Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
درست وقتی که فکر می کنی
رد شدی رفتی
مملکت در می زند
"مادر روپاست"
رد می شود از در
و از حیاط
نگاهت نمی کند که
چادرش را گرفته ای
هندوانه هایش در آب
ریاحین به باغچه
روی ایوان نشیند می
رها نمی شوی علی
رها نمی شوی
.
 
واحدهام را گرفتم و می روم مدرسه دارم. یک مقدار زیادی مثل سگ می ترسم به رویم ولی نمی آورم مثل همیشه...

 
باد از هر سمتی که بیاید من آمده ام

Jim Goldberg UKRAINE. Kiev. 2006. Trafficked woman
 
 
دور شد
دور شد
دور شد
برنگشت
 
جام کوچک تکیلای مست
خشک خشک
با رطوبتی اندک
زیر هیکلش
و صدای خش خش مارهای استوایی
اژدهام را
بیدار می کند
خمار می کند
شکست می دهد
می خواباند
 
تخم های من سنگین بود
و شلوارم پایین
دستهاش را
زیر تخمهام گرفت
و کیرم را
به سمت چپ مرتب کرد
بوسم گرد
و روی من دست کشید
من
سبک شده بودم
می توانستم حالا
لباس ساده بپوشم
لباسم را برایم مرتب کرد
 
من را
پره پره می تراشی
و دوستت دارم
من را
جرحه جرحه می خراشی
و هر تبدیلی در تو
نشانه ی طوفانی
بنفش رنگ و استخوانی است
و هر بارانی
معنایش
تشنگی های بیشتر است
هه
من از سگ نمی ترسم
سگ باش
اخم می کنم
و فش می کنم با خود
تا برای سینه هات
صدام کنی
 
خاور

زنی میانه سال
با کون لخت
روی آتش نشسته
خندان است
و مردم براش دست می زنند
 
فکر می کردم
شبها
فکر می کردم
و شب
تمام شد
و فکرها
خشک شد روی پیشانیم

 
دستای تبعیدیا بالا
آهنگ غمگین الان
وقت روشنفکریه
وقت ریشای بلند
های های گریه های خردادیان
آمبولانس های آرش
قدبلند خانوم هایده
تو تموم سن
صدای نازک
درباره ی مستی
و صحبت پستون
تکیه دادن به پشتی
بردن
بعد
پولا رو شمردن
تموم آدمای مرده ی بلاد تبعیدیا گنده‌ان
دستای تبعیدیا بالا
عین پاشنه بلنده
قدبلندتر به چشم میایم
 
بلاگر پیشنهاد داد که من می توانم از بلاگ تو یک کتاب بسازم گفتم باشد بیا بساز الان بعد از کلی قمپز گیر داده که من شمردم وبلاگ تو 9229 تا پست دارد من بالای 1500 تا را زورم نمی رسد. گه خوردم و اینها. کمی با تحقیر نگاهش کردم و حالش گرفته شد یعنی فکر می کنم گرفته شد یعنی امیدوارم که گرفته شد شاید به تخمش هم نبوده
 
چرا باید
پیژامه پوشیده باشی
وقتی که اینهمه دامن هست؟
اینهمه
اینهمه
اینهمه
دامن خالی
 
اگر وقت درس خواندن
روی شانه های من بنشینی
شانه های من گرم می شود
و اگر در آن لحظه
گوز کوچکی بدهی
لرزشت را
لبخند می زنم
و پشت گردنم خیس می شود
 
آخر از دنیا تا
گریخته
جنازه خواهم شد
جنازه ای آبی
از همانها که
می رود دریا دریا
و سبز رنگ می شوند
و استخوان گونه هایشان
هوا را
و چشمهایشان آسمانی است
از همان ها که لب ندارند
و لاغرند آنقدر
که استخوانهای سینه شان
و دستهایشان استخوانی است
از دست شما خاکی ها
آخرش جنازه خواهم شد
و دامن خواهم پوشید
و گریه خواهم کرد

 
مثل علفهای سبز پیچیده بر مجسمه آرام با صدای آرام خس خس از محاذات ساقت می آیم بالا لطیف و مرطوب و سرد
و تو
خارش من را روی ساقهات و رانت احساس می کنی دو سوی
دستهام ناشیانه شانه ات را می چسبد
و تو
ناشیانه صدا می کنی در
هق
و علفهای سبز آرام
با پشمهای تو قاطی
با دستهای تو قاطی
با سینه های تو قاطی
قطعن
من
وجود نداشته ام
راحت بخواب
خاک علفهای تازه می سازد هر
به آسانی
 
باید تو را
خودت هم بهتر می دانی که باید من
تو را
و تویت
تو را
و روی سینه هایت را
و سینه هایت را با
و از چشمهات در
و در همان لحظه هم حتی
توی چشمهات را
نگاه
آه
باز نگاه
 
شاعران برای هر سئوالی
جوابی تخمی دارند
و تخم
داغ
لای پای گاوهاست
با لرزش حشراتی مزاحم
و ریزش تپاله های علف دار بی دلیل
چرا؟
شاعران برای هر سئوالی...
 
صدای ساییدن سمب به آسفالت

یک حلقه ی بزرگ طلایی
خریده ام
برای وقت گاو میشی ام
رنگ قرمز زیاد نپوش
وقتیز که گاومیشم
خطرناکم
 
حواست
به الهامهای من باشد
الهام های من
مثل بوهای تو
دنیا می آیند
لبریز می شوند
فریاد می زنند
پراکنده می شوند
کسی مثل من برای بو کشیدن باید باشد
کسی مثل تو
برای پسندیدن

 
حمام شیشه ای بزرگترین اختراع دنیاست. بهترین نکته اش قیافه ی لرزان توست که داری کفتاری را که دارد دورت می گردد زیر دوش نگاه می کنی...
 
آخرش
سیاه ترین خودنویس دنیا را بر می دارم
و از شانه ها
تا کونت
سکسی ترین شعر غمگین دنیا را
می نویسم
بعد روی کونت
عکس شاعرانه ی یک گل زیبا را
آخرش همه را با تف
پاک می کنم که
یک ساعت بعد
وقتی که رفتی حمام
از دیدن پشتت
غمگین نباشی
 
بیدار شدن
دلیل خوابیدن است
مردن
دلیل دنیا بودن
و خندیدن
دلیل غصه
اما تنهایی
همیشه هست
و احتیاجی به
دلیل و اینها ندارد
 
من از تمام بارانهای ناباریده بالا خواهم رفت
روی یخ خواهم خوابید
پرواز خواهم کرد
و قهرمان مسابقات قویترین مردهای آمریکا خواهم شد
با تفنگ تک گلوله
دنیا را
شکار خواهم کرد
و برایت خانه را روشن و گرم خواهم کرد
گرم گرم
داغ داغ
تا برای لباس در نیاوردن
بهانه نداشته باشی
 
شاهین
چشم بند چشم چپش را بلند کرد
خرگوش
کفش های بند دارش را پوشید
خدا
نورافکنش را روشن کرد
دقت کرد
که آخر داستان اگر چه ناگوار
ولی زیبا باشد
 
تاریخ از تاری
به خای آخر رسیده است
و ثبت نقطه های سیاه
بر سفید
و لکه های سفید بر سیاه
اشک دختران دمر خوابیده را
در آورده
تاتوی ناتوی دردناک
آدامه دارد

 
شروع حدید
از کلام بی انقطاع چکش است
از خنده های بی دلیل سندان
و از اینکه
آتش
معنی ساختن را نمی داند
حدید تنها زید می
و تنهایی
غروب را
به صبحگاه تغییر داده است
 
به من
التفات فرمودند
با وزش پسه ی نرم دست
بر پس کله
باد
با خنده من را
التفات فرمودند
 
وقتی بیایم خانه
زنم تمامی این شبها
تنها
با شب خوابیده
تنش
بوی من
بوی زمخت نرینه های سیاهپوست می دهد
نرم می کنم دوباره از نو
مادیانم را...

ملاح پیر
پارو کشیده است
 
ساعت هفت خسته ی صبح
ستاره آمده است
و سراغ بیابان را
گرفته است
رفته است
در خطی از عبور منتظر چشمهام
توی سایه هاستاره آمده است
ستاره رفته است
 
شرط آدم حسابی بودن آدم اینست که وبلاگش را وقتی می رود مسافرت آپدیت بنماید که بندگان خدا توی کف نمانند منتهی نمی فهمم این آمریکای خنده دار شیطان لعنتی چه می کند که زندگی آدم فست فووارد می شود کلن. یعنی سمانه خانوم برنامه ی ما را یک طوری منیج کرده بودند که هی سوار ماشین و هواپیما و هی پیاده می شدیم این چند روزه تمام راه را خودشان رانندگی کردند الان هم منتظر هواپیمای آخریم برای عزیمت به دیتون
شرح خلاصه ی حال اینکه در عزیمت از دیتون به شهر سن دیه گو ما از فیلادلفیا هم گذشتیم در سن دیه گو ماشین اجاره نمودیم و سیاحت نمودیم. بسیار شبیه بابلسر بود و خدایی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشگل تر رفتیم یکی دوتا از بیچ های آنجا را دیدیم و ویلاهای ملت خیلی خر پول را هم دیدیم تا دلمان بسوزد
بعد از آنجا رفتیم لوس آنجلس و سپس لاس وگاس در کل مسافرت بسیار خوب و موفقیت آمیزی بود دست سمانه درد نکند. ولی عجب کار این ملت روی حساب و کتاب است دیوس ها همه چیز سر جایش حاضر بود به شدت به همه ی خلق مقیم آمریکا استفاده از پرایس لاین را توصیه می نمایم

 
هر شب پره ای
قطره ای از ماه است
سیراب رنگها و نور
و هر نسیم
گردبادی را
یاد آدم می آرد
واین فرمول کثافت را
می توان تا نهایت گفت
 
چاه ماه را بلعید
و سیرسیرکها با ترس نگاهش کردند...
و چاه ماه را بلعید

 
اینجور مهاجرت یک اتفاق خیلی کیری است و در همان حوالی آدم می افتد. این اتفاقی که دارد برای همه می افتد اسمش مهاجرت نیست. تبعید است. مثل این کویری ها که رضا شاه تبعیدشان می نمود به رشت و نموده می شدند. تا میایی بفهمی که چی شد بچه هات بزرگ شده و نم هوا دست هات را به زق انداخته سردت است کمرت درد گرفته داری برا بچه هات هی کویر حرف می زنی. نه کویر واقعی. یک کویر بدون تشنگی بدون مار.

اینجور مهاجرت خیلی کیری است. تکیه می دهی توی قهوه خانه به تخت و صدای رودخانه گوش می کنی و صدای رد شدن روباه توی علف به صدای رد شدن دختران قشظنگ از خانه های قشنگ که مال تو نیست و چشمهات دنبال چیزی می گردد که میدانی نیست و حتی مطمئن نیستی که واقعن یک روزی بوده.

اینجور مهاجرت خیلی کیری است. تمام آبها تو را یاد تشنگی می اندازد. سبیل می گذاری و همه ی حرفهات را مثل رشتی ها به اوووووووو می رسانی غلیظ تر از رشتی ها ولی همه تو را از رد آتش روی پیشانیت می شناسند از برهنه نشستنت زیر باران از اینکه یک دقه آفتاب دیوانه می کند و اینکه شنا نمی دانی

اینجور مهاجرت خیلی کیری است. وقتی که مردی هم مرده شور از قیافه ی رفته از روحت هم می فهمد. این بچه مال دریا نیست.

بدبختی بزرگت اینست که هیچوقت بر نمی گردی نمی شود دیگر سوار قطاری شد که رفته بدبختی بزرگترت اینکه دیگر الان زیاد هم درباره ی قطار فکر نمی کنی

اینجور
مهاجرت خیلی کیری است

 
باد
کوه ها را شانه می زند
و موی مرا پریشان
و شانه هایت را ناز
بعد مستقیمن
به کعبه می رود
از روی اقیانوس
بعد
می رود کردستان
به قصد پروانه بازی
حواسش به توست باد
مدام شانه هایت را
کم دارد
 
یزید مستیده
شراب لطیف زده
رفته در کنار جویبار
یزید هرگز
دلبخواه کعبه نخواهد شد
شما ولی نماز کنید
 
با بوی آرام کاهگل
در لابه‌لا هایش
و صدای نجوای موشهای صورتیش
توی سقف
و شرشر آرام جویبارهای نیمه گرم
و ظرفهای شیرینی
و زنان کدبانو
با سینه های بزرگ
و کون بزرگ
و صدای مطمئن خنده
و ردیف لباسهای بزرگ زیر آویزان
و رختخوابهای سفید
و بچه های تازه
و زنهای حامله‌ی حمام
سمانه دهکده است
تکیه داده به کوه
خوابیده
 
مخداری

توی دهانش پنبه بگذارید
چشمهاش
چشمهاش
کادو پیچ
ببریدش را
توی کیهان بیندازید
و توی دهانش پنبه بگذارید
و سرمه های چشمهاش را
پنبه بگذارید
بوی کافور مهم است
کافور
رنگش آبی است
آبی یعنی گناه
یعنی آرامش
و این یعنی این مرد
به سزایش رسیده است

دریا
آبی است
و خط سیاه افق
زیباست
عیسی
به سزایش رسیده است
 
الان یعنی ده دقیقه پیش موس بی سیم بنده از دستم افتاد و در کمال بدشانسی روی یک هره بین طبقه اول و دوم دانشگاه گیر کرد. من از یک خانم سرایدار اینجا خواهش کردم که جارویش را به من قرض بدهد که موسم را پیدا کنم . زنک از این سیاهپوست خوشحال ها بود رفت کلی جاروهای مختلف امتحان کرد که کوتاه بود مجبور شد زنگ بزند یکی یک میله ی گنده آورد و خلاصه موس کذایی من را در آوردند و دادند دست من. اگر این اتفاق توی ایران افتاده بود احتمالن به خاطر کثیف کردن هره فحشم هم می دادند. تمام این کارها را بیرون وظیفه شان کردند محبت کردند دستشان درد نکند من الان دوباره موس دارم. ویوا ویوا آمریکا

 
برای شاعرها
تصادف خوش اقبالی است
موی بلند صاف داشتن خوب است
و صدای خوب داشتن خوش اقبالی است
و تا حدود سی سالگی خیلی
مهم است که هیکل خوب داشته باشند
شاعرها
کنار هم می نشینند
و حرف می زنند
و سیگار می کشند یک طور غمگینی
بعد از تمام حرف زدن
کونشان عرق می کند از چرم صندلی
و بعد
از نهایت غمگینی
به سرفه می افتند
و اکثرن حتی
بدون حتی
اقلن حتی
یک تصادف کوچک
نگاهشان به قطره های سرم
و رنگ سفید خشک می شود
بعد
در سکوت
و به آرامی
در امتداد جای خالی
جاعوض می کنند
و اجتماع چایخور سیگار کش خسته
دوباره باز
درباره ی نگاه خشک حرف می زنند
 
امروز شب بود
و من از بالا
خورشید را نگاه می کردم
با قدمهای آهسته ی پلکش
و صدای آرام تنفس
که
خوا
پیش
خوا
پیش
کوهها
در جستجوی عابران کوچک
آسمان را
بالا می رفتند
 
من از
کلمات های
گمشده در شب می ترسم
کلمات سیاه
در شب
نابینا و ناپیدا
دنبال شاعر تردی
مثل من می گردند
دنبال رنگ مرکب قرمز
چشمهای گنگ درشت
سفید
فکرهای فرشته های شلوارشان پایین
مدام باید
هیولاهای بزرگتری
شمشیرهای تیزتری
گودالهای عمیق تری
برای جنگیدن با دنیا
فکر کنم
مدام باید حواسم باشد
پشت هر ستاره ای ممکن است
دندان سین ی
یا نوک شمشیر الفی باشد
کاف ها
برای قتلم نقشه دارند
باید حواسم باشد
 
چند روزیست موجها مثل یک پیرهن پاره که از روی سینه ی کسی، از صدفهاش کنار رفته اند. آفتاب آرام اش هم تابیده. من دارم مثل یک گربه توی تاریکی نفس می کشم آرام...
 
دستی که خوابش گرفته را بیدار کن
بلند شوید
کارهای مهمی از هر دو شما
انتظار می رود
 
وطنم
و تمام تنم
و بیشتر
تمام
روبان قرمز زده در
بسته های صورتی
هر روز
به خانه ات
پست می شود
تق
تق
تق
به چشمهای مردی که
بسته را آورده خوب نگاه کن
ببین که دیگر
دست ندارد
لب ندارد
قلب ندارد
خایه ندارد

 
کوری

شب
روز
شب
روز
شب
شب
شب
شب
روز
شب
روز
روز
روز
روز
روز
روز
روز
روز
روز
روز
 
یک روزی آدم ساعت را نگاه می کند و می بیند عقربه ی ساعت که یازده و ده دقیق بوده دو ساعت پیش همچنان یازده و ده دقیقه مانده. تعجب نمی کند و فکر نمی کند که ساعت خراب شده. شک نمی کند. شک کار زنده هاست وسایلش را جمع می کند و می رود خانه...
 
فکر نباس بکنم
چشمهات را نبند علی
فکر نکن
خیال نکن
چشمهات را نبند علی
حتی وقتی که می خوابی

- امروز
دمای صبح
بیدار بود و من نفهمیدم

چشمهات را نبند علی
 
باید همینجای دنیا می ماندم
ویزای من تنها
فقط برای همینجای دنیا بود
کمی پایینتر از
محدوده ی میان دو پستانهات
تن تو
ییلاق خودش را دارد
دریای خودش را دارد
شمال خودش را
تن تو
آمریکاست
بیرون تو
دنیا نیست

- گردباد کوچک گردید و با خود گفت
 
خواب از پیاله گرفتن
و دوختن چشمها به آب
ماهی به رنگهای خودش فکر می کند
و خشکی هایی که نرفته است
و فکر می کند
دلیل نرفتن
چمدان است
دریا
به قدر افق
لبخند می زند
با چشمهای درشت و
مرطوبش

 
از من شروع کن
من ابتدای دایره ام
نقطه ی محصور
با صدای نفسهایش
و صدای خر پاره شدن
از من شروع کن
و هرگز
به پایان من نرس
 
نمی خواهد از من
و نمی خواهد به
تمامش را می خواهد که
و حتی آن را هم
 
عاشقانه نگاهش می کنم
مثل بچه ای که تنها
اجازه ی بو کردن داشته باشد
 
فکر می کند
تاریخ
از میان ابروهایش
رد می شود آهسته آهسته
تاریخ اما
در مقابل دیدگاتش نشسته
زل
ابرو به ابرو
در
دیدگانش
 
برای من
روی دیوارها
خرده نان بریز
و کاسه ی آب روشن
در عوض
من
چشمهای درخشانم را
نشانت خواهم داد

 
چقدر رمانتیکم؟
کافی است برای فهمیدنش
به دستهای من اجازه دهی
 
عاشق آهنگهای غمگین هستم
مرده ی اینکه برایم
گریه کند کسی
یا اینکه تکه های مانده ی نان سفره را
اینجور آدمی هستم
از اینها که
بدون هیچ گلوله شلیک کردنی
تیر می خورند
قهرمان می شوند
و برایشان پرچم می اندازند
من
اینجور آدمی هستم
 
تنابندگی

عینهون
کاپیتالیست های افراطی
تمام باغهای من را خرید
و بومیان کثیف من را
با نوشابه های قرمز
آینه ها
و لباسهای زیباش فریب داد
بعد
با بوسه های مجانیش
نرمی دل مردم بومی را
توی دستهاش گرفت
بعد
توی رودخانه نیروگاه
بعد توی دشت کارخانه ساخت
و سقف خانه ی من
سیخ سیخ پر از آنتن شد
بعد تخنتخواب ساده ی من را
با ملافه های پی در پی اش تصرف کرد
بعد من
به نور ملایم مخدرهاش
و خواب آرامم معتاد شدم
به صبحها شنا در دریا نور
ستاره خوابیدن بر بامش
به خوردن چیزهای خوشمزه
و ایستادن در صف هاش
به قسط های مداومی
از loan آخر
بهره های افزوده
تهاتر تن با تا
نفسهای دودی پاییز
پکهای بیشتر
بیشتر ستاره
نور بیشتر
ستاره
نور
ستاره
نور
نور
نور
نور...
 
درخت از آسمان
زیاد نمی خواده چیزی
درخت فقط
پنجه هاش
به آب آسمان رسیده باشد
و چند تا پرنده داشته باشد کنار برگهایش
کافیست
درخت ریشه های بلندش را
فرو کرده محکم در سینه ی تاریخ
 
و جوانه می زند ستاره ها کم کم
درست وقتی خیال می کنی که
شب
این شب دیگر
ابری است باز
ستاره ها
و مرغ باریک آبی رنگ
رد می شود آهسته
با ستاره ی قرمز
رایت روی پیشانیش
دستها
درست مثل پیچک
ستون مرمرین همیشه را
خوب می شناسند

 
از شاعری که
شبیه آب نبات چوبی گرد است
سئوالهات را بپرس
آب نبات چوبی
پلک خواهد زد
صبر خواهد کرد
و سعی خواهد کرد
 
گل گلایل عصبانی
به هوا تکیه داده
و دشنام دنیا را
روی دوشهاش احساس می کند
آب توی کاسه تنها
تکانهای گل را
دایره وار
لبخند می زند
 
انگشتم رو بوس می کنه و انگار کیرم رو بوس کرده باشه نمی دونم من حساسم یا اون خوب بوس می کنه
 
وقتی که خیلی خسته اس
غمگینه
خیلی از دنیا خسته اس
 
"پرنده ها موظفند که..."
رودخانه ها می گند
"پرنده باید...
به شب فشار بیاره روشن شه"
پرنده لبخند آروم زد
شب لبخند آروم زد
رودخونه نمی تونه بیاد رو درخت
رودخونه خورشیدو نمی بینه

 
کلمه ی ساعت را
می گذارم زیر بالشتم
سرم بلند باشد راحتتر می خوابم
 
ازوم ربطی به از روم ندارد

اینهمه
صف سیاه جنازه های توی راهرو من

اینهمه
سفیدی تو لابه لای چمن ها

اینهمه
هجوم بوهای مختلف
ازدیاد رگ سبز
در تمام سطوح
رو بلندی پستون
روی گردی کفل

اینهمه
نگاه زل شمع
پت پت پلکام

اینهمه
دریای بی خیال خوابیده

اینهمه
دست کردن آروم ساحل
زیر تن دریا

اینهمه
حشرات بیخود
چشمای گردون
دستای لرزون
صدفای خرچنگ دار که موج

خوابیده بودم
سفید لخت کنار دریا
دریا ازوم رد می شد
 
ارگاسم

هویت مرگ
هویت آسان مرگ
سیاهی آرامش بخش
زیبایی چشم بسته
و پایان نفسهای عذاب آور
 
سابسکرایب یو
دیسکرایب یو
دن
فاک یو
اسلولی
اسلولی

 
پروانه ای که شب شده بود
توی رختخواب
چشمهاش را
توی چشمهام نگاه کرد

"پروانه را زیاد
بو کنی اگر
اکلیل هاش می ریزد"
من
فکر اکلیل هاش نبودم
 
از شدن شب ترسیده
به جانب دریا گریخته ریخت
غصه هاش را
صداش را
پراش را

بی بال و پر کلاغ
توی دستهای موج
آی گریه کرد
آی گریه کرد
 
این پرچم لعنتی برعکس است
پرچم را دوباره نصب کنید
بیاریدش بالا
و دستهای سرد را
روی زخمهای داغش بگذارید
دامن بلند بپوشید
صداش کنید
بگویید
در دامن شما
گریه کند
 
درد از
حوالی پیشانیم شروع شد
مثل اینکه پرنده ای
توی آب افتاده باشد
روی پیشانیم پرپر زد
و قرمز شد
نرم بود
مثل خواب بود
بالا بود
و مثل کرکس دور من می چرخید
نه می خورد
نه رها می کرد
نه دست می کشید
نه می زد
درد
مثل یک عقاب دوست داشتنی
مثل یک گرگ از آتش
در خطرناک و آرام ترین حال ممکن
روی سینه ام خوابید
و پرزهاش را
به صورتم گز داد

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM