برای خنجر تلخ زیبایی
و حسرتی تپنده در
می روم بخوابم تو ست
و حسرتی روانمنگاینده در
میروم بخوابم تو ست
حسرتی حرام گشته
که پلک میزند
و بی خیال
مثل ارههای زنجیری
سکوت را قطعه میکند
می روم بخوابم تو
صدای هیس سوختن درختها ست
صدای گوش دادن و گذشتن ارواحی
به جنگلی که از آن تنها
مردهای خسته و
تبرهای مفرغی مانده
میروم بخواب تو
اجساد کشتهی قبیله در
انتظار تیر آتشین و گریهی زنهاست
همانطور که گفته بودی
زنان قبیله
سیاه و حریر و سرخ
لرزان و منتظر
در کنار رودخانههای رگهای من
ایستاده اند
آسوده باش بروتوس
تو هم
آسوده
دریا باش
[+] --------------------------------- 
[1]