حقیقت
نسبت به رویای من
کابوس ملایمی بود
باد داغ میوزید
و بیشمار صدای خشخش
در حیاط بود
هر بار
که توی حوض
ماهی به هم کشیده میشد
بیدار میشدم
هر بار که ماه
پرده را پس میزد
سیاهی
اتفاقی روشن بود
و زمین نمیدانست
دور چی میگردد
بعد تازه برف آمد
بعد تازه گرگها
نفس زنان
روی برفها
زخم عمیق کشیدند
و جهان از مهتاب آکنده گردید
بعد تو آمدی
با همان بوت بزرگ سیاه
یا بوتی سفید
[+] --------------------------------- 
[0]