و دستهای تو
اتفاقهای سادهی من اند
خانواحهای برای گریختن آهو
که آهوی مرد در آن
سیگار میکشد
اندوه میخورد
و عرق
کتاب میخواند
و رستگار و مقتول اندیشه میشود
خانواحهای که از زنان خاهی
واههیتر است
سیاهچاله ای برای افسوس از
فرهنگ پایین مردم
تیراژ پایین
قسطهای بانک
سردی هوا
همکارهای کونی
دستهای تو
دستهای کوچک تو
مرا شاعر کرده
آرام نموده
مرتب کرده
خوابانده
دفن کرده است
[+] --------------------------------- 
[0]