یکی از بچه های قدیم کوچه راننده آژانس شده. توی راه که می آمدیم تا شرکت، خاطرات بچگی را مرور کردیم. نوار سی و دو لبه آتاری من و بازی ریور راید. وفوتبال و خیلی چیزهای دیگر. من یاد شش سالگیم افتادم و دختر هفده ساله همسایه که موهای بور داشت ، همیشه توی وسطی پشت من قایم میشد و زلفهایش را میریخت توی صورت من. فکر کنم حالا، دیگر باید یائسه شده باشد...
[+] --------------------------------- 
[0]