قرنها ست
قرنها ست
شعر تازهای نگفتهام
و تو گاهی هنوز
دوستم کمی داری
از تکههای خونین دردناک در کنار چشمهات
حرفهای گمراهکننده
از همین حرفهای تلخ گمراهکننده
دوستم دارم
انگار بشود
دنیا شد
و از تمام دنیا
عاشق خود گردید
انگار بشود
برای نجات خودش آدم
جان خود را فدای خود کند
پیچنده در خود و
خدا گونه انگار
بشود عاشق زیبایی خود شد
[+] --------------------------------- 
[0]