و داستان
داستان مرد جهانگردی است
که همیشه
زخم عمیقی به بازو
و بر روی پیشانی
عقرب دوندهای دارد
و داستان
داستان امامزادهی سبزی است
با برگهای طرهی آبی
و داستان
داستان زوار نابینایی است
که همه
بینی ظریف و ستواری از تبر دارند
و داستان
داستان ماه است
نزدیکهای صبح
رفته رفته رفتن در دریا
و داستان
داستان حبابهای ناامیدگانی است
که حتی امیدی برای گریختن از موجها ندارند
و داستان
داستان دروازهبانی سوراخ است
نگاهبانی ناشی
عاشقی که شاعر نیست
و زنبوری که گزیدن نمیداند
فاک
زندگی
به رندگی
و بندگی گذشته شد
وفاک...
[+] --------------------------------- 
[0]