در کنار کوچه
مردهای لاغری
تکیه دادهاند به دیوارها
مردهای محکمی
که در برابر آفتاب وباران
رزیستند
مردهای لاغر زیبایی
که همه
کمرهای باریکشان
و گیسوان مجعدشان
لایق نوازش تو ست
و در انتهای کوچه باران میبارد
در انتهای کوچه چاپخانه است
در انتهای کوچه سینما ست
شمشیر را از دخترک گرفت
گفت
سایهها و خونها با من
غرق شدن با من
اژدها با من
اشقیا با من
حرام شدن
افتخار شاعرها ست
تخته پاره را برداشت
چند بار
عمیق نفسکشد
و در بیابان دریا
غرق تماشای مردم شد
[+] --------------------------------- 
[0]