ابرهای تشنه / کوه را / از سمت قله ها / باور نمی کنی
و ایستاده بود
توی آفتاب زن
بی پوست
بی گدار
و رگهاش از هم
پره پره از هم
گشوده بود
ورید
در ورید هام
زبان در زبان
و من
مثل ابری تشنه
از تمام سنگهاش هاش می مکیدم
- بیچاره مست بود
مست و لاغر و لرزان
و همچنان
در خون و خاک و ملافه
زنده مانی گرمش را
پشه گی می کرد
"حالا
حالا
حالا اینجام"
و من
در التذاذ بی بدیل مکیدن
می تپیدم
در التذاذ از قطره قطره از
هر چه داشتی
دانه دانه از کلمات
"جدیدن نمی شود بنویسم"
و قطره قطره از هرچه خون و الباقی
"تشنه ام ه همه اش"
- پاش سر خورد دختر بیچاره. یعنی اول یه پاش سرخورد تو مرداب و دسته ی زالو و گل ولش نکرد. راست اصلیش اینکه اولش میل مرداب رو دست کم گرفت بعد هم خوب زالومرداب تشنه اش بود دستی اگر بگیره دیگه گرفته اشک چشم آدم رو زالوها مک می زنن از نوک انگشت. بعد یک سال اروم زالوها ذره ذره از تمام تنش رو گرفتن سال بعدش فقط یه لبخند وحشتناک و دو تا استخون خشکیده مونده بود اداره گفت بنویسیم حادثه ی تلخ. مام نوشتیم حادثه ی تلخ ولی شبها لذت مکیدن دختر توی برق چشم مرداب زالو پیدا بود
[+] --------------------------------- 
[0]