و بر تپه
آنجا که
گرگ ایستاده بود
توده ی مومن وار
از حریر و خاکستر
سیاه و سفید پرندگانی پیدا شد
با چشمهای بی تفاوت آبی
که برف را
سه گانه های پنجه گذاشته بودند
و دشت از صدای فریاد وحوش دریا پر شد
اب پر شد
و تا سینه امد
و از ما
هر کسی که غوص می دانست
توی دریا رفت
مادر توی دریا رفت
میمون توی دریا رفت
فک توی دریا رفت
و ماهی اما
که اسمش دریا بود
توی موج رستگار شد
[+] --------------------------------- 
[0]