آخرش
پایان مدهشی دارد
که سبب می شود
دختران جوان گریه می کنند -

گریه نکن دختر جوان
اتفاقن تو
دوست دختر
همین کبریت جوان هستی
و به جز گریه کردن
برای تشکر از شاعر
در تو
راههای بهتری دارد
فریاد می زنند
 
فکر می کنم راه حل بورخس برای مردن آدمها. آن داستان غیب شدن آهسته ی همه ی چیزهای اطراف برای مردن من کافی نیست. توی امثال من این حس "من" آنقدر کلفت و پنده است که با ناپدید شدن همه چیز هم نمی میریم. تقریبن مطمئنم که برای مردن من تو انتخاب شدی که هستی من را عین آمیب در خودت بگیری و نابود کنی و من التماس کنم مدام که عبید الهی تو باشم. عین بنده ی خدای مسلمانها که آرزوهایم در طول خواست توست.

 
شعور فندقیم
به آسمان آجیلها نرسیده
من رستیده ام از این
هواهای نفسانی
می مانم
نه به خاطر اینکه
مفیدم
بی
فا
ی
ده
خواهم ماند
 
اسکلتها
معنی چاق بودن را
نمی فهمند
اسکلتها
خیال می کنند
چاقی بیماری است
ادامه می دهند به خاک خوردنشان
و فحش دادنشان
به سیبها
به نان
و به هر چه
که گوشت داشته باشد
 
اسکلتهای ساکت
به مرد چاق
توی آینه
نگاه می کنند
"امشب خوبی
ادامه بده
ادامه بده"
در آنها
حسرتی است
"دوباره بخوان
دوباره بگو"
اسکلتها
معنی چاق بودن را نمی فهمند
هر چقدر رژیم بگیرم
منتقد نخواهم شد
 
من محکومم
کلماتم
دارم خواهد زد
دستهایم را
می بندد
و دارم خواهم زد
پشت گوشم را
خواهد بوسید
و دارم خواهد زد
من محکومم
نه می نویسم
نه می خندم
نه گریه می کنم
کلماتم حق دارد
بی تفاوتی
گناه بسیار عطیمی است
 
غروب
جمعه است
تاریکی یی پیچیده تر
غروب
شنبه هایت
با بوی نوچ
تفکیک یافته از هریون
غروب
یکشنبه است
با صدای قدمهای مرگ
گامب
غروب
دوشنبه است
مثل ریواس توی آبگوشت
غروب
سه شنبه است
تحریک پذیر و
احساساتی
غروب چهارشنبه است
گوشنمه
غروب پنج شنبه است
لذات پیکر و
خنده های بکر
غروب تمام روزهاست
هر چیز دیگری
همینطور هم

 
عاشقی یک قدم بود

دویدنش خستگی بر نمی دارد
 
دروغ گفته ام به تو

من هیچ وقت عاشقت نبودم

عاشق ندیده بودم

تا نرفته بودم صبح

دست و روی خود را بشویم
 
شانه های

مهتاب

سفیدند

کپلهای تپه سرخ

نمی توانم

قدر من باشم

شان من کافی نیست

برای همین هم

خودم خواهم شد
 
آقام آمد

آقام با اسب آمد

هدایتم کرد

برد مرا اصطبل

آبم داد

و باز من را

تشنه گردانید

آقام آمد

قباهای سبزش را پوشید

حرف زد با من

نگهبان من بود

نباس دست در دماغم می کردم

نباس کفش توی خانه

نباس

و بعدش هدایتم کرد

که مثل بچه های آدم شو

و آنگاه بشارتم داد

محبت کرد

و گفت عشق منی

باورت می شود؟

به من می گفت عشق منی

این برای یک اسب

افتخار بزرگی است

حقش این است

در یکی

از همین دشتها بمیرم
 
زنگ صدای من را

به تخمم که مردم

به تخمم

و عمرن که

 
غیر مستقیم

نپوش لباسای عادیتو
منم هیچی نمی پوشم
 
هدی
یک فرشته مثل هدهد است
و هدهد هدی است
و جاده ها
او را
صدا می کنند
و او جوان نمی دهد
و گیسهای کوتاهش را
تیغ تیغ
شانه می زند
 

اولش که مَهدی رفت...

اولش که مهدی رفت

تصمیم کبری ای شد

که کبریت آبی را
توی جعبه های چوبی چای باروتی
و مشقهای مدرسه را
زیر عکس باران
پای بی بوتی

و تصمیمش ای شد

که لحاضات چادر
جوراب توری بپوشد
چهارخانه و
نت نت با
کفش برقی مرلین
ساتین آهسته
بی ریا
تا شب
عینهو ملا
"خواهرم
روسری کمی تر
زیبا نیست؟"

شب که بر

آمد او
چراغعلی شده بو
لخت ایستاده
دستش
شعله ای غمگین
"سنگنو
ریخته نن رو ریلا
سنگنو
ریخته نن رو ریلا"


تصمیم کبری این شد

"وقتی که مهدی برگشت
تحویلش نمی گیرم"
 
تو دشت
یه آهوی تیر
خوردن آهو تو دشت
با چشای درشت و
با لباسای پاره با
خطاش

تو دشت
افتاده یک
کلاغ نوک تیز
رفته کج
تو زمین با منقار

تو دشت
دست گلا به دامن دختر
نمی رسن دیگ
رو سیا موندن

تو دشت
تشنه بودن
دلیل رودخونه نیست
رودخونه
کار داره
خون داره
برده باید
رفته

تو دشت
اسب سوارای تنها
علافن

تو دشت
ایست وود کهنه
توی ایستگاه

تو دشت
دشت

تا دشت
دشت

 
- اینکه آدم
چیزایی رو که می تونه
ننویسه
یه کار عرفانییه نه؟

- ...

- الان می تونستم فحش بنویسم برات کلی ولی ننوشتم
 
هتل مهستی
محلی برای عیاشی است
هتل مهستی
جای زنهای لخت است
برویم هتل مهستی
و حال و حول کنیم
پایه اید؟

- باشه بریم حالا کجا هست؟

- مشکل ما هم همین بود
 
کوچه ساکت باشد
کوچه
دلش تاریک است
گربه هایش سیاهند
و بوی بد دارد
وقت عمران است
دشت باید باشد
و مضامین عرفانی
تحقروا
مرروا
و استمرروا
به حد منفعت دیگران
کوچه ساکت باشد

کوچه ساکت نشد
بهار بود
و گربه هایش
فریاد می کشیدند
 
گاهی به خودم می گم این تریپ بیخیال دنیا رو ولش کنم یه شعر یک ملیون صفحه ای بنویسم از اینا که توش گانزن نداره جاش اسفندیار و گیلگمش هست بعد به خودم می گم نه به تخمت باشه ولش کن...

 
آخرش در نهایت
چه کار می کردم
خدا را شکر
عاشقی نهایت ندارد اصلن
 
come خودم
come
بنشین
و گوش کن
دردهای غربت من را
listen
تو که می فهمی
 
مدرن ها
تنها هستند
من هم
تنها هستم
چون مدرن ام
من هم تنها هستم
چون باکلاسم
تاریخ ادبیاتم
صاحب نظرم
و مغز منتقدهای
عالم
نمی کشد که
هجا کنند
غربت من را

 
چسبیده ام
به روزهای تیزی
که استخوانم را
چسبیده ام به
بیچارگیهایم
داستان تیغ پخ پخ
آسمانی و معلوم
جمله های سرد
جوجه مرد
دمب عقرب کج
و قبر
گرفته با
غریبان من را
از پشت
با هراس من
به دکمه هام
که پت پت
پاره می شوند
و برق و باد فراوان
و بارانی کهنه
مرد غمگین
تلو خوران تو
پت و پهن دشتی
که آخرش
باران است

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM