Persian
based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers
to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try myENGLISH SITE
از او حد گمی ها
(خدا بیامرز مادربزرگم وقتی می خواست برود خانه ی همسایه ی نزدیک همیشه می گفت من میرم او حد فلانی)
به من اشاره ی لطیفی کرد
مرد لطیفی هم بود
آدمی باکلاسی از فامیل پدری
که همیشه مهربانتر بود
و زیاد با ما حرف نمی زد
کت و شلوار آبی داشت
سفید بود
سفید سفید
و صورتش مثل اینکه مغروقی باشد
پف داشت
زیر چشمهاش پف داشت
دور حرفهاش پف داشت
از بین خوابیده های تونل
آرام بلند شد
و به من اشاره ی لطیفی کرد
آستینش را بالا زد
روی دستش
با سبز
یک شعر عاشقانه نوشته بود
دبستانی ملیح
غم دار
گریه دار
فکر کردم
دخترک احتمالن زیبا بوده
شبیه سمانه بوده
خوب بوده
و شعر عاشقانه هم
بسیار محترم است
لبخند زد
اشک توی چشمهاش جمع شد
دست من را گرفت
و روی دست من
گریه کرد
گریه کرد
صورتش پف داشت
دستهاش نرم بود
فکر کرد
که شعری کوچک
برای خلاصی آدم کافیست
ترسیده بودم
رفته بود
و صدای پای رفتنم را
از کنار جنازه های دیگر...