Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
دیوانه وانه وانه وانه وانه
وار وار نوشتم تا حالا
و از حالا
وانه وانه وار وار دیو تا
فردا


 
توی من دوش بگیر

از من نرو بیرون
به من اجازه نده تا
من باشد
همینجا این گوشه
برایت جا می اندازم
برای مراقبت توی من
فرشته می سازم
و آشپز برای غذای خوب
توی من
برات
دوست می سازم کلی
که خوشبخت و راضی باشی
و چشمهام را
سفت می بندم
تا کسی تو را نبیند
 

توی کافه های خاطراتمان یک هو همینجوری که نشسته ام پای همان قهوه ی سیاه همیشه سیگار همیشه عینک همشه باران پشت پنجره ی هر روز با خش ش روزنامه ها و صدای سرفه ی آدمهای غمگین, همینطور که بی خیال نشسته ام. یکی از داستانهایمان می آید تو با لباس دو تکه ی قرمز که پوستش برق می زند می آید و ناخن بلندش را آرام روی میزها می کشد و دنگ می زند به فنجان من آرام ...

می آید
رو به روی من می نشیند و هر چه التماس می کنم
بیرون نمی رود
 
یک وقتهایی هست که آدم کلن فکر می کند دنیا تمام شده و حق هم نبوده با او و می رود توی کار شکست خورده ام و توی کار آخرین تخته پاره ی کشتی و داستان از دست دادن هاش 

یک وقتهایی هست که آدم احساس می کند خداست و خیلی خفن شده مثل اسب کار کرده و الان باید با افتخار دشت را یورتمه بگیرد

یک وقتهایی هست که آدم هیچکدام اینها نیست مست نیست تشنه نیست سیر نیست و آرام زندگی را نگاه می کند
و پلک می زند
پلک می زند
 
شاطر

دستهاش نرم بود
و خوشمزه بود
و خوشبو بود
و زرد بود
و رگهای آبی و قرمز داشت
و من دانه دانه ی رگ هایش را
شماره داشتم
روزهای آخر هر ماه
طلاق می گرفت
روزهای اول هر ماه عاشقم می شد

تمام نانهای جهان دستهای او بود
- این را یادم رفت آن بالا بنویسم

 
اگر آدم کسی را دوست داشته باشد باید اختیارش را داشته باشد باید آمار جیش کردنش را کهیر زدنش را لباس پوشیدنش را لنگه جورابهای توی رخت چرکهاش را گوزهای توی خوابش را خالهای روی سینه اش را داشته باشد و باید تمام جان آن طرف را بگیرد مثل نشابه او را بنوشد ذره ذره تا چکه چکه ی آخر جوری که وقتی زمین می گذاردش یک قطره هم از او نمانده باشد شاشیده باشدش توی مستراح سیفونش را هم کشیده باشد قر قر قر قر قر خلاص...

به همه چیزت شک دارم جز اینکه دوستم داشته ای...
 
مال من بوده ای و هندیها هم هرگز اینگونه صاحب نداشتند

و زمزمه می کنم
و حرف می زنم با خودم
و زمان perfect این ماضی ها
آزارم نمی دهند

مال من بوده ای
و به تخمم که این شعرهای خطی لامصب
یاد هیچ کس نمی ماند

باید ادامه داشته باشد
باید فراموش کرده باشد
توی صفحه ی سیاه وبلاگ ها
تنها مانده باشد
رنج کشیده باشد
شلاق خورده باشد
آزار دیده باشد
وگرنه معنا نمی شود

پروانه تا نسوخته
 شاپره ای تخمی است

 
پروانه

"دست نزن به من
گفت و دور شد
مثل پروانه ای که
به پنجره برمیگردد"

هاتف صدای بمی داشت
چشمهایی
به بزرگی ویالون سل

"شمعیدن
سوختن دردناک و طولانی نیست
شمعیدن
دیدار پروانه
 پاییز پنجره  هاست"

هاتف
غمگین و دردناک و طولانی بود
مثل اصرار آرشه
بر نت
دو

"بیرون پنجره دنیا زیباست
بیرون پنجره
آزادی از شمع است
آزادی از پروانه"

هنوز پروانه بود



 
مردهای شکم گنده
زورو را
برهنه در کنار رودخانه راه
و همسر عزیز آینده را
به گا مگاه
و اسب سیا ه_سوت را
ذبح کرده اند
شمشیر کج
روی ایوان افتاده
و صدای گیلاسها
مرد دهقان را
دیوانه کرده است
آدمی بی دست
روی تپه در آرامش
گیتار می زند

 


گاز داد و رفت

مرگ هم
مرده بود

 
سرم شلوغ بود امتحان داشتم نشد چند روزی چیزی بنویسم

 
حلاج

با دستهای زلفهاش
عاشقانه درباره ی باد گریست
تدبیر سفید خشکی
از انگشتاش

- کجا نگاه می کنی مرد منفرد؟

فردیت
معنای خمیده ای
در برابر هستی اوست
و او 
کسی جز من نیست

- کجا نگاه می کنی مرد منفرد؟

داستانی می خواندم درباره ی گنجشکی
گنجشکم
اخت شد با من
خودش را به من مالید
تا من شد
بعد بال زد و رفت
کتاب
 دیگر
من نداشت

- کجا نگاه می کنی مرد منفرد؟

- گنجشکی از من پریده است
 
خودت شده ام
شبها
خودم
پلکهام را
داغ داغ فوت می کنم
و توی آینه
بوس می کنم خودم را
و وقت راه رفتن
دستم را
روی شانه ی خودم می گذارم
همین روزهاست
خودم را
ول کنم
بروم جای دوری

 
ضحاک یک مار
با جنازه ی بریده ی ماری
توی دستهاش

"بیشرف
فریدون
ظلمی نکرده بودم
ظالم
ماری که کشتی
دار و ندارم بود"

فریدون
پیشانی شیطان را بوسید

و شیطان
فریدون را
غرق بوسه کرد
بوسه کرد



 

برف
علامت پایان نقشه است
علامت سکوت معنادار
توندرای برگهای سوزنی
و بادهای سرد
توندرای برگهای خاکستری شو خاموش

توندرا

پر از منحنی های زیبایی است
که اسمشان مرز است
و آدمها در آن
کشته می شوند


دربا
برای توندرا
پیراهنی کوتاه است

آسمان
مکان مناسبی برای ابرهاست

توندرا شبها
با آرامش مطلق
بر جنازه ها
برف می بارد


 
کاش توی من
بمب می گذاشتند
بمب خوب میخ دار
بلبرینگ دار
کاش می توانستم
پاره پاره شوم
منهدم شوم
خون روی پیاده رو شوم
کاش مردهایز ترسان
دور من هم طناب زرد می کشیدند
سرم را روی پا می گذاشتند
نبضم را می گرفتند
کاش قاتلم
به دورها بگریزد
توی آمریکابماند
کنار رودخانه
آرام
به جویبار گوش کند


 
"معنی مردن را نمیفهمید. مردن شامخ ترین مراتب است هیچ وقت معنی مردن را نمی فهمید. نبودن عنوانی سزاوار مردان خداست وجود نداشتن از صفات خداست و خدا وجود نداشتگان را دوست می دارد"
 

مردی سبیل دار
که با جنده خانه ازدواج کرد
و راه کوچه های تنگ را به مردم نشان می داد
همانی که همه نگران مردنش بودند
و هر وقت افتاده بود
گفته بودند این بار
از توی سبزه ها
راهش را
به سمت کوچه ها کج کرد
از مغازه ی بدیها
ساندویچ کالباس گرفت
لباس آستین کوتای ممنوعه پوشید
دست زنش را گرفت
و در سوادا گم شد

- سوادا کویری در حوالی ناداست
که جنده خانه ها 
برای آرامش
دریا را
انتخاب می کنند -
 
فکر می کنم برای پر واز کردن احتیاج به پر هست
برای پر به بالش احتیاج داریم
پس فعلن
می خوابم
 

مرا به مقامی رسانده ای که از خودت هم شامخ تر است.
چیزی فراتر از آموختن زبان روسی
فراتر از خوبم ها
مرسی ها
عشق من ها
عزیزم ها
فداش بشم هم ها

مرا به مقامی رساندی
که از مقام شامخ هم
شمخ تر است
و دور شمخش
پروانه های خوشگل دارد

شمخی که
می سوزد
تا آباد

- شعر تمومه
همینجا بسش کن
پایان خوبی نبود
ولی بد نیست
بازیت با کلمه ی شمخ خوبه
اسکل میشن ملت
و تا بیان بفهمن که چی شده
رفتی -

 
من بودم
و دخترکانی ریز
با بالهای زنبوری کوچک
که حلقه ای طلایی را
روی کله ام نگاه می داشتند

- شت
 احمدی نژاد مفهوم حلقه را خراب کرده است
این صحنه واقعن کارتونی و زیبا بود -


 
در آن سوی دیوار آبی کلمات


عکس از هدی رستمی

 
 باز خواب دختران چاک دار و یخچالهای سرد و چاق فلزی

خورشید
اسمارتیز شیرین صورتی رنگ است
کوهها
تپه های شکلات اند
با  لایه ی ملایمی از قند
و باد
دانه های شکر را
توی سرما
می گرداند

جهان
کیکی زیباست
که  بابا خدا
از مغازه ی زنها خریده است
 
آخرش آمد

از بین اینهمه شمشیرهات
یکی را بردار
و با من بجنگ

از بین آنهمه کفش هام
یکی را برداشتم
و گریختم
 
باید غزلی طولانی بنویسم با قوافی ساده مثل "بیایی" یا حتی ساده تر مثل "برگردی" یا "نباشی" یا نبودی. باید طبع شعر داشته باشم و توی اوزان عروضی برایت ولی غزل باید ساده باشد مثلن "علی" و "مخملی" سخت است من هر دفعه شعر قافیه دار نوشتم هرچه قافیه کاشه کرده بودم را توی همان مصرع اول زده ام رفته
horny بودن تا ابد جالب نمی ماند اگر این را می دانستم مجبور نبودم برای قافیه های ساده مثل "بیایی" و "برگزدی" حرف کاشه کنم
 
و مردم نالان
از کنار جنازه گذشتند

جنازه ی روشن
زبانه هایش را
شانه می نمود
مانند زنی
که پستانهایش را

و مردم
ساکت
از کنارش گذشتند



 

من سرزمینم را می دانستم
سرزمین من
جای آرامی
جای درد های
آرامی
و طولانی است

نه نه
سرزمین من
ماشین رختشویی ندارد
او دو چرخه ندارد
آدانس ندارد


زمین من
توی رودخانه هاش
در هوای سرد
رخت می شوید
پیاده می رود مدرسه
پیاده از گرگهای توی جاده می ترسد
پیاده توی راه خانه
دختر می بیند
پیاده ی
پیاده ی
تنها

سرزمین من
غمگین است
و شاعری تنها
سرزمین من را
غمگین تر می سازد



 
من
شعرم
اسم من
کلید من است
اسم من را بپرسید
زنجیر کنید
دور گردن بیاندازید
و دور نیاندازید
نه
نه
نه
نه
نه
دور نیاندازید
کس کش ها
 
سی ام

اتاق هست
باغ هست

اما

مامان شب
رفته
این وسط
شب
تنهاست

 
ساکت شد
و تمام اتاق ساکت شد
ساعت ساکت شد
کتری ساکت شد
و آتش بخاری
ساکت شد
برنامه ی تلوزیون ساکت شد
موبایل ها then
خود به خود
Mute شدند
نفس
نه آمد
نه رفت
ایستاد
در سکوت
و هیچ کتابی ورق نخورد
لباسهاش را گلوله کرد
و روی مبل انداخت
خم شد
چشمهام را بوسید
 
دویدم بر دشت
وکلمات
عین دانه های برف
لای موهایم رفت
لا به لای لباسهام 
و توی چشمم

ایستادم بر دشت
و کلمات
سیرابم کرد
سیرم کرد تنهایم کرد
و مردم ده
ستونی از بالا می دیدند
که قدر حرفها
سفید و درخشان بود

خوابیدم در دشت
خورشید مرا
با کلمات اشتباه گرفت
مردم مرا
با کپه های برف

بهار از من
تنها لبخندی
در میان علفها
گیر کرده بود
 
داستان دست را
به باران نیامده بگو
و بگو که دشت
دیگر خودش باران است
جان به جانش jaansh
چشمه شده
و روی شاخه ها
فروتند
بگو ولی
تمام دشت
سبز
هنوز دستی چروکیده مانده است
با تمام سبز
با همه فروت هاش

 

واحی

دریا
مثل ماهی در دشت
بین کوهها
غریبه بود

- گورخرها غریبه اند
هر کدام رنگ دیگری دارند
بچه های هم اند
دوستهای هم اند
ماستهای هم اند
سطل های هم اند
هیچ زرافه ای طلایی نیست
مارها همه
خزنده های خشکی هستند
زیاد حرف می زنند
و در کلمات
دندان و زبانشان پیداست
من چطور آمدم کویر؟
کی مرا اینجا آورده؟
راستی؟
نفس را چکار کنم

نوح ماهیگیر
آرام
 زمزمه کرد
"دریا
همین روزها
بر میگردد"
 
امروز یه خانوم سیاهپوست خیلی دکل دیدم از اینها که توی جیم وزنه ی سنگین می زنن و با خنده با مردای سیاهپوست بیچاره شوخی دستی می کنن. یه شلوار ورزشی سفید پوشیده بود و زیر شلوار یه شورت بندی کوچیک صورتی داشت. انقد حال کردم با این اخلاق اش که انقد آدم مهربونیه . آدم نباید الکی از صدای کلفت و هیکل گنده ی زنا بترسه...
 

پسرم
کاش
جواب سئوالهایت را
نمی دانستم
 

زمان
به سمت خودش بر می گردد
و جویبار
Mute و
از خلا برگشته
از تمام ریختن ها
ارضاست

انگشتهای سکوت آرام
پلکهای بیهودگی را
ناز می کند

از دنیا
تنها
پروانه ای باقی است
 
شیر از دشت
عبوس و با مرارت گذشت

"خاک تو سرم
من مادر این بچه آهوی تنها را
 خورده ام"

"برو آقای شیر
مامان من
خسته بود
رفته بود
خودش بلیت خرید
شما
اتوبوسش بودی"

 
یائسه ها
معنی فضا را می فهمند
معنی نقاط سیاه
روی پوست را
و حلقه های دوار خاک آلود
شلوارهای نیمه پایین کشیده
جنازه ی فضانوردهای گردآلود

یائسه ها
بچه های تازه را
روی سینه ها فشار می دهند
و می خندند
و توی چت
برای فضانوردهای ابله
پیغامهای بی معنی و احمقانه می فرستند

حیف
زندگی توی این سیاره هم تمام شد
 
هابل را خاموش کنید 

سرما
کفتر ندارد
کفترها مرده اند
مورچه ها همان اوایل
توی بارانها
غرق شدند
و عقربهای یخزده
به سنگها چسبیدند
پلوتو
سرد و دورتر شده
با سنگواره هایی که برای درک کردنش باید
مته داشت
چکش داشت
لباس فضایی داشت
دستکش و شال گردن و
کاپشن داشت
 
برفهایی هست که هرگز آب نمی شوند ولی توی سینه اشان ماهی بزرگی دارند و.قتی هوا خیلی سرد است برفها از ماهی توی سینه اشان کیف می کنند. ماهی یخ ها هرگز هرگز هرگز هرگز هرگز بهار را نخواهد دید
 
زحمات ماه
باری از دوش کوهها بر نمی دارد
کوه می ماند
و بار گران برف
و لرزش بی دلیل خرگوشهای گناهکار
در میان دستهای لاغر بوته
کوه می ماند و
گرگهای غمگینش
کوه می ماند و
باران برفهاش
ماه را بوس می کند
و افسرده روزهای دیگر را
بار می کشد
 
برای عاشق شدن به سنجاب
باید سریعترین شاعر دنیا بود

 
  یک جوک برای رفع بوردگی

  یه روز یه درختی داشته تو یه راهی میرفته بر میخوره به یک خری خره به درخته میگه "همه اش فکر می کنم شما رو کجا دیدم قیافه اتون خیلی آشناست" درخته آروم با شاخه هاش کله ی خره رو ناز می کنه بعد سلانه سلانه دور میشه

 

خوب قشنگ جوونه بزن به دشت
انگا
علف صاب مرده باشی
بعد
علفای غروب
ماه
بوس نکرده می ره
نیومده
نشسته می ره
تو می مونی و شب
و این همون
همه ستاره
لای برگات
تا علفای صب
که خورشیدو تحویل نگیری
 

 بائوباب
سنجاب کوچکش را می خواهد
 
شاعران شعرهای بلند
ریش های بلند دارند
و موی سینه زیاد

همین قدری باش
بزرگ نشو شعر کوچک
بچه بودن خوب است
می شود یخمک را خورد
بعد  ته مانده ی یخمک را خورد
بعد
ته مانده ی مانده ی مانده ی یخمک را خورد
ظرف یخمک را خورد

کوچک بمان شعر کوچکم
به شلوار جین من
اعتماد کن
 
دخترک فاطی

جانم را بگیر
عنانم را بده

جانم را گرفته بود
عنانم گرفته بود
چنانم گرفته بود
ان و گه ام قاطی
 
حاشا که ماه
سینه بند داشته باشد
این جندگی ها
در سطح ماه نیست
ماه
دختر سفید و فروتن یک دانه است
در غم روزگار لاغر خواهد شد
 با پلنگها
خواهد خندید
و با مست روشنفکر
ازدواج خواهد کرد
 
اسکایپ

کله ی مرده را
روی میز گذاشتند
به پلکهای چروکیده اش خندیدند
به حرفهای مهملش خندیدند
در صندوق را بستند
مشغول صحبت شدند

 
پنجمی

دختری غمگین
با کونی زیبا شاعرانه نیست
دختر غمگین باید
کون صاف داشته باشد
بر زمین نشسته باشد
گریه کند
اس ام اس بخواند
 
چهارمی

چگونه شعری بنویسم
برای پرستاری
که زیر لباس پرستاری
هیچ چی نپوشیده؟
 
سومی

مثل دشتی از گندم
با تپه های مهربان کوچک
به طرز زیبایی پشمالوست
و لای گندمها
خرسهای سبیلوی کوچکش را نگه می دارد
خرسها در میان گندمها
بزرگ می شوند
سکس می کنند
شکار می شوند

 
دومی

صبر می کنم تا
جنازه اش را به من بدهید
جنازه اش آرام است
سرد است
و بوی نا می دهد
و این خوب است
 سفید لاغر خوب است
جنازه ی خیس
با لکه های ساعت تنها
روی دستهاش

 
اولی

رنگین کمان بود دخترک
مثل کاهی که بی خیال آفتاب
در خودش داغ می شود
پره می شود
پره بود دخترک
و تمام بوی پره هایش را
در خودش نگه می داشت
حواسش به ما نبود
و تکه تکه ی لباسهای ناچیزش
به مردهای غمزده
فخر می فروختند

 


دره همان دره است
کوه هم
همان جا هاست
اسب ها می دوند
قاصدکها پرواز می کنند
هوا جان می دهد برای دویدن ولی


حیف
پای آنت شکسته است
و بچه ها
نای خندیدن ندارد




 
خودش را روی تخت دراز کرد
هر دو سوی غلت خود
تا جا برای خندیدن کافی باشد
بالشتها
غش غش خندیدند
و مثل مرغهای خنده دار کارتون
به جنب و جوش افتادند

 
یک بقچه غصه هایم هم
مال دیوان دیوانه ها باشد
من از دیار شما رفته ام
به تصویرهایتان دست نزنید



 
هر چه باد هم بیاید
باید
گیسهام را تراشیده ام 
و برای بادک هیچ بادی گیسو ندارم
باد گرم تخت پشتم را
و سرشت تاریکم را
و غصه های کوچکم
خوار و زار و
شکوفه شکوفه

هر چه هم حالا که
دریا باد
هر چه هم دریا باد

 
باید ترانه هام را تکه تکه کنم
و با پیچ روی پشتم ببندم
بعد
پت پت 
پت پت
دود بدهم 
و از زمین بلند شوم

 
مردی معصوم

- بسیار معروف از قاطبه ی معصومین با تمام وسایل لازم هلال و شمشیر و اینها - 

 دوست داشت
تا ابد
دامن نازک شل ببیند
 
تپه ای پر از مرده ها
وعده ی من بود
پر از لوازم اسقاط
چرخ های دنده دار کوچک
جنده های کله طاس
خوابهای سوخته
می شد
توی قبر شخصیم بخوابم
در تابوت شخصیم
و آرامش نداشته باشم
یا اینکه
توی دره افتاده باشم

هیچ چیز دیگری نگفتند
لبخند زدند
و صبر پیشه کردند


 
چند لحظه قبل یک زن خیلی قد بلند خوش هیکلی تریپ گوشت دار با لباس سفید و خال خالهای سیاه از اینها گذشت. از این شلوارک های کوتاه تنگ پوشیده بود و کشاله هاش برای مالش آدم درد می کشید. چشمهاش را طور وقیحی سیاه کرده بود. یکی یکی مردهای توی راه را نگاه می نمود و تکه های تنش را با دقت در مقابل چشم آدم تکان می داد. سه تا آدم کوتاه دنبالش یک چمدان قرمز را برایش میآوردند. با هیچکدام حرف نمی زد هیچکدام به او دست نمی زد.

قهوه حشر من را بالا زده بود
من
مرد خطرناک ضعیفی بودم
دخترک سالم ماند
مردها سالم ماندند
چمدان سالم ماند

روز و قهوه
تمام شدند


 
فقط برای برق کارها

یک لحظه ی بسیار غمگینی در زندگی ما مهندسها هست که آدم را یاد زندگی می اندازد. یک لحظه ای می رسد که زندگی آدم فقط با چیز غیرممکنی ردیف می شود. مثلن مدار آدم فقط یک مقاومت گیگااهمی کم دارد یا اینکه یک خازن فمتو فارادی می خواهد. یک چیزی که یقین دارد باید نباشد را کم دارد یک چیزی که مطمئنن است. نمی تواند باشد آن لحظه لحظه ی خیلی غمگینی است. توی زندگی آدم. خیلی بد است که آدم چیزی را که نمی شود هرگز را کم داشته باشد
 
دریا
از موجهای خودش ترسید
و زن
از صدای قدمهای خودش تر شد
مرد
به خودش تجاوز کرد
رودخانه
از خودش نوشید

کویر
چیزی از دنیا کم داشت
هر چه داشت
شب بود
باد بود
پرنده هاش بود


کویر
چیزی از دنیا کم داشت

 
بیگاه بود
و نوای جانگداز گیتارهای مضطرب
دستگاه های صوتی حساس را
بی تاب کرده بود

مردهای ریش دار
با بادکنکهای
سفید رنگ جلف
وصدای جیر جیر کفش های ورنی
در ستونی پر از حوصلات بیهوده
چون ردیف ماهی ها
ردیف کرمها
ردیف مورچه های
ردیف اردکها
و تماثیل دیگر بی معنی
ایستاده بودند

برق رفته بود
سیمها
ایستاده بودند
 
"آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش بباد بردادند"

باید
فراموش کنی خاموشیت را
دنیا برای سکوتت
جا ندارد

 
رنگ باران عوض شد
و رنگ ترانه پرید
جیغ عالی
 شب را
بدون وقفه میخ
و فریادهای دیو
دلیران لاغر را چکش
اسبها
قاچ زین دلیران لاغر لاغر را چسبیدند
بوی مگس می آمد

آسمان
از صدای ابرها پر بود

 

فقط یک نموره برهنه تر
نه اینکه زیبایی شما کم باشد
یا اعتقادات بیخودم من را
فقط یک نموره برهنه تر لطفن
یک دانه ی کوچک از موها
که شما نمی بینید
به لب لباس شما گیر کرده است
هر چه من می گویم
کس شرات کوچکی
برای آزادی موهای مبهم است


 
کافی است

گیس هاش تاش
هیچ چیز
جز اینکه
گیس هاش تاش
 
کاش می شد
برهنه اش کرد
حمامش برد
بوسش کرد
روی مبل نشاند
بعد تکه تکه فوتش کرد
تا گرمش نباشد
 
شلوارهای جین سفت
نگاهبان کون پروار
نگاه شرمگین مردها
در میان چاکهاش
و غش غش خنده هاش در
چاک چاک سینه ی مردم
عین چنگیزهای برزنگی
از تپه ها آمد
غریو صدای مردم را ساکت کرد
کار ناتمام اروپا داشت
یزد را
نیمه کاره کار کرد
رفت
یک تپه چشم زخمی و خونین
توی دره بود
 
هفت سین
منم
با سینی فرو رفته در سینه
سبزه های درد
و دو تا ماهی سیاه
توی تنگ چشمهام
عید اینجاست
هفت سین 
منم


 
روی صورتش
ملیون
کک مک خوشحال و زیبا دارد
مثل جویباری
پر از کفشدوزک گردان
و گیسهاش
مثل آفتاب
روی رودخانه می تابد
 
جنون
توی خونت داری
زیر تمام قرمزیهایت
و استخوانهای زیر گردنت
شبها
برای زامبی ها
ترانه های فایز می خواند

Document های بیچاره را
توی دستگاه می گذاری
و خوب فشار می دهی
Social من
از شدت امتنان
شیهه می زند
 
شاعری بسیار آسان است

کلمات یتیم را
لباس چارخانه بپوشانید
دنبال هم بیاندازید
و در خیابان بگردانید

بچه ها کثیف می شوند
کریه می کنند
و دنبال شما می گردند

شما
تمیز
مرده اید
 
گشنمه

هنوز داری
توی آشپزخانه 
تق تق می کنی

هنوز 
توی آشپزخانه 
صدای تق تق می آید

و هنوز
در آشپزخانه
تق تق است

 
درخت
درنگ کرد
گنجشکها دوباره
زوزه کشیدند
کوه
دارک بود
غمناک بود
اسبها
 می دویدند

 
غمهای مرده ها

آمد
و روی پله ها نشست
نگام کرد
گفت
"کاش نفسی مانده بود آه می کشیدیم"
 
treadmill

اگر بتوانم امروز را بگذرانم
و فردا را هم
فقط می ماند مسیری تاریک و طولانی از
روزهای بی دلیل
قدمهای خسته

نمی توانم امروز را بگذرانم
ولی روزهای لعنتی
در گذشتنند
 
موهام را
تو هم اگر بودی
مادرم هم اگر بود
صاف نمی شد
می زدید تو سرم که

"خاک بر سرت"

ومن سرم را پایین می انداختم
و می خندیدم
 
و هلال ماهی کوچک
لبریز از پولک
با بالچه و افزار پریدن
کالسکه و
سوار و شلاق

و مهتابی
 آنقدر شفاف
که زنها را
از لباسها و
ملافه ها و
خانه ها و
شوهرها
برهنه می کند


 
دیروز
دوشنبه ی تلخی بود
امروز
یکشنبه ی تلخی است
و جهان
مدام
در تاب
یکشنبه ها و
دوشنبه هاست

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM