شب
تنها قسمتی کوچک از شب
رفته بود
و ستارهی کمنور
آرام
حقیقت را
با her گفت
- نور نیستم
دور نیستم
حقهام
نوای بیرمقی از کلمات نابینا م
که گوسپندها
به زخم دندان در
چمنها نوشته اند
و هر پلکی
که میزنی
مرا
از دنیا
آزرده و مریض و بیرمقتر
میسازد
شب میگذشت
و در هر ورق
ستاره
کمنور و لاغر و شبتر میشد
شب
مشعوف و بیوقفه میگذشت
[+] --------------------------------- 
[0]