Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
مرگ هم مثل تو سفید مطلق است
مرگ هم بر محاذاتش
صورتی و قرمز دارد
مرگ هم مثل تو 
سیاه دوست زیاد دارد
و ناخن  بلند
و عطرهای مات
باور نمی کنی ولی
مرگ هم
مثل تو
گیس های ویز ویز فرفری دارد
موس می زند گاهی
صاف می کند گاهی
مرک هم مثل تو
دختری ساده است
خیال می کند اگر گم باشد
براش شعر نخواهم گفت
و شب خوابش را
نخواهم دید
 
خوابت
شبیه آرزویی برآورده است
چه بویی دارد در بیداری؟
مردم از هم می پرسند
و هیچکدام خایه ندارد
ببیدارت کند
وقتی 
خخوابیده ای
هر ظهر
 

جای دوری در مرتع
تو چار دست و پا
 روی تختی
و من جور آرامی دارم
تو را می دوشم
جهان
از تمام چیزها
جز صدای آرام نفسهای ما
خالی است


 

گفت "تو رو نمی دونم"
من رو گفت
گفت "نمی دونم تو
چه جور آدمی هستی
ولی من
کمی خجالتی هستم"
بعد پرده ها رو کشید
چراغ و کشت
و اتاق از صدای نفسهای من
بوی زن برهنه
و صدای آروم خش خش پر شد
 
اسلام شو
تا من به تو بگرایم
ریش داعشی بگذارم
پیرهن بلند بپوشم
بوی عرق بگیرم
شمشیر ببندم
و خفن شوم
چت کن با من
و به من مهاجرت کن
اینجا
در دولت اسلامی
من تو را میخرم از بازار
می برم کنار اتاق می نشانم لرزان
و وقتی حواست نیست
سر نماز
خیره ات خواهم شد
 

دنیا پر از شب است
و تو
هر شبی که خواستی
می توانی
وامپایرش باشی
از نورهاش بترسی
و دست توی دست خفاش هاش
از سقف های مختلفی
برعکس بمانی
دنیا پر از شب است اما



 
گفت شما خیلی جقی هستید و من از همه تان بیزارم دروغ می گویید و من راستی را پیمانم دزدی می کنید تهمت می زنید به هم و به تلخی گفت من در میان شما تنها هستمدرسدش این است که بال باز کنمو از پنجره بپرم بیرون این را گفت و به سمت پنجره دوید بعد از یک متر پنجره توی باغچه افتاد گفت "کاشکی لااقل ازجای بلندتری پریده بودم"
 
هر پنج دقیقه یک بار موبایل قراضه ام را نگاه می کنم انگار تو هم دیوانه ای مثل من و یکدفعه یکهو یاد کسی می افتی.
 

- بنویس
- چی؟
- خفه شو میگم بنویس
- چی؟
- فکر نکن به چی فقط بنویس سعی کن از اینکه نیستی بازهم کمتر باشی
- ولی چرا؟
- نپرس نگو  فقط بنویس تو غیر اینکه بنویسی...
- راستش من...
- خفه
- چشم
 
می توانی بگوییش آخ
و کون لختت را
بر ملافه های سرد بگذاری
می توانی بگوییش آخ
و چپ تا راست
غلط بزنی خندان
روی تخت تنهایت
و از تماس پستانهات
تالاپ تالاپ
با خودت
عشق کنی
می توانی بگوییش آخ
و کسی نباشد بجوردت
یا دماغ در میان پات کند
می توانی
فکرکنی با خودت بگویی که "من هنوز
باز هم مردم خفن خودم را دارم
بالشتهای بزرگ
دوش های بزرگ
و تنهاییم"

 من برای پایین شعرم بیت آبرومندی ندارم من فقط یکسری جملات کوتاه مزخرف دارم که از نگفتنش خسته ام کرده ای
اه شت فاک
 
فرصت می دهم که زنده بماننند واقعیت این است که رویای عروس ساکت دریایی با جرقه های صورتی رنگ کوچک داستان وامپایری که از تشنگی هلاک می کند دختران بیچاره را داستان گرگ های توی برف داستان عنکبوتهای توی سینه ی در آرزوی آزادی و داستان مرده هایی که برای رسیدن به خانه تاکسی می گیرند به طرز مصری تو را یاد من نگه می دارند می روند میان جنگل هام گیس داستان های دیگر را می کشند خاطرات دخترهای دیگر را بوس می کنند و ادامه می یابند و می گویند دوباره سراغم را لابد می گیری نباس گذاشت داستان های غیرممکن بمیرند

 

حمید میگه "من خیلی برام عجیبه که چطور ممکنه  یکی بتونه در حدوده 13 هزار پست کس و شعر تولید کنه ولی روی هم رفته 100 تا کامنت نداشته باشه. اگه واسه تخمات می نوشتی فیدبکش بالاتر بود داداش من."



 

که صبح ها با خودم می روم جنگ
و عصرها
کشان کشان
خودم را خونین 
به خیمه می برم

خودم را می سپارم به خودم
که توی خیمه
با آستین خونی نشسته
و می گویم 

- درسدش کن این را دکتر
فردا جنگ مهمی داریم

و خودم
التماس می کنم به خودم
که همین امشب
راحتم کنم
چون نمی توانم

 

درلباس خیلی آسان
با حلقه ای و پیژاما
در دور دست خانه می نشیند
گپ می زند با من
و وقتی که از رفتن
حرف می زنم 
فقط
لبخند می زند

شلنگ خانه را می گیرد
یکی یکی درختهای خانه را
 آب می دهد
گلهای خانه را تر می کند
دانه های کوچک را دفن می کند
و وقتی که
از خاک توی خانه حرف می زنم
فقط
لبخند می زند

و نان بیار خانه شده
میوه می خرد گاهی
و وقتی که می خواهم چیزی از زمین بردارم
با کف دست
می زند بر کپل هایم
و وقتی بهانه می گیرم
فقط
لبخند می زند

حرف های نیمه کاره ات
خانه را پر کرده
مهرم را
حلال نمی کند
جانم را
 آزاد نمی کند
 

مثل گنجشک ها
دلت سریع بزند
و غم زیاد داشته باش
انگار
در میان قلبی از سنگت
جویبار ی از سنگ ریزه می ریزد
و توی ایوانت
زیر تک درخت های سنگی کوچک
بچه های سنگی بکار
برای طراوت خارا
وروی چمن های سیمانی
مشت مشت
شن های نرم بریز
من را هم
به زنجیرهای بزرگ
مثل گنجشکی
به تیر مقابل خانه ات ببند
و برایم
صخره ی کافی
تیلیت کن
جهان همانقدر که دوست داری
آسان می ماند

 

برعکس چیزی که اکثر آدمهای زندگی من فکر می کنند من از شاعری برای موفقیت در عاشقی استفاده نمی کنم من به هدف شعر توانستن گفتن عاشق می شوم گاهی

 
درد
دردی که
 علامت چیزی نیست
غولنج تلخی از مطلق بر شانه
که قابل شکاندن نیست
دندان کشیده ای
که ظهر تابستان
نه بی حس می شود
نه می شود آن را پرکرد
پای بریده ای که خارش گرفته
و زبان حرافی
که دارد می فهمد
مغز مردم
خسته است
آرام باش علی
سکوت کن علی
جهان
فکر می کند دارد


 
هر بار
فریاد کوچکی هر بار
در جایی از تهران شکسته است
و خرده های بلوری فریاد
پای برهنه را زخم می کنند
اکثر بلور فروش ها چکمه میپوشند
ولی پوشیدن چکمه
برای قرتی ها ممنوع است
 
راستی عطر هم نخر لازم  نیست

ازخیابان که می روی
به مغازه های  پرده دار برو
و با خجالت بکو
کوچک ترین شورتهایشان  را
برایت بیاورند
تنگ ترین کرست ها
و سفت ترین کمربندها
از همان ها که
زنهای سبک می پوشند
خیلی مواظب باش
چیز تلخی در دلم می گوید
علی رغم میل ات
وظیفه ی سنگین
وظیفه ی بسیار سنگین
و آینده ی تاریکی داری
 
تمارین - سوزن کاج شلیک

گرگ را
از چشمهای قرمزش می شناسند
از دو نقطه ی قرمز

گرگی که
سیگار به لب داشته باشد را هم
از سه نقطه ی قرمز

گرگی را
که هر پنج دقیقه یکبار
سیگاری به لب داشته باشد را هم
از فلاپ سه نقطه ی قرمز می شناسند

و هرپنج دقیقه یکبار هم
قرمز
آرامشی برای دشت است
علامت اینکه گرگ آنجاست
وقف شکار کردن
حیران دست نیافتن به آرامش ساده

هر روز روی بالکن
بی خیال کاج های خیابانی
سرو چراغدار من می آید
سرو چراغدار عزیز ناخیابانیم
غصه می خورد
اندوه می خورد
خمیازه می کشد
و سوزن سوزن
تکست می زند گاهی
و تفریحن با شلیک
می کشد عابرین خیابان را



 
تمارین - مگس شب بو کپک

گفت
"باید از نو مردم شد"
و نگاه نکرد 
به انبوه مگسهای بر استخوان های خونیش
و نگاه نکرد که این همه از شب می ترسد
"شب دریاست
می پری تویش
و وقتی که پریدی توش
آنطرف تر از فردا
در می ایی"
باید همان چیز را 
دقیقن همان چیزی را
که می خواستند بفهمد
فراموش کند
نباس شبیه جنازه های دیگر می شد
نباس به رشد کپک
روی سافهاش توجه می کرد
به لرزش زانوان باریک اش
به اینکه خیابان پر از سگ است
و او استخوان خالی است

"اگر تاکسی نبود هم
می روم خانه
همان بالکن همیشه
همان حوض قدیمی
همان صدای شب بو ها
نان خریدن صبح
 یکبار یادم هست ظهر بود داغ بود خسته از کار برگشتم خانه خیس عرق با جوراب بوی خودم توی خانه ی خودم پیچید کولر خراب بود ولی یخ و هندوانه زیاد داشتیم..."

تلخ
تلخ
صدای استخوان سوخته
روی آسفالت
تلخ

 
il romanti kooni ye avazi

حتی شاید عاشق ات نشدم
حالا که انقدر زیبایی
شاید فقط نگاهت کردم
که از مقابل لامپ لخت
رد می شوی
و آلیاژ داغ تنگستن
از میان شانه های سردت
دیده می شود

حتی
شاید اصلن بوست نکردم
بوس لازم نیست
و ماتیک صورتی برای لبهایت
کافی است
شاید اصلن .گذاشتم لبهات
افاده دار و خل وضع
مثل بچه های دختر
با گیسهای بافته
با دنیا
تنها باشند

و شاید حتی رفتم
نماندم
رفتم
ماندم
یک چیز پیچیده ای مثل اخلاق ناامیدت
گه
شاید
مثل اخلاق گهت شدم
سیر و بی نیاز
با رمز تنهای کوچکی
توی چشمهام
که می خواهم
با خودم
تا ابد
فقط
دوست رنگ پریده ی بی خیال معمولی باشم


 
مثلن کناره ی
باله های عروس دریایی
یا کنار چشمهای نهنگ
دنیا
پر از چیزهای صورتی و شبیه توست
ولی من
 اشتباه می کنم
و دست از تو برنخواهم داشت
 
فکر می کنم دهن ات سرویس است
چون من
اراده ات کرده ام
و اراده ی من
حتمن
جور تلخی
اتفاق خواهد افتاد
 
تمارین - خیار نهنگ حافظه

تلخ
تلخ
تلخ
عین خیار سبز
  تف آلود و جوش جوش
با رشد بی دلیل رگ های صورتیش
در کناره ی چشم
و حرکت شفاف آوندهای بی دلیل
زیر پوست
و قلبکی آرام
که به اصرار دیگران تپیده
غمگین
گذشته بود

"اصرار کنند
می روم ساحل
آنجا
بین بیل ها و
توپ های کم باد و
بچه های دماغو
گندیده می شوم حتی
نگام کن
تمام خودم را
نهنگ را
لایه لایه از صورتی های پره پره را
می برم ساحل
هدیه می دهم به
تپه ای
آفتاب سوزانی
چیزی
و از لهیدن آنچه دنیا
توان هضمش را ندارد
برای خودم هم
GEM
و یا حتی
فرخنده خواهم شد
تو حالا ولی حالا
توی چشمم نگاه کن
نگاه ما نهنگ ها خیلی معنی دار است
ما نهنگ ها بالذاته
خیلی غمگینیم
منتهی گفته باشم
دماغ سوخته
چیزی از ماهی
دست تو
 پیرمرد انتر نخواهم داد"

ماهی نگام نکرد
و من طور ضجه آوری فهمیدم
به قیمت سلامت کشتیم
توی حافظه ی دریا
جایی نخواهم داشت


 
تمارین - مفصل دراکولا برج

این فرشته دراکولاست
برای تک تک آوندهات برنامه دارد
برای قطره قطره از خون ات
و رگ رگ از بازوت
برای هر مفصل مفصل از انگشت
و آبی آبی
از دریای گردن ات
ساکوراست
نگاه کن
لخت توی آینه دارد
مسواک می زند
لبخند می زند
قهقاه خنده می زند
برنامه ندارد برات که توی برج بمیری
قرار نیست با دو نقطه ی سرخ تیره بر گردن
فشرده شوی بر دیوار
برنامه ای برای کاپولا کردن ات ندارد
می خواهد ببیند
آوند آوند
چگونه از نبودن توجه دیو
مثل عنکبوت سوخته تلخ
جمع و
نقطه می شوی


 
تمارین - نرمه سرمه شخم

کاشکی
 زیاد گریه کنی
و سرمه هات
برسد به تی َشرت های جوادت
که  زیر  تاپ هات می پوشی
و کاشکی من باشم
تا یکی یکی
نرمه های تلخ و شور سرمه را
مثل دانه های تلخ گندم
به نوک بگیرم
کاشکی که وقت شخم
وقتی که
بوی التماس دانه
دشت را پر کرده
من
سنجاقک غافل ات باشم
بسته بر بندی سنگین
که اختیار رفتن ام را
به گاو آهن گرفته
کاشکی من
سنجاقکی بیچاره باشم
بسته بر گاو آهنی سنگین
که تشنه های دشت را
حمیرای گندم می سازد
 
برادرم! کره خر! آقای شاعر مرده!

بی شعورها جشن گرفتند
مرا قهرمان شاعران گرفتند
و به من
توی پاپیون نوبل دادند
بی شعورها
تمیزم کردند
روی میز سردبیر خواباندند
روی من
گلاب ریختند
روی بازوم تتوکردند
"شاعر قوی"
و روی پیشانیم
قلب تیر خورده کشیدند

بی شعور ها
بلندم کردند
و دست زدند
و توی قبر گذاشتند
و هیچکدام
برای آگهی ترحیم
عکسی نداشت از من
بدون های های گریه
بدون بچه ی گریان
بدون راه راه زخم
 

خیلی زیباست جهان آدم پر از نبودن چیزی باشد تک و تک لحظه های آدم بیافتد به یاد اینکه یکی الان نیست
این خیلی بهتر از عالی حتی بهتر از پر بودن زندگی آدم از چیزی است. یک نفر را از حالت خودش خارج می کنی مثل باربی می نشانی لباس هایی که دوست داری را تنش می کنی حرف هایی که دوست داری را می زنی از گلویش و او معصوم و لرزان نگات می کند مودب همان طور که باید باشد  مثلن نشسته روی زمین با زنجیر باریکی بسته به پایه ی تخت از مچ پایش. یا در همان حالت خجالت زده و غمگینی که دوستش داری دست رویسینه های برهنه یا در فیگور وحشت انگیز مورد علاقه ات هیولای گردان شناور بی علاقه به شکار با درد جرقه های صورتیش فقط برای تفریح خودش. فقط برای اینکه خودش زیباتر باشد وگرنه برنامه ای برای خوردن نیست
خیلی
خیلی زیباست جهان آدم پر از نبودن چیزی باشد 
 

من
مثل راه باریکی از شاش
که با احتیاط و شرمنده
راه خاکی کوچه را گرفته
جهان را
می آلابم
داغ می شوم
بخار می شوم
و غلظت خود را
می زنم به چشم طبیعت

تو
بیدار می شوی یک روز
احساس می کنی انگار
بوی تازه ای از شوهرت می آید
 

و ترانه های کثیف من
مثل آب بیرون زده از جوب
دور مچهایت را می گیرد
و مثل باران
چکه میکنند از  نوک دماغ ات
از تمام گیسهات
مروارید های کوچک گرمم
باران و تابستان اند بر تو
بخار می شوند از تو
برگ می شوند
شادمان می کنند
آسمان را

می روی داری
 می دانم
ولی
بوی باران تا پاییز
در تمام جانت می ماند

 
رباتیاگانه

معروف می شوی یک روزی
کتاب چاپ می کنی یک روز
و عکس من را
در حالت نشسته رو پله
روزی جلد چاپ می کنی
و عکس سبیل دار خودت را هم
روی جلد می گذاری
و هیچکس نمی فهمد این آقا
از کجا بوده
 
تمارین - زره سل خراباتی

شیخ ریش دار در خراباتی
حضرت زره بر تن نحیفش پوشیده
استوار ایمان کامل
حضرت
مسموم غممهای توست جواد عزیزم
حضرت علیا
حالا
کاسه کاسه
خونش را
تو شیشه آورده حالا
سبد گذاشته
خوابیده مثل گربه ها روی پله
و درد کشیده از زخمهای سل برسینه
یا می
یا دو
یا فا
شیخ ریش دار خراباتی
ریشهاش را تراشیده
قاطی پاطی
رفته است در حیاط
موشک دشمن خورده
خلیفه شده
و عزل شده
و ضربت خورده
بسکه تو
او را
توی عن گذاشتی
 

خودش فرار کرده
و رفته سوی گوشه ی دنیا اقیانوس
و از خطوط سفید  صورتی رنگت
جور تاریکی
ترسیده اقیانوس
در خودش خزیده اقیانوس
و خواب نرم ماهی دیده اقیانوس
خودش رفته
خودش رفته به گوشه ی دنیا
و تمام رگهایش را داده
برای برق های صورتی رنگ ات
جرقه باش
و دیوانه تر
بیا و
آدم شو
عروس عزیز کس کش دریایی

 

خدایا به من
دافی
مقربی
عقربی
عقربه ای بده
با دستهای خونی لازم
و آستین بالا زده تا ساعد
زیرا که
آستین داف
نباس قرمزو خونی باشد
و زیرا که
خودت بهتر می دانی
ساعد داف ها زیباست



 

در بهشت تو را می دهند من
سفارشت می دهم خودم

- من می روم بهشت
چون آدم خوب خوش قلبی هستم
و چون با خدا همکاریم -

حالا در رو
آخرش که می میری
 

مرگ
روی درگاه خانه تف کرده
تو اجاق خانه
و بر صورتم اسید پاشیده
پریده ترک موتور
و سمت انقلاب
فرار کرده است
حسابمان با مرگ
عاشقانه بود
تا تو خواسگاری من آمدی
 
هی مثل خر های خرافاتی
سل فون ام را نگاه می کنم
طوری که انگار حواسم نیست
درمانده نگاه می کنم جور مغروری
شاید که
برام تکست داده باشی
درباره ی اینکه چرا نمی خواهی

- این منصفانه و شاعرانه نیست
این پله پله کردن حرفی است که نمی شود برات تکست زد
نمی شود آدم حرفی را که هزار بار گفته و ریده گردیده بش دوباره بگوید چیز تاریکی می گوید باس دود کرد و نرفت توی اعصاب مردم -

هی مثل خر های خرافاتی
فال حافظ می گیرم
شعر تخمی می گویم
که توش صورتی
عروس و دریا داشته باشد
و هی می زنم به تخته
سرم را
و هی سرم را
 به سوی سقف و آسمان می گیرم

- این منصفانه و شاعرانه نیست
من اصلن شاعرانه نیستم
و این اصلن
منصفانه نیست -
 

بی سر و سامانی
غم  عتیق بی سر و سامانی
و غصه های هر سالی
هربار
نه هر هایتی
هایتی
بالاتر ازهم ها
شانه تا به شانه ی
تب ها
بی بار
و غنج زنی
که مرد فریادزن در شب ها را
بی خواب و
آشفته تر می سازد
 

شغال
گلوی خودش را گرفته
گردیده توی برف
و رفته تا دره
و سرخ
خط خون خودش شده
از گلویش بر برف
سرما تنش را لرزانده
و جای دندانش
روی برف ها مانده

 

و غمی در من بود
مشتاق و متعالی
و قبل اینکه آب و تاب حرف هام شکل بگیرد
زارپ
 درگذشته شد میان آبگام

و غم دیگری در من بود
زیر پا مانده

غم جر وا جری 
در من بود
علاوه بر آن خودم هم کمی 
خل و 
غمگین بودم


 

تلف شدن
از زخم ناسوری
که ارزش مردن نداشته
همیشه طبیب
باند می گذاشته
و حالا
به لطف تعالی
مردنی باز طاق
از طاقت بریده ی آدم
زخم زین
که آهسته آهسته
اسب بیچاره را
جسد کرده
 
کاشکی مرا
مرا کاشکی بمباران می کردی
باروت و فسفر و خوشه خوشه
کاشکی
جان قلمبه ام
مثل تاول شفافی
روی دست کودکی می ترکید

کاشکی اره می آوردی
قطعه ام می کردی
خرچگ میآوردی
بستری می کردی
تمام چیزهای دردناک را
قرمز و زرد و نرنجی
می زدی به من
و تن نحیف ام را
بر ملافه می گذاشتی

آن جور
وقت رفتنم بر دریا
دستهام صلیب بود
صدام می زدی
و قایق
شعله ور می شد از من
بر دریا

سوختن کاری تخمی است
اگر کسی برای دیدن نباشد
 

دنیا
تقاطع پیکان و تاک همسایه است
تقاطع دختر همسایه با خواسگار سبیل
و تقاطع مردی سبیل با طناب دار
دنیا
چار راه بدبختی است
چار راه تانک
و مردم
از تق و پق گلوله بر
زره هایشان
 رنج می کشند
دنیا
لمیت کوتاه خوشبخت بودن است
لمیت ایمان نداشتن
تراست نکردن
خیانت شدن
و شکست
دنیا
غذای حیوان هاست
خرچنگ ها
مرغابی  ها
عقرب ها
عروس های دریایی
دنیا 
تلاش می کند دائم
شبیه رویای من نباشد
شبیه و زیبای من نباشد
کار ندارم با دنیا
می روم از دنیا
رویا
برای نمردن ابرها کافی است

دامن کشید
گریه نکرد
و عن
گذشت از بیابان ها

 

دیوانگی
آسان نیست
درد دارد دیوانگی
درد تلخ تپش دار
درد عن

دل شکسته درد دارد مامان
و می دانی مامان
از دل شکسته درد دار تر
دلی است
که ارزش شکستن نداشته

درد دارم مامان
درد دارم مامان
 
لااقل باید
محض رضای خدا
یکی
از اینهمه مردهای هیکلی را می کشتم
کشتن حق آدم هاست
هر کسی حق دارد روزی
بزند به سیم آخر
کسی را ببندد به تیر
مثل خودم
و توی خونش 
ضد انعقاد بریزد
سوراخش کند
مثل من
و چکه چکه
مثل من نگاه کند به خونریزش 

 

شک ندارم که هربار که کسی تخفیف می دهد مرا به دردسر های زندگیش تمام زن های دنیا می آیند و دانه های پاشیده ی مرا جمع می کنند از بالکن با جارو
 
تهران به مردمش
قول شرف داده امشب بارانی باشد
و من به تو
قول شرف داده بودم دیگر
پی گیر بازی مجنون نباشم
و ما هر دو ظهر
هزار بار
تشنه
و از حرف های چرتمان پشیمانیم

 

هر آدمی دوبار می میرد
بار اولی که می میرد
و بار دومی که فکر می کند دیگر نخواهد مرد

 
نباید التماس کنم
جهان ارزشش را ندارد
باید بگذارم آسمان
 رد شود از من
دردناک طور و
آهسته طور باس
باید تمام این جاهای خالی تو را
آجر آجر
کلمه بگذارم 
سیاه کنم خانه را
تا نتابد بر من خورشید
باید برا خودم
جوک های خنده دار بگویم
باید اینهمه صحنه های خلافی را
که اتفاق نیافتاده 
پاک کنم از خود

نباید التماس کنم
سلطان شاعران باید
تحمل یک وفات ساده داشته باشد
حتی اگر تمام وفات ها براش
مثل وفات حضرت خودش باشد
 
هیچ زنی هیچ وقت تمام نمی شود برام مثل وقتی که آدم بیدار می شود و خودش را می بیند که هنوز روی تخت خوابیده زنها می روند و تصویرشان می ماند در من بدون تغییری فی الواقع جهان من جابب جدا از حقیقت اتفاق می افتد. قشنگیش به این است که دوست دختر  های تازه فقط اضاف می شوند به حرمسرای آدم و وقتی که می روندهم یک کپی از آنها کنار سیب ها وفواره می ماند. بدیش ولی این است که هر کدام یک تکه از آدم را کشان کشان می برد با خود و با داستان های عشقی تازه اش عذاب می دهد



 

تو را باید
 مثل ملافه تا کند
به او بگو آرام
مثل ملافه ها باید
تا کند تو را
و توی گنجه بگذارد
تو
ملافه ای
و به چوب و میخ های گنجه
 معتاد
به او بگو
اگر گریه کردی باد
به او بگو لطیف
تو را
روی بند رخت بیاندازد
دور از چشمهای مردم هیز
-یعنی من-
توی دست آفتاب
آب
تو را باید
فشار داد و چنگ زد
مچاله کرد
توی تشت شست
چلاند و بعد
با اتوی داغ 
خش خش اتوی صاف داغ روی پشت ات
پات چون
تو
 ملافه ای
به ورجه های دستها و تیغ ها
 معتاد

 
"گفت "در زندگی یک لحظه های تلخی هست که تمام مردم شما را تنها می گذارند و حتی یاد خدا هم شما را تنها می گذارد" گویند این را گفته بوده و بسیار گریسته بوده" نوشت این را وقتی که حتی ما همه رفته بودیم
 

می روم به قبیله ی خودم
رنگ می شویم
پر می زنیم
طبل می زنیم در کنار آتش
مادرم
روی زخمهام
ضماد سبز می گذارد
و ارواح مرده ها
ما را
عالجه خواهد کرد
در دهات ما
اکثر مردم
غمگین و خندان اند
و چپق
 برای رفع دلتنگی کافی است

می روم به قبیله ی خودم
و پدر
شانه های لاغرم را
به تیر چوبی می بندد
و مادرم
دعای باران برایم می خواند

می روم به قبیله ی خودم
و چشمهام
دعای دستهای مادرم را
برآورده می کند
 

از امروز دیگر
شعر نداری
مرتیکه ی کره خر نداری
دوست معمولی نداری
و کسی نمی رود هر شب توی اعصاب ات
من هم باید دوباره برای شاعر بودن
دنبال بهانه ی تازه ای باشم
 
هنوز هم ماهی ها
ناامیدانه زیر آب پلک می زنند
هنوز هم گوزن ها
می دوند توی دشت
و شیر ها
گوزن برای ناهار می گیرند
اگر بمیرم
هنوز هم دنیا
اصلن به تخمش نیست
ولی کسی را برای نوشتن اش  کم دارد

 

راحتترین کار دنیا دودره کردن آدم های بی خیال است. 

 
چوبین

دیر اتفاق بیافت
و قایم
وبیخیال و سرد
و ورور شکایت من را
بگو به مردم دیگر
بی آبرویی زیباست
و خوشگل است آدم
توی داستان تو
 برونکا باشد

بد باشد
دماغ گنده باشد
و خال دار باشد
و عاشق شکست های سنگین باشذ

دیر اتفاق بیافت
و نقشه های من را بشکن
با خرسها و قورباغه ها معاشرت کن
با دکتر
راجع به حیله های من صحبت کن
نگاه نکن
که چشمهای غمگین من دارد
بر تمام درختهای جنگل
در آرزویت می لرزد
 
حضرت حافظ اصرار دارند که تو اهل این بازی ها نیستی. نظرشان درباره ی من مثبت است ولی به تو اعتماد ندارند هر چه من راجع به تو حرف می زنم با ایشان. می فرمایند که

فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست
آب خضر نصیبه اسکندر آمدی

عرض می کنم که خوب الان من حال و حول مغتنمی کرده ام به دیدارش حالا شما سخت نگیرید  هی دوباره هم که فال می گیرم سعی می کند کلنگ بیخود نزند فرهاد. می گوید اینکاره نیستی یعنی نه تو نه اون عرض می کنم

من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد

می خندند حضرت حافظ قشنگ می خندند و می زنند سفت روی پشتم که

این کاره نیستی پسرم. این کاره نیستی

 
تمارین - مرغابی فلفل چنگال

بهاری نبوده است انگاری
و این پرنده های یخزده در نی ها
گنجشک ها
قناری ها
مرغابی ها
قلوه سنگ های کوچک تلخی از ماه
پشت نی ها بوده اند

بهاری نبوده است انگاری
و ناخن بلند زمستان
در جان کوهستان بوده
چنگال های تلخ اش
در لا به لای لباس های زفت ام سالی

بهاری نبوده است انگاری
کفن پیچ مرده در پوستین
یخمکی ازجنازه
بوی تلخ لوبیای تازه
تعفن فلفل
گوشتهای خورده در دهان گرگها سالی

"بهاری نبوده ام انگاری"
رودخانه می گوید با خود
و انبوه ماهی ها
اغتشاش صورتی رنگ بوی اقیانوس در سحرهای برفی بر یخ
لا به لای زیبایی هاش
گسل های تازه می سازد







 
تمارین - تیغ نارنج بند رخت

دست بکن در گلویم
تیغ هام را
در بیار با نوک انگشت
با زخم های غمگین
خوب
آبدار و دردناکم کن
و جسم پوست کنده ی من  را
بگردان توی ترشی نارنج
نمک بزن من را
و فوت کن نمک را
زیرا نفسهایت
یخ دار و زمستانی است
مرا کباب کن با یخ
و روی سنگها بشکن
همین
 برای تن دیوانه ها کافی است
همین برای دیوانه ها کافی است
که درکنار شورت های روی بند رخت
تی شرت تکه پاره ی کهنه ای باشند

 

هر بار غصه می آید
چشمهام را می بندم
تو
 دیوانه می شوی
دور می زنی 
وخیلی جدی
مرا می بری خانه
حرف نمی زنی
و فکر می کنی توی راه
با  خودت زیاد فکر می کنی
و رد می شوند خطوط جاده از صبوری تو
و تمام چراغ ها 
مثل زنبورهای کور
سوی من می آیند

هر بار غصه می آید
چشمهام را می بندم
و تو 
غمگین 
با خودت می گویی سگ خور
و دنده را میزنی جلو
و از گلوی من
به جای نفس
 صدای تاپ تاپ قلبم می آید


 
علف زاری

آرام ام
مثل گندمزاری تابستانی
که در غروب غمگین ناکامی
کاملن ملخ شده است

با عبور آرام مورچه ها
و شیون آهسته ی زن هام

آرام ام
و رذیلانه
آرزو می کنم جهان
تا ابد
ملخ باشد

آرام ام
رذالت ام مرا آرام می کند
مثل مردهای گلوله خورده
که چاقوی داغ
داروی  زخمهای چرکین شان شده است
 
پرنده پرید
پرنده را
توی مایتابه
نپر دادند
پرنده
خسه بود از پرهاش
و دلخواه گربه بود از پرهاش
پرنده سفت بود
گر چه برف بود
دستهاش را صلیب کرد
و صبر کرد تا
گربه ها
تکه تکه اش را
برند خانه
پرنده
تکه تکه
پر پر
پریده بود
جز پری مغرور
که روی بالکن
همچنان
ایستاده است
 

داستان باس تلخ و اینها باشد نباس کسی بخندد توی داستان و بهتر است آدم های داستان مدام درگیر غمهای کافی باشند و باید مداوم حرف بزنند راجع به تنهایی مثلن  خانم، خانم خیلی قدبلند زیبایی است ولی خیلی تنهاست و تنهایی اش کاملن شخصی است و احتیاج به توضیح بیشتری دارد. داستان باید پر از مردمی باشد که احتیاج به توضیح های بیشتری دارند.
وظیفه ی من است طبعن تا از خانم خانم یعنی درباره ی خانم خانم هم چیزی بنویسم  خانم خانم تنهایی متناقضی دارد در واقع خانم خانم در به در پیدا کردن مردی است که اورا نفهمد. نفهمیده شدن قسمت مهمی از زندگی زن هاست. زندگی خانم خانم بخاطر این که زیباست پر از مردهای شاعر نصفه است. اسکیزوفرن های از زمان مادرزادی  مردهای طبیعتن دوقطبی آدمهای ساده ای که با یک آدانس خوشحال فریاد می زنند و به خاطر اینکه طبیعتن دوست نداردشان را به صورتشان زده اند یک هفته غمگین اند.  زندگی همه ی آدمهای زیبا همینطوریست برای دیدن خل و چل ها برای وید زدن پارتی کردن الکل خوردن افسرده شدن منحرف شدن. این داستان زندگی است فی الواقع و فی الواقع تمام آدمهای مثل خانم خانم دنبال تنها نبودن اند و این تنها نبودن معنیش  پیدا کردن آقای آقاست.آقای آقا عجیب محترم است و طبیعتن خانوم خانوم نیست ولی شیزوفرنی ندارد کسی حرف نمی زند باش و توی قفس فلزی زندگی نمی کند.آقای آقا فقط دلخور می شود گاهی که می شود با بوس و ناز نواحی گریه اش انداخت. فی الواقع خانم خانم در به در پر کردن تنهاییش با پر نکردن تنهایی است.
داستان نباس پیچیده باشد داستان باید پر از غمزه های مردم های ساده باشد بعضی از کاراکترها برای داستان ها ضرر دارند. داستان ها باید آقای آقا داشته باشد داستان باید ساده باشد اسکیزوفرنی بد است اسکیزوفرنی سم است

 
راستش
دیشب که خوابیده بودی
گیاهی در حیات پشتی ات

- منظور من کون ات نیست -

در همان حیات ات روییده
که خرزهره ی
خاک بر سر مفلوکی است
و اسم اش تشنه است
و اسم تمام برگهاش
توشیناست
و چشمهای ور قلمبیده اش
تاشین و
تاشینه هستند
دیشب که خوابیده بودی
خر زهره  هم
خوابت را می دید
باز بود چشمهاش
نفسهای گرم می کشید
و فک های لاغرش
مثل سوسمار ها
باز و بسته می شد
 
هادرون

آخرش من سیاهچاله می شوم
حالا بچرخان مرا هی
گم ام کن به بوی عطرهای بیخود
تکست های بیخود
عشوه های سرسری
هی بچرخان مرا
قدرت ات را زیاد کن
شتابم بده
مقاله چاپ کن
روزی
آخرش من
سیاهچاله خواهم شد
و اروپای ات را می بلعم
 

کاش تو را می خوردم
مثل نهنگ های وحشی کاش
می خوردم تو را با یک گاز
همان جا تو
توی سینه ام می ماندی
میز می گذاشتی
شمع روشن می کردی
می نوشتی
می خوابیدی

 
تمارین - باروت حباب پری

و من
دریا خواهم شد
لرزان
گیس های باروتی ات را
دانه دانه سوا خواهم کرد
و تمام پری های ات را
خسته می ریزم 
بر صخره ها از گرما
و من
دنیا خواهم شد
حباب کوچکی آبی رنگ
که مرده اند تمام مردم هاش
و تو
توی پاریس اش
خانه ای کوچک داری

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM