Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
لحظه ی بزرگی است وقتی آدم احساس می کند دنیا به حماقت او ایمان راسخ دارد. دنیا برای منطقی بودن دیر است
 
شاغلاغ

درختش را
کنار جوب من پارک کرد
از درختش پیاده شد
روی کفش هاش دستمال کشید
و از بالا
نگاه آبهایم کرد
کمی از جوب
توی رادیاتش ریخت
درختش را
روشن کرد
جوب را پشت ماشین گذاشت
و به سمت افق...

در افق
کوههای خاکستری
قرمز بودند
 
از تمام چیزهایی که نمی ترسم
می ترسم
دلم و
نگران است دلم از اینکه شاید
ولی از شایدها
نمی ترسم
می ترسم یعنی
ولی
وانمود می کنم که
واقعن نمی ترسم

کی گفته من نگران هستم؟
 
خیلی دوست دارم
مثل وقتهایی که
دنیایم را
مثل اژدهایی که
آزادیم را
گرانبهایی که
زندگی هایم را
مثل آشنایی که
لای حرفهایت بگذارم
 
رگباری از درختها
تبرها را خسته می کند
مثل اینکه حلوا حلوا
تبر را
حامله کرده باشد
حضرات بید
حضرت سبز
نزدیک پای خود تبر
ریزش از
جوانه ها را
احساس تیره می کند
وقت برکها نزدیک است داروغه
فصل برگها نزدیک است

 
چرا من
نمی شود بگویم الان
به دیدن چشمهات
و شنیدن صدات
و حرفهای زیبایت احتیاج دارم؟
چرا مردم این حرفها را
از هم باور می کنند
و از من نه؟
از لبخندهای ریز بیزارم

خوب هرکس نقاط صعف کوچک خودش را دارد
 
بین چک پولهای غریبه
صدای پن زاری
تنها
همیشه شنیدنی است
 
اگر جای هاچ زنبور عسل بودم
احتمالن نمی توانستم پرواز کنم
 
به کون یک نفر دارم فکر می کنم که
درست نیست بگویم که
اصلن
دارم به چی فکر می کنم
اینجوری بهتر است
تو این را یاد من دادی
بعدن ان شالله
در فرصت مناسب
کاملش را
به خودت
خواهم گفت
 
مثل پرده ای من را
جدا کرده است
هوا از خودم
و دم می زند به من
مثل پنکه
مثل ماتم
مثل حرفهای آدم مرده
با آدم
کاشکی که
کاشکی که
کاش

مثل نرده ای من را
مثل برده ای من را
خرده
خرده
خرده خرده
با خودش برده
با خودش برده
 
جواب های بعضی ها
برای بعضی ها
به جای هوی
اوووووووه است
اگر های بعضی ها
داغ
رای تن آدم را بگیرد

 
شیر الهه ی الهامم خشکید
من پاییز بودم
آن شب تابستان
من پاییز بدی بودم
و ناگهان در
یک فریاد
شیر الهه ی الهام خشکید
تمامی دنیا
شبیه لبخندهای کدرتر بود
حالت ناگواری ب.د
مثل اینکه خاک پاشیده باشد
به آدم از دریا
آدم
روبه رو به دریا
صاف
واستاده باشد
و از دریا
خاک به آدم پاشیده باشد
و آدم
از نبود ماهی
گریه کرده باشد در در یا
و گل شده باشد دریا
و موجهای سنگی دریا
خیس گشته باشد همینطوری
 
بدین سادگی هم ها نیست
یک اتفاق تفی است
چیزی لغزان
نزدیک جایی که دوستتر داری
از خودش خسته است
از انتقادهای تو
انتقادهای دنیا
چشم درشت
هیز
از لای پرده ها نگات می کند
وقتی که می خوابی
باور نمی کنی
به تخمم که
باور نمی کنی
 
یک پارچه های آبی
ابرهای بی مانند
در فضای بیخود
تاب می خورند
و این دریا ابدن فردا نیست
بامداد هم گفته بود
دریا نیز
و تازه من کلن علاوه بر آن هم
 
قوی جونم
خیلی شده نیگام از
درختا بالا رفته
خیلی شده سرم
سیخ وایساده تو
آبگای آسمون
چشم تو چش افق
خیلیا گفتن
وای یارو رو
عجب هیبتی داره
قوی جونم
تنم ولی ضعیفه
مثل یک سینمای خسته
که توش پدرخوانده رو گذاشته باشن

 
اکثر آدمها فکر می کنند که بعد مردن این کار یا آن کار را می کنند. همه ی آدمها یک کارهایی را گذاشته اند بعد مردن. من می خوام بعد مردن مرده ی مرده باشم آسوده از دنیا...

بعد مردن هیچکس اونجور که دوس داره نمیشه
 
پق
توی تخته بند هستی
به میخ بلندی که
توی پیشانیم
مرا به جهان چسبانده

نباید بپاشی پیشانی
سفت همانجا بمان
اگر ترکیدی
میخ عزیزت
ناراحت خواهد شد
 
کلمه خوب است
کون آدم را
می برد به کاینات
به شورت
به جین
به جنده
به اینکه آدم رفته باشد به کاینات
خوابیده باشد
و تو
روی سینه ی آدم
کلمه کلن خوب است
اما

این کلمه نیست
شعر نیست
دقت کن

کونت را دوست دارم
 
کلمه خوب نیست
کلمات آدم را گمراه می کنند
شورت آدم را
می برد به شراب
کون همرنگ کاینات است
دست توی مایه های سرنوشت و دستینی است
صبر کن
این تکه اش خوب است
دست تو دستینی
سرنوشت من است
و کون تو کایناتم
کاینات جای عجیبی است
می برد آدم را
به تمام جاهایی که نمی داند
و حتی بعد مردن
روح آدم را هم
نگاه می دارد

این کلمه نیست
شعر نیست
دقت کن

کونت را دوست دارم
 
حشره ای کوچک
که توی دیوارهایی به رنگ آبی است
و نمی فهمد چرا پرهاش
نمی فهمد همیشه چرا
در همان بالا می ماند
پلک های ریز می زند
زبان مهربان می زند
روی چشمهاش
و نمی گذارد باد
و نمی گذارد باد
مثل یک ترانه روی حرفهای مردم
تاب می خورد
تاب می خورد
تکرار می شد پرهاش
حشره کوچک بود
حشره آبی بود
هم رنگ دیوارهاش

 
احساس گیتاری را دارم که دوست دارد ساکت باشد ولی برایش آرشه خریده اند
 
همیشه آدم را نگاه می کردند یک جور خریداری نگاه می کردند مثلنش این بود که دارند حرف می زنند با آدم چرت برای خودشان ویسکی می ریزند و حواسشان به ما نیست ولی حواسشان بود. سعی می کردند کنار پیرترها ننشینند. سعی می کردند بهتر ببینند و اینها. بعد حرف ها تمام می شد و پولها را می دادند

اصل قضیه معمولن تند اتفاق می افتاد
 
از آسمان که آمد
یک چیز خوشجل
با خودش آمد
یک چیزی
که مثل تو
قلمبه بود
خوشبو بود
و مثل تو
جا به جاش
رگهای قرمز و آبی داشت
یک پاپیون بنفش
روی کادوی من بود
وقتی که بازش می کردم قلبم
وقتی که نازش کردم
دستهام
 
خیلی آرام
باد از جنوب سمت جلگه می آید
روی برگهای معلق برکه
روی چمنهای زرد رنگ و
آبی فرود می آید
لت می زند هم
بر گلها
آنوقت
زنبورها که پا شدند
یک پروانه
از هواپیما می آید پایین
برای چمنها
بلند حرف می زند
عمر چمنها گذشته
چمنها زیاد زنده نمی مانند
 
اخمهاش
مثل تلخی یک حشره
در دهان گوسفند
اتفاق مهیبی
که در حوالی چشمهاش می افتد
و ستونهای سلطنت من را
اخمهاش
ابرهای بارانی فهمیده
لا به لای شاخه های دستهاش
آخرش بارانی است
صبر کن علی
صبر کن
تشنه باش
تشنه باش

 
روزی که مسعودی
جوتسوی تمام شاعرهای دنیا را
یاد بگیرد
حتی جوتسوی مکان زمان را
که فقط
حافظ بلد بود
من
مثل یک ماهیگیر خوشبخت کوچک
برای تو
ماهی گرفته ام
آمدم خانه
شب وقتی که خوابیده ای
ماه به من
جوتسوی تازه یاد می دهد
گیس سیاه
جوتسوی تازه یاد می دهد
 
توی دریا
جلبک کوچک هست
ماهی کوچک هست
موج کوچک هست
صدف کوچک هست
قطره های کوچک هست
و نهنگ بزرگ
دنیا هم همینطور است
 
هیچ زنی هرگز
آنقدر که وقتی
از پشت
تو شورتت را در می آوری
زیبا نیست
حیف است
من
اینها را
نگفته
مرده باشم
 
گفتند
"آفرین
خوب مقاومت کردی
خوب ایستادگی کردی
در انیگمای شهروند
خریدن چیزهای عجیب
روزه ی سکوت
حرف نداشتن
با افتخار پوشیدن
عجیب ترین لباسهای دنیا"
گفت
"اما افسوس
کارت امشب تمام است
خودم دیدم
شورت قرمزش را پوشیده"
لبخند زدم
مثل همیشه
شمشیرم را برداشتم
و به سمت غارش رفتم
 
انگشت یازده از من شکسته
انگشت در کنار اشاره
همان که وقتی که
غمگینم
بر دهان می گذارم یعنی ساکت
آنرا
مثل پطرس
شکستم
و توی دیوار سد گذاشتم
باد آمد و روی شانه ام زد و
خندید
سد
پر از سوراخهای کوچک بود
سد
وجود نداشت
من
انگشتم را
توی رودخانه انداخته بودم

 
این آدمی که
زیر تنت خوابیده
آرام است
پنجره های بساه اش را
برای تو باز کرده
دارد
در آرامش
روی استخوانهای تو
دست می کشد
این آدمی که
اینجا خوابیده
آرام است
 
کاغذ تمام می شود. چیزی که آدم روی آن می نویسد باید اینطوری باشد. آدم بنویسد بنویسد رویش و آن چیز هم همینطوری دراز بشود دراز بشود دراز بشود و آدم بتواند تا ابد بنویسد رویش و اینها...
 
شعر چیز مزخرفی است
شعر را بی خیال شیم
کی دوباره می شه؟
باور کن من
خیلی بی تابم
 
درختهای قد بلند باید
به آسمان تکیه کنند
هیچ چاره ای نیست
نه
هیچ چاره ای نیست
 
لخت و عور
خوابهای وحشی من شب
که خوابیده ایم
به خوابهای پوشیده ات
حمله می آرند
خوابهای پیچانت را
لخت می کنند
به زور
روی تخت می خوابانند
خوابهای تو
بچه دار می شوند
بچه دار می شوند
بچه های خواب ما دور ما را می گیرند
نگران نباش
خوابهای لخت و وحشی من
با بچه ها مهربان است

 
شعره توی درفت های پسته بود
پابلیشش کردم
 
قبل از این شعر نه
قبل شعر قبلی
یک شعر کوچکی نوشته بودم
که یادم نیست
درباره ی چه بوده وگرنه الان
دوباره می نوشتم
خدا کند
در منیج پستهام
درفتی از شعرم
مانده باشد
 
جهانی که مست بود
جهان بلندی است
با کوههای دی در حدود سینه
سفید
سیفید
رنگ ماس
ساده و خلاص
و تمام ماهیاش
او مگاسه دارد
 
جک و جنده

خیابانهای یک طرفه
حق دارند خیابان نباشند
بروند آخر شهر
و در بهشت تنها
قبر امام تعالی را
امام علیه را
زیارت کنند
قبر سبز تعالی
جای خوبی
برای دستهای لرزان است
برجهای زرد مطلا دارد
زنان کوتاه خسته
مردهای توی چادر
سینه های بعد از ظهر
قتلهای پی در پی علی اکبر
کشتن سهراب
خیابانهای یک طرفه
حق دارند جوب داشته باشند
صف های کوتاه طولانی
با زنان چادری و خسته
قلمبگی های پوشک
زیر شلوارهای سیاه
عادتی ماهانه
تا ساختنی مداوم با
تهمت جندگی
به خاطر یک فکل
به خاطر یک
دوس بچه ی کم عقل
زیارت دارم
می خوام بروم کربلای طلایی
می خوام برای
سبیل های خسته ی
راننده های تاکسیم
دل بسوزانم
کلمه کلمه
این خیابان لعنتی را آمدم بالا
با دو گنبد کوچک
دنبال گنبد طلایی
لاش کونم عرق کرده
و ظهر ها کسی
از خیابان
جنده بر نمی دارد
 
شورت جدید خریده
من ندیده ام
واین جنایتی صعب است
مثل اینکه
هیتلر
دختران یهودی را
لخت
توی چرخ گوشت انداخته باشد
این صعب است
نباید از این گناه گذشت
باید رسید حسابش را
می رسم عزیزم
می رسم
فقط تا آخرای این هفته
تحمل کن

 
گفتم دنیا
هر چقدر دوست داری
گشته باش
رفته باش
من همین بین این سینه ها هستم
 
یک عده آدم لخت
از چراغ اتاق
باز هم
من هم لخت
آویزانم کردند
و دانه دانه های رگهای روی کتفم
و استخوانهای سینه ام را شمردند
من سمتش اینجا بود
فکر می کردم حق دارندرا خیلی شکنجه دادند
رسم را کشیدند
بعد ولم کردند
همینطوری
و بی خیال شدند
بدترین ق
 
بیدار شدم آنروز
یک ردیف کلاغ
بیدار نبودم
می فهمیدم
قشنگ فهمیدم
فقط اوایلش را
سرم گیج بود
دامنت روی بند
و یک ردیف کلاغ
در سکوت
روی بند رخت ایستاده بودند
 
آدم باید خونسرد باشد کلن و نگذارد ذهنش کلن به سمت چیزی کج شود حالا هر چیزی باید راست بایستد و وبلاگش را بنویسد صبر کند و همین
می بینی می شود می توانم بدون درباره ی تو بنویسم ولی یک خیال نازکی مدام اذیت می کند من را
 
ساده بودی
فکر کردی
یک پوزه ای به آب و
چند دانه نیلوفر و
همین
از کجا می دانمستی
از توی آب
همچین دراکولایی در می آید

 
خوب من
به افتخار پیروزیت بر خودم
و افتخار موفقیت هات
در برابر دنیای بیچاره
همراه بیچاره
یک پیاله از
خودم نوشیدیم
روی ایوان رفتیم
لخت
لباسهای ساده پوشیدیم
آسمان دوست دختر ما بود
ستاره داشت
و قدر دریا
سکسی بود
با موجهای شاش شن
توی پاچه ی آدم کن
با موجهای سخت
صخره بر سر آدم کوب
دنیا روی شانه ام گریه کرد
"کثافتی علی
کونی هستی
آخرش من را
به خنده های یک شبش
از روی این
همین ایوان
می فروشی"
خندیدم
یک پیاله دیگر
از خودم نوشیدم
" نه دنیای عزیزم
نه
هرگز
هرگز"
دنیا
معنی لبخند کوچک من را نمی فهمید
 
من از ایده های تو درباره ی زندگی متنفرم ولی خوب بعضی از ایده هایت بد نیست گیراییت هم خوب است مثلن خوشحالم از گیرایت که لازم نیست بگویم که مثلن کدام ایده ات را می گویم
 
راستش اینکه گفتی از هفته ی بعد می آیی اینجا زندگی من را توی هتل یک کمی عجیب کرده همه اش دارم فاصله های تخت را با دیوار و فاصله صندلی را از زمین و خیلی چیزهای دیگر را تصور می کنم راستش وان و دوش را هم یک طور خریداری نگاه می کردم

به نظرم اینجا برای اینکه بیایی کاملن جای مناسبی است
 
خوب من از دیشب چیز زیادی یادم نیست خاطراتم همینطور شده چیز زیادی از دنیا یادم نمی ماند یادم می آید که دیشب خیلی خیلی خسته بودم و سرم دزد می کرد زیاد هر چی که فکر می کنم یادم نمی آید که پریشب و دیروز صبح چی پوشیده بودی
یک طعم گش توی دهانم مانده که لابد مهم نیست
از شام دیشب است یا
از شام دیشب است و
یک کمی حرفهای دریده که قربان مان بروم غیر دریده هامان را دیگر ولش باید کرد
یک صداهای مقطعی هم یادم می آید
و اینکه گاهی عصبانی
خسته
خوشحال
یا عصبانی بودم
از تو فقط یک صدای آرامی یادم هست گه در گوشم می گفتی "وحشی وحشی وحشی" همینطور ممتد و مداوم و اینها
الان کمی ترسم گرفته
زنگ می زنم بشت
شاید واقعن تو را کشتم
خیلی جور بیخودی آرامم

 
بویا
اکثر دوزیست ها پرهایشان برای قشنگی است


- رنگ باد را گرفته فقط
نرفته فقط
رنگ باد را گرفته فقط

- از دریا؟
دریا نرفته آقا
از جاده و اینها رفت
با چادر قرمز
خوش باد
خوش بدن
نازک
پشت و رو پیدا

- رنگ باد را گرفته فقط
نرفته فقط
رنگ باد را گرفته فقط

- علامتش دارُم
سمت بادهاس
غیرت به جاش
ماش خوب
سیاش خوب
سر جاش
هر جاش
نشسه خونه
نباس به این چیزکا توجه کرد
حالام
نرفته فقط
رنگ باد را گرفته فقط
رد می شنا همش
تو به تو
توی اونجاهام
دستا بکش جنده از من حالا
دستا بکش
حرف می زنم دارم

- عین جنده ها تنها
با سیاه سواری رفت
رد سوتین قرمز
نیزه ی هرول
عمیق
توی پشتش بود

-تیغ آفتاب بود رفت
تیغ آفتاب بود رفت
بوی گردنش {تق تق ملایم روی سینه} اینجاست

- می گفتم
تو باد داشت
عرق می کرد
دیده بودن از مردم
حرف خیلیهاس

- کی گفت؟
منم گفتم؟

- شت
دزدنک دیوونش کرده

- صاف
باد
باردو
هیکلش ایجاست
شبا هم
هر شب ویژه
توی شب
دریا
تو شب
باد
هر شبم
شب ویژه
می گفتم
رنگ باد را گرفته فقط
او نرفته فقط
رنگ باد را گرفته فقط

-صبور باش ایوب
خیلیا گفتن
اکثر جنده ها هر شهر
یه روزی نرم
زنده برمی گردن دریا
 
تو مردم نمی شوی
وقت پیریت هم
اسلیپ های تند می پوشی
سینه بندهای تنگ
دامن کوتاه

من هم مردم نمی شوم
به آسانی
به یائسگی هایت
توجهی نخواهم کرد

آخر
زنیکه ی جنده
تو
هنوز
سینه بندهای تنگ
و اسلیپ های تند می پوشی
 
شتر مرغ پرواز کرده است
عقابهای احمق
برید گاراژ
دیگر از بام دنیا
شتر مرغی
پرواز کرده است
 
تمایلی
به هیچ چیز مایلی
و راست
به خط ماست
سفید و نرم
یخ
ریخته
برگهاست
مثل برگهاست

حرف راست
سفره جمع شد
خسته ام
گرفته ام

تمام شد
تمام شد
و باز هم دلم
و خواستم دلم
خدا نخواست
 
آممممممم
این درخت
چار تا فقط
برگهای ضربدری دارد
غیر از آن نحیف و لرزان است
خوش می گذراند دارد
بگذاریم فعلن بر پا باشد

کاش این را گفته باشی ذات باری تعالی
من هنوز هم
با سمانه
پوزیشن ها دارم

 
شرمنده می ترسم آمپرت برود بالا آنجا توی کافی نت بلایی سر خودت بیاوری وگرنه یک کمی راجع به احساسات واقعیم می نوشتم
 
درست است که بهتر است طول بکشد ولی بهتر است کمی تخفیف بدهیم تا از پرواز آمریکا جا نمانیم. آنجا می شود دوباره شروع کرد...
 
- خوش می گذره اینجا؟
- اوهوم خوبه
- پس این کس شرات چیه توی وبلاگت می نویسی؟
- ...

{یاد گرفتم جدیدن راجع به احساساتم سکوت کنم تو جواب همه بگم اوهوم اینجوری خیلی بهتره}
 
خیلی خنده دار است آدم همیشه راجع به یک چیزی حرف می زند حرف می زند حرف می زند بعد آن چیز یکطور خفنی پیش می آید برا آدم و آدم دربرخورد با آن چیز متوجه می شود که داستان کلن یکجور دیگری بوده. خوب داستان ما هم همینطور است...
 
فکر می کنم اگر من جای تو بودم جرات نمی کردم بیایم خانه من خیلی تخیلم خوب است مثل تو ساده نیستم کافی بود چشمهام را ببندم تا بفهمم چه بلایی قرار است سرم بیاید
 
باد از شب هم
تر می آید
درخت روی صخره
بی التفاتی به دریا
پرنده های توی ساحل را

 
اگر این سفارت لعنتی ویزا را دیرتر بدهد، من به عنوان ساید ایفکت منفجر شدنم تاریخ ادبیات فارسی را به گا می دهم. خانه هم که کلنگی است خیلی وقت است که می گویند باید خراب کنیم...
 
از تو متنفرم دمشق فوری یا سمانه ی بی شرف چرا رفته ای دمشق تنهایی

الان که
خانه مان خالی است
روحمان دارد
توی خانه راه می رود
روح من لابد
با یک بهانه ای
لباسهای روح تو را در آورده
و توی روح تو پیچده
دارد
بلا انقطاع روحت را
پروانه می زند

خوابش که می برد اگر
روح تو
بی لباس می ماند تا صبح
و کون منتظرش
آخرش
تکان خواهد خورد
و خودت می دانی
این تکان خوردنها...
این تکان های لعنتی...

ارواح ما دائمن مشغولند
برای همین است ما
صبحها
انقدر خسته هستیم
 
بلیت خریدم
داریم می رویم آمریکا
از اتفاقات آینده نمی ترسم
یک اتفاق مهم در
چند روز آینده
ذهنم را گرفته

قول می دم بات
مهربون باشم
لااقل اوالاشو
کی بر می گردی؟
 
خاک
برای پرنده ها
اتفاق خیلی خوبی است
خاک قطع نمی شود
خاک همیشه هم آنجاست
چه باران که می آید
چه توی تابستان
 
من و ماتیز چاقت
گوشه ی خانه ایم هر دو
آفتاب می خوریم هر دو
خاک می خوریم هر دو
آه می کشیم هر دو
دعا می کنیم هر دو

که باز
راننده باشی
دست روی کاپوتمان بگذاری
دنده را سفت توی دست بگیری
و دستهات عرق کند
روی دنده
فحشمان بدی مدام
که رسیدیم
رسیدیم
تندتر بیا
تندتر بیا
خیالت راحت
من و
احساس ملایمم
خوشبختیم
و چاق و کاپوت من را
یاد هیچ جایت نمی اندازد

 
بیخود نگرانی علی. حتمن رفته خرید دارد تو دمشق می گردد بیخود عین الاغها داری هی بش خودت می پیچی
حالش خوب است
حالش خوب است
حالش خوب است
آفرین همینطور تکرار کن
حالش خوب است
حالش خوب است
چرا زنگ نمی زنی کس کش
دارم از تویم می ترکم
 
راجع به اصلش مطمئنم
اینکه چقدر را هم مطمئنم
فقط فکر کردن درباره ی پوزیشنش کمی
وقتم را می گیرد
 
مجبورت می کنم
که یک روز تمام فیش نت سیاه بپوشی
یعنی فقط فیش نت سیاه بپوشی
دارم مدام نگاه می کنم ببینم
چطور می شود از تو
باز هم انتقام بگیرم
 
و پیرهن دنیا را
یکی یکی
پاره کرد از من
و من از خودم
برهنه شدم
لخت
لخت
با سینه های کوچک غمگین
دستهای لرزان
و چشمهام
که دور از هم
بسوی عنایتش لرزان بود
گفت
"خوب حالا بهتر شد"
بعد پیراهنش را
از سرش در آورد

 
نظرم عوض شد. نه نمی توانی. ترجیح می دهم با وجدان ناراحت بخوابم
 
واقعن الان که نیستی احساس می کنم که خیلی حق گردنم داری و زیاد اذیتت کردم. وجدانم ناراحتت است. من خیلی نامردم. اگر دوست داشتی می توانی از این به بعد وقتی سردت است لباس پوشیده بخوابی...
 
برگرد
دوباره لطفن
همان لباس دهاتیت را بپوش
و با من دعوا کن
دلم برای پابرهنگی هایت
تنگ می شود
برگرد

حالا این برهنگی
در پا
یا سر برهنگی دارد
مدام توی کله ی من
چرخ می خورد
و نمی فهمم
چطور ی
توی این شعر باکلاس
پاستورال به این خوبی
سینه های تو پیدا شد
چه کار می کند این
اخوان خفن
توی این پیچش ها

یادت هست؟
هنوز یادت هست؟
 
اگر دست آدم
کنده باشد
و توی فریزر مطمئن
تحت مراقبت پزشک های
با کلاس تر باشد
واقعیت مخوف این است
که آدم
یک دست است

زودتر برگرد
زودتر برگرد
بریده ی توی یخچالم
 
دیشب دعایم را نصفه خواندم و
لینک دادم باقیش را
به آنکه تو
توی سوریه می خوانی
دیشب
فکرهای سکسیم
سراغ پورتهات را گرفت
یکی زدم تو سرش و آرام شد
دیشب
خواب نصفه ندیدم
خوابم
کامل کامل بود
تا
آخر آخر
دیشب
با لبخند
مثل یک آدم آرام خوابیدم
تو
نصفه ی دعای من را
در دمشق خوانده بودی

آدمی آرام
با جای زخم یک کله
روی سینه اش

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM