داگی داگی
چشمهای سیای تابدارش را
دور دستهای پرمقالهام پیچیدم
چشمهام
در کشالهی حرفهآیش بود
نفس در نفس کرفته
زبان با زبان بازی
رد کش
در پهلو
مرطوب از
و غلطان در
بته جقهها
و پرندگان آزادهای چون من
لنگان
در میان شاخههایش میپریدند
مثل دیوانهها در میان شمشادها
و مثل دختران در گریز از دیوانهها در
میان شمشادها
برهنه در میان چراغهای روشن
خندان
تن
تنها
گرگی
داگی
پیچیده در هم
لمحهای
[+] --------------------------------- 
[0]