آسمان ابرهای مطلقن بیمنطق داشت
هذلولی از سفید
کشیده در کشالهها تا طاق
مثل گربههایی که در گریههای تلخ
اکستریمهای خود را
به سردی فولاد نردهها مماس میکنند
احساس تلخی در دل
و اشک کوچکی در کنارچشمها
- اشک را برای این گفتم که رمانتیک باشم
وگرنه داستان اصلی
داستان فولاد سرد و
اکستریمهای گربهها ست -
آسمان مطلقن ابر بیمنطق داشت
بدون باران
- گفتم که
داستان اشک خالیبندی است
رمانس بیهودهی مردهای شکسته
داستان نردههای مثلن فولادی
که تاب اکستریم پهلوی گربه ندارند -
راستش
باران نمیبارد
گرچه تشنهایم
[+] --------------------------------- 
[0]