Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
گفت "آزادی اصطلاح غریبی است خطابه ی امروزم را برای شما مریدان درباره ی آزادی خواهم گفت" دو تا سوار سیاه با کت سیاه هیکلی آمدند و او را بردند

ما مریدان همه عنکف مانده بودیم ناگهان یکی از مریدان گفت "خیله خوب شرح راز رفتن تای بالاتر از ملائک می گفتیم" ما به تایید سر تکان دادیم
 
برام فرقی نمی کند که کسی
به تخمم هم نیست
ولی تخمهام درد می گیرند
وقتی که تو می گویی
 
مثل The End آخرفیلمهای قدیمی
وقتی که فکر می کنی تمام شد
باران دوباره آغاز می شود
و همین
 
دو دیقه از من گذشته بود
لرزش آرام دستهام گفتند
آتشش بزن
و اشاره کرد
قلبت را
قلبت را می گوییم
زیاد بود لرزش دستهام
لرزیدنی آؤام
گفتند
هر چه گفت نخند
نپرس
آتشش بزن
و چشمک زد
و باز هم چشمک زد

لبخند زدم
آتش گرفته بود

 
تابلویی بر مزار خاقانی

از همان قبلش باید
با غم صحبت می کردم
باس با هم می نشستیم
کبریت می فروختیم
یا اینکه من برایش
در همان کریسمس
کادو می بردم
نباس می گذاشتم غم
نباید غم از سرما می مرد
 
چراغ را خاموش کرده ام
و توی تاریکی چشمهات را
چشمهات بهترند
چشم توی تاریکی
یک نقطه ی درخشان است
یک ستاره ی دور

- وقتی که بامداد گفت
ستاره ها و سینه
احتمالن چراغکی روشن بوده
{چشمک}
"بامداد شیطون با چراغ ساعت؟"-

توی تاریکی
سینه هات دیده نیست
دیده هات توی تاریکی
چراغ راه منند
تو را
شبها
توی دیده هات می یابم

-خودم دیدم
حواسم هست
رمانتیکش نکن بیخود
حیف که شعر باکلاس
دوست داشتم-
 
چلچله
Dead link است
لینک چلچله را بردارید
 
هره ی دیوار دنیا
دیگر نخواست
کسی
رویش نشسته باشد
و فکر کند
دنیا دیگر
حال این چیزها را نداشت
 
بیخودی بزرگ شدیم همه اش بیخودی بزرگ شدیم. همون کاغذ قدیم بهتر بود نوشتن تن تند با بغض تو گلو با دلی که می زد دویدن طبقه پایین خوندن کاغذ برای ممد برای بابا برای مامان برا دایی پرویز نوشتن چه فایده داره توی تاریکی ؟

منوچهر سخایی مرد

 
می نویسم یعنی چه؟ چکار می کنم وقتی می نویسم؟ همیشه همین حرفها توی کله ی من است و همیشه هم همین چیزها را صبح تا شب دارم با خودم می گویم پس حالا که الان دارم می گویم می نویسم منظورم خوردن چه گهی است؟
 
این مردک بیشعوری که مسئول درست کردن اینجاست ای میل های من را جواب نمی دهد. من الان فی الواقع دارم در روز دوم هم برای خودم می نویسم

 
شعر با شرح طبیعت آغاز شد

deliberately باد
تارهای مویش را

fascinated me

باران آرامی هم
می آید
Slowly
Slowly

به طبیعت مشکوکم
بدجور نگات می کند
وقتی که بیرونی
به همین زودی
باس چتر بگیریم
 
هر کسی که رد می شود
بولداگ کوچکت
نگاه سردش را
و این سرما
و دندان قروچه ای که
آرام نمی شود
تا تو دستت را
 
درخت خسته بوده
ولی نیفتاده
گوش کردن به حرف دنیا کافی است
درخت با خودش گفته
با خودش
دیالوگ داده
و قلوه گرفته است
درخت
برگهاش را به باد داده
و برگهای صورتیش
توی باد
پروانه گشته
درخت خسته بوده
ولی
خستگیش را
توی باد
پروانه
کرده
بوده
بوده بوده
.
.
.
است
 
غصه
پروانه ها را کشت
راستی
غصه
تمام پروانه ها را کشت
باد می آمد
و غصه
تمام پروانه ها را کشت
گرم بود
خشک بود
شمع ها
در انتظار کبوتر بودند
ولی غصه
تمام پروانه ها را کشت

 
خواب مثل یک درخت است
خاکش آماده می شود
دانه اش کاشته می شود
جوانه اش رشد می کند
تو مثل یک کرم کوچکی
از ریشه ها که
آشناتری
آرام می آیی بالا
گیسوی خواب را
به هم نمی ریزی
آرام لبخند می زنی
و با لبخندت
طوفان
آغاز می شود
 
خوابیدن
خواب ندیدن
بعد توی بیداری
رویا دیدن

 
سالمی
خیالت راحت
هنوز هم گنبدت دریات
به سمت ناخداهای بیچاره
کابوس است
هنوز هم
جنده ها
خرامت را مست
از بنادر دنیا
نگاه می کنند
هنوز هم
جنازه ی من
توی موجهای توست
خواستی
می دهی بالا
خواستی می کشی پایین

فعلن
بکش پایین
این لحظه استثناست

 
کاش آدم بامزه ای بودم
یا مثلن دیو غمگینی
صدام کاش شبیه بامداد بود
آبی و خش خش مطلق
لااقل کاش سیگار می کشیدم
کاش
یک وجهیم
از نگاه شخصیتی
بسیار بزرگ بود
بعد آن را
به تو ارائه می دادم
و تو
از همان وجهم
با خاک یکسانم می کردی
و حالت هی
مداومن
خوشحالتر می شد
 
کارهای
هر کی به هر کی دنیا
مثل افتادن زنبورها
در تجمع بی دلیلشان در کندو
و رد خور نبودن
مرگ گوجه های در حال رفتن بر جاده
و نموری بی دلیل دختران تازه سال
به بهانه های های گربه های عبوری
و یا زیر پا رفتن مردم در حج
و یا مردن
مردن هر کی به هر کی آدم
بدون تفاوت
و بی دلیل

عجیب است
زندگی واقعن پایان ندارد
 
از جنازه ی من
تا بهشت رستگاری تابناک تو
راهی نیست
قسم خورده رفته ام راه را
هر درختی
در درختی

از درخت های
اینجا
به دستهای من ارتباطی نیست
- مجبورم اما بگویم درخت
برای زنجیر شعری
لازم دارم-

بخند
بخند
بخند
این پایان شعر من است
اینجا
می شود
هر چه دوست داشتم
بگویم
 
گل ابریشم
آه
گل ابریشم آرام
من
بادی را
که تو را آزرده بود
کشته ام
جنازه اش الان
تو حیات خانه افتاده
 
تیزترین
شمشیرهای جهان
مهتاب است
کاتانای مهتاب اما
که دسته ندارد
از دوسوی خونریز است
شمشیرت را برمی داری
می روی سر شب را
اگر آوردی
و شمشیر را هم
سالم
آوردی
صبح فردا زیباست
گل ابریشم
به یکی از
پروانه هایش گفت

 
همان و
تاریکی است
مثل مهتاب
بی رحم است
وقتی تو
حوض ماهی
قرمز
با لکه های بزرگ سپیدی
او
همان که
به دنبالی
او
همان و
تاریکی است
زخم های تو را
با مرکورکرم
و نمک
درمان خواهد کرد
روی صندلیهایت
میخ خواهد گذاشت
و جای داغی را
که روی پیشانیت گذاشته
مداوم
خواهد بوسید

التماس کن
مدام
التماس کن
 
پهلوان غریبی است
دنیا را
مثل بازوبند
به تخم چپش بسته
قد دراز
راست توی چشم خدا
نگاه می کند
نگاه می کند
پهلوان غریبی است
 
چه بیهوده
دریا مغرور است
مرد کشتیبان
با خود گفت
دو پاروی دیگر
و بعدش
قایقم دریاست
و اما چه بیهوده
دریا دریاست
اگر
پاروی من نباشد
 
دباره اش
عاشقانه بنویسید
نوشتن
دانه دانه
فرهای گیس هاش را آرام می کند
و موهای افراخته ایستاده اش را
می خواباند
کلمات مات مطنطن تاریک
درباره اش عاشقانه بنویسید
بسیار از تمام سمتهاش
نگران ریختن از برگهاش
با تن کشیده رد می شود از
و پشمهاش جرقه می زند با دیوار
پشمهاش
پشمهاش
درباره اش عاشقانه بنویسید
 
کوچه های کوچک
و دستهای بزرگ
تمام مردمی های شاخه ها اینست
نان ساده
پنیر ساده
نشستن
سیب
و اتفاق دیگری که در
بالا افتاده
زندگی ساده
ساده ی
ساده ی ساده
اتفاق دیگری که
در بالا افتاده

 
دریا آرمیده
ولی ناخدا
پر از موج است
 
در من بپیچ
مثل شب
و عابر غیر سیگاری

پر شو
مثل عابر سیگاری
که از سیگارش

شیفته ام کن
مثل عابر غیرسیگاری
شب را

و در من بمان
مثل زن
درخاطرات سیگاری

و دوستم داشته باش
نه به خاطر اینکه
عاشقت هستم
 
وقتی که باران می آید
اگر زیر باران نباشم

- که نیستم
هیچ وقت نیستم
باران
جای خیلی سردی است
دماغم
توی باران می گیرد -

شب
من را
از طریق باران درک می کند
و گریه اش می گیرد

- شب همیشه همینطور است
بدون دلیل گریه اش می گیرد
و گریه اش اصلن
دلیل هیچ خاصی نیست -

من آدم دل سختی هستم
پرده را می بندم
شب را
با گریه هاش
تنها می گذارم

- او همیشه همینطور است
تو خوشی های من مست می کند
و وقتی که گریه اش گرفته
پرده را می بندد
او آدم خیلی دل سختی است
من ولی هیچوقت
گریه ام نمی گیرد
 
داشتم فکر می کردم یعنی همیشه موقع خواندن تاریخ فکر می کنم یعنی همینطور که داشتم تاریخ زندگی محمد رضا را که عباس میلانی نوشته می خواندم فکر می کردم اگر فلان اتفاق یک جور دیگر می افتاد چی می شد بعد سیمولاتور ذهنیم دقیقن به همینجا می رسید که الانیم خیلی بد است که آدم بفهمد که آدمها هیچ تاثیری در اتفاقهای ماکروی جهان ندارند همان طور که مورچه ها ندارند

این البته کمی خیالم را راحت می کند
 
قطب نما
به سوی راست منحرف می شد
قطب نما
فکر ماهیها بود
دریا هم
مملو از
چشمهای شش تایی اختاپوس
دست اختاپوس
پای اختاپوس
زمینه ی سختی بود

هیچ فکرش را نمی کردیم
دست زدن
فقط به آب
بازی بود

بازی ساده
و تفریح در آوردن شورت
ماچ کردن پستان
ولی
اما
اتفاق های عجیب
خیلی سریع می افتاد

- یکبار بشت گفتم
هنوز فکر می کنم
در همان تصادف اول
در کمال خونسردی
مردم-

وقتی آدم
از زمین جدا شد
حرف زدن راجع به ساحل
بی معناست

مطمئنم که هیچوقت نمی میریم

 
گفت "اقیانوس اطلس را یکی شبیه شما ساخته کمی ساده تر خوش خیال تر خسته بوده گریه کرده گریه کرده به این خیال خام که جوابش می آید" یکی پرسید "آمد؟" گفت "آمد ولی بشش گفتند بیلاخ" بعد گفت "اینطور شد که ول کردم رفتم عزبخانه"

 
تا فقط تو بدانی

Jack Daniels
زرد و غلیظ تر
بدون یخ لطفن
توی لیوان بلند همیشه

درباره برنامه سئوال دیگری داری؟
 
خیالات باد ها
گردباد همیشه بر بوده
پرنده های واهی
اسبهای پرنده ی مست
فرشته های نیمه برهنه
زنهای بر صلیب
تکرار چرخیدن نیلوفر بر آب
یا دویدن
زن
پابرهنه در رودخانه
خیالت بادها
همیشه
به پای پریدن گنجشکها بسته است

دریای تابستان
مدام به باران
همیشه می اندیشد
 
پیراهن آرام اش را
می پوشد
می نشیند توی بالکن
آفتاب و من
چاره ای جز
آمدن نداریم
 
کلی شعر تازه گفتم یعنی می گم مداوم در وقت بیکاری و یادم می رود. یعنی اینها یادم می آید یک روزی؟ یعنی احتمالش هست؟

 
گفت "خدا خودش هم می داند به خودش هم گفتم خیلی موجود مزخرفی است" بعد گفت "حیف ما چیز دیگری برای پرستیدن نداریم"
 
شورتت را دربیاور
سرزمین من
و با چشمهای گریان
روی نوشابه ات بنشین
نوشابه خود به خود
سوراخت را می یابد
من
جای دیگری را نگاه خواهم کرد
- غروب را احتمالن
اوضاع کار آمریکا خراب است
قیمت بنزین را دیدی؟ -
مردهای غریبه می آیند
لیچ های داغ
درفش های سه نقطه
شورتت را
دربیاور سرزمین من
و با چشمهای گریان
روی نوشابه ات بنشین
- همیشه همینطوری است
چشمهام گرم نشده
تلوزیون
برنامه ی جدید می گذارد-
و نوشابه خود به خود
آخی به آخی
سوراخت را می یابد
 
هر چه در بیاوری هم
من
از تو
یک لباس
برهنه تر هستم

هر چه هم بخوابم هم
تو
از من
یک تشک
زیباتری
 
خیابان خانه ی ما
گنجشکهای کوچکی دارد
اگر کسی نمی فهمید
بگو
آخر خیابان خانه ی ما
و ادامه بده
درباره ی گنجشکها بگو
ولی نگو
صبحها
چگونه بیدار
نه بگو خوب
زن من هستی
حقم است
توی اسلام هم گفته
و گفته این چیزها اصلن
خجالت ندارد

 
شمشیرت
زیباترین شمشیرهای دنیاست
زبرجد
دانه دانه ی سبز
با گلوله های کوچک زرد
روی دسته اش
و گرم
از نفسهای دیو
سرخ اژدهای درون
و لرزش گنجشک کوچک
درست وقت خواب
شمشیرت
در نیام گلویم
زیباترین شمشیرهای دنیاست
 
پوکر باز خوب پوکر باز نگران است نگران بی خیال آلود یعنی از هیچ چیزش کسی نفهمد نگران چی بوده ولی نگران تمام چیزها باشد بدون اینکه کسی بداند. برای مدت طولانی نگران تمام چیزها بودن پوکربازها را غمگین همیشه می کند. نگرانهای یک بازی بزرگ که خدا مدام برایشان کارت می گذارد هر کارت از یک طرف یکی به زخم هاش اضافه می کند یکی از دردهاش کم. بعد ده هزار کارت پوکر باز می نشیند تو اتاق زندگی با هزار زخم که از هیچ کدام آنا دردی احساس نمی کند
 
خستگی
بهانه ای برای فریاد کشیدن نیست
خستگی
نتیجه اش لبخند است
سر را
روی دست گذاشتن
و هق
و برخاستن
تمام شد
تمام شد
خستگی طاقتش بی نهایت است
 
همین غروب این باره
و اینکه یک راه دیگر
به دیدار ابرها مانده
آدم را
به دنده ی دو
و ریختن خون بیشتر
امیدوار می کند
اگر گریز عضلات
برای لرزیدن
کافی نیست
سبیل های کلفت سیاه ما هم
برای مردن ما کافی است
بیهوده باید
فقط تا ابد
فحش مردم داد

 
و گفت "حقیقت را بی خیال شوید حقیقت خیلی تخمی است تلخ است مزخرف است و زانوی آدم را" بعد گفت "به تخمتان هم نباشد"
 
روی سینه ام
دو تا سوراخ گنده کردم که
شبها راحت تر بخوابی
عینهو دو تا دهان گنده
پر از مواد مذاب
دو تا اژدهاک
با نگاه سوزان
بدون اینکه توی چشمهایشان نگاه کنی
لبخند بزن
و صورتت را
کنار صورتم بگذار
 
الان واقعن هیچ احساسی نسبت به دنیا ندارم دارم به حرفهای در حال زده شدنم فکر می کنم نه به صورت کلمه البته به صورت حرف یعنی ی ع نون ی اینجوری و همینطور نوشتن خودم را دنبال می کنم الان یاد یک اژدهایی افتادم توی یک فیلمی بعد هم سمانه که خوب یک سری تناسباتی با اژدها یا حداقل مارمولک های خوشرنگ سمی دارد بعد هم یک سری تصویرهای متعدد که جای گفتنش اینجا نیست بعد یاد درخت می افتم بعد یاد خودم و یکی از آن تصویرهای رو درخت می افتم که جای گفتنش اینجا نیست الان تصویر خودم شلوارش را کشیده بالا و روی همان شاخه خوابیده آن یکی تصویر هم البته خوابیده طبیعتن روی سینه ی تصویر اول
 
من از غروب ها
پله پله بیزارم
از اینکه خورشید لامصب
کس کش برود پایین
از اعصاب نداشتن
خوار من گاییده می شود غروبها
 
مردی که
برای لبخندی بمیرد
تا ابد زنده خواهد ماند

انتظار چیز شیرین غمگینی است
 
به علامت قناری مفرط
آوازی را
آماده می کنم برایت
از همان گلو بلرزان ها
قلب بپاش و
اشک بریزها
از همان ها که
بعدشس
رویت نمی شود بگویی ولش امشب حالشو ندارم
به علامت قناری مفرط
به علامت حلقه ای برای زنجیرم
به علامت قلاده
به علامت قلاب

"رفتم به راسته ی پرنده فروشا و
زنجیری خریدم"

 
اصلن از قیافه ام معلوم نیست ولی آدم خیلی نگرانی هستم. این دو ساله اینطور شده ام. داشتن همیشه آدم را نگران نداشتن می کند. نگران اینکه چه می شود و سئوال آیا خواهم داشت خر آدم را عین سگ می چسبد و با خودش می کشد به تاریکی. توی تاریکی سقف را نگاه می کنم و یواشکی دست دست می زنم

"هان او هنوز اینجاست"
 
اگر بدانی
چقدر الان
سرم درد می کند
و تا چه اندازه
همیشه به دریا نزدیکم
به موجهای آرام دستهات
روی کله ام
که شبیه هندی هاست
و نوچ آمدنت بالا
از دماغم
که شبیه هندیهاست
اگر بدانی چقدر الان
به ساحل حراره
نزدیکم
که در آفریقاست
و سیاهپوستهای دیوانه اش
رقصشان شبیه هندی هاست
اگر بدانی دلم
دلم
کاماسوترای مطمئنی را
تدارک دیده
که فقط اسمش
و قسمتی از جسمش
کمی شبیه هندی هاست
 
باد اگر
قرار آمدنش بود
همان اول
که ما به های دنس
شانه تکانش دادیم
آمده بوده

حالا که
مردم دنیا
کشتی کشتی
ملوان
نوپوش تازه آوردند
زن ها
بچه های تازه آوردند
مردهای کوچک تنها
- توضیح اضافه
یعنی
دخترکان مرتیکه
به همراه افزارهای اضافه
در لای پایشان-
حالاکه
دیگر
دنیا غوغا بود

وقتی که دریا طوفان داشت
زنی آزاده
انگشت میانه اش را
نشان دریا می داد

غرقی ها
چاره ای جز
زامبی شدن نداشتند
 
یک احساس غریبی توی آدم است بعد زدن هر ایمیل یک غمی هست با خود آدم که جواب این ای میل لعنتی را هیچ کس نخواهد داد. بعد جواب ای میل که آمد فکر آدم مشغول این است که چی باید در جواب بنویسد و وقتی جواب داد فکر می کند که هرگز جوابش نمی آید...

من الان در این وضعیت هستم
 
سمانه
لباسهای کوچکش را پوشیده
چادرش را در کمر زده
رفته با بیلچه های کوچکش
بار کند دنیا را
من
دنیایم را
توی جیبم می گذارم

- من خفن هستم
می بینی؟
اینجور نیست که خوار و ذلیل و اینها باشم
حالا
آن دفعه قضیه فرق می کرد
خوب
فی الواقع مشکل از اینجا بود که تو
لباسهای کوچکت را-

تو که جیب نداشتی آن موع
چطور دنیایم را
توی جیبت گذاشتی؟

 
- چطور روت میشه شعر عاشقانه بگی وقتی من اینهمه از تو عصبانی هستم
- خوب نمی دونم چرا باید وقتی عصبانی هستی کمتر شه؟ یعنی انتظار داری که وقتی پریودی من احساس سکسیم کمتر شه؟
 
صبح ها عصبانی است
دماغش را می گیرد
مرا تو پلاستیک می پیچد
توی سطل زباله می گذارد
و من
گریه می کنم
در زباله ها
بعد
دلش تنگ می شود
می آید از زباله
در می آرد
می شورد
خشک می کند
توی تختخواب می گذارد
 
خدا کند که آفتاب بیاید
تا تو شورتهای جینت را بپوشی
خدا کند که برف بیاید
تا تو پوتین پشمالویت را بپوشی
خدا کند که باد بیاید
تا تو دامن بلندت را بپوشی
 
سنگ را نگاه کرد نگاه کرد تا سنگ ترک خورد گفت "این سنگ خودش ترک خورد به نگاه من ارتباط چندانی نداشت" یاران همه بیست سال پیر شده بودیم حواسمان نبود
 
آدم گاهی
با
لبخند بلندی
به پهنای صورتش
رو به آسمان خوابیده
و دارد
به نوری که
تا
فکر می کند که
یکهو
باران مبتلا می گیرد
و خیس می شود
دهاتی نادان
 
دوباره آسمان گرفته شده
و هوا سنگین شده
و صدای تق تق پاشنه های بلندش
و فری فری های کلافنده اش
خانه را پر کرده
من
تنها
صدای چغ کشیدن شمشیرش را
شنیدم
یک صدای آرام
مثل پریدن بطری
بعد هوا سنگین شد
تلوزیون
از دستم عصبانی بود
کتابم حالم را نداشت
و لپ تاپم فحشم می داد
هوا از من عصبانی بود
و باران نمی بارید
احساس تلخی به من می گفت
چوب پنبه ی پریده
کله ام بوده
چلق بر زمین افتادم

 
امروز توی حیات محوطه باران خوبی می بارید از آنها که می بارد ولی آدم خیالش نیست از آن ها که وقت باریدن تمام فرشته های آسمان در گوش آدم داد می زنند "بدو بدو بدو" این اتفاق زیاد می افتد چشمهای آدم سیاه می شود و آدم جز حرف فرشته ها چیز دیگری نمی فهمد. همین می شود که جیغ می کشی داد می زنی و می گویی "ولم کن ولم کن" و من همینطور دنبالت می آیم...
 
عینک آبی
و پیرهن آبی
و توسان آبی
و آسمان آبی

بر اوهایو باران می بارد
خیال رئیس راحت است
دیتون
تشنه نخواهد ماند
 
من که نه
ولی
آسمان
اینجا
هوایت را کرده
باران زیاد آمده است
پشت پایت
درختها
چمن ها خیس
همه سردشان است
و جوجه ها همه
جیک می زنند
جفت های کوچکشان را
علف زیاد شده
آب زیاد شده
آفتاب زیاد شده
جوجه زیاد شده

فقط تو رفته ای دانشگاه
 
Nanimooni by 4040e

نا نی مو نی

غمی که توی مونیا و
جونیای مردمه
غم جوونیای مردمه
غم زبون تل
طلای ریخته
غم کرایه های پاپتی
به پاکتی که
زر به زار سال رفته
پر
غم خجسته ی فلاکتی

غمی که با دیامونه
غم دیامونابونه
غم کباب مردما و
کشک
عروس سوخته
لباس دوخته
چکای اشک
به رای مظطرای ویل چای رفتنا سونه

غم عجیب مردماس
نگفتنا و
رفتناس
و پاس آس دست منتظر
بریدناس
مردناس

غم عجیب واستادناس
نشستناس و
خستناس

غمه
غمه
قمه
غمه
شیا شیای شونیا
همه
میونیا و
خونیا
غمه

میگن برامو نا
کمه
بازم برایونا
کمه

 
امروز اولین مصاحبه ی کاری زندگیم را دادم کلی زحمت بابت آمادگی برنامه کشیده بودم وقتم تلف شد حال آپ کردن وبلاگم را ندارم

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM