Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
خوب
تو دیوانه ی دنیا هستی
و من دیوانه ی تو هستم
تکلیفم معلوم است
دیوانه خواهم شد
توی دنیا
هر چقد عاقل هم باشم
 
یکجور با افسوسی گفت "درختها خوبند ساکت می مانند و حرف می زنند با آدم کج می شوند و حرف می زنند با آدم و می گذارند باد با گیسهایشان عکسهای خوشگل رو زمین بسازد و ماه گنده ماه گنده ی سفید برود هی از توی شاخه هاش" بعد گفت "ماه را دوست دارم ماه را کی برایم می آوری؟" بعد صدا زد "هی با تو ام نرو نرو ماه را کی برایم می آوری؟" آرام گفت " صدای تیز کردن خنجر میاد از قصر همیشه صدای تیز کردن خنجر می آد" باید می رفتم من باید می رفتم

 
من خیلی از دنیا می ترسم. از چیزهای دنیا و همش وقتی که نیستی احساس می کنم همش که بدبختم واقعن دنیا برام یک چیز دور و دورتری می شه داره که من ازش می ترسم. از آدمای رسمیش از ورقای بزرگ کاغذش از این همه حرفای نامربوط که حال خوندنش رو ندارم. من خیلی از دنیا می ترسم. ولی تا تهش هستم قول می دم که تا آخرش هستم. یه احساسی بهم میگه اینو از این احساسای اینجوری کیف می کنم. گرم می کنه آدمو از تو. درست مثل وقتی که خوابیدی و یواش سینه هات روم سابیده می شه...
 
به درد نهفته ای رنجور است
بادها
عین دکترها گفتند
این سوسک
این سوسک قهوه ای
با بالهای سخت
چشمهای صاف بی مردمک
بی حدقه
به درد نهفته ای رنجور است
عجیب است ولی
کندنش ممکن نیست
بادها
به هم گفتند
نه کندنش ممکن نیست
باد هم حتی
لبخند سوسک را نمی بیند
و لبخند درخت بلندش را
که از درد نهفته ی کوچکش خشنود است
 
برای من
استریپس بگیرید
من هم
مردم شما هستم
شاعری آهسته
شیشلیک با استخوانتان باشد
خوب
ولی برای من لطفن
استریپس بگیرد
 
شب
مثل طراوش اندیشه های پروانه از درخت
مثل نرمی آرام جمله های طولانی
باد باد باد عظیم حرفهای نگفته ی مردم
در گوشهای ابله جنگل وزیده بود
تغییر خاصی نکرد دنیا
ساده تر و اینها شد
فقط زنها
شورتهای کوچکتری پوشیدند
 
نشست روی یک سنگی و به رودخانه فکر کرد رودخانه ایستاد و گفت "سئوالی دارید عارف عزیز؟" لبخند زد و گفت "نه عزیزم به راهت برو ایستاده باشی اگر که رودخانه نیستی درباره ی رودخانه بودنت اندیشه می کردم" رودخانه خجل شد و گذشت.

 
هیناتا من را یاد خودم می اندازد

سمانه
ممتد و تند
تمام چیزهای دنیا را می خواهد
اسم های بزرگ
چیزهای پیچیده
جنگ های خفن
کارهای بزرگ
من
مثل هیناتا
ساکت و مثبت می مانم
با چشمهای سفیدم
نگاش می کنم به آرامی
و وقتی که
وقتش
مثل نینجا ها
جانم را
به او خواهم داد
حتی اگر که
نایی
توی پاهایم نمانده باشد
بگذار به خاطر اینکه
بدون اجازه اش مردم
قهر کند با من
زود آشتی می کند
با من همیشه
 
حال روحیم برای دیدن یک قسمت غمگین کافی نیست ولی باید ناروتو ی این هفته را ببینم.

همه گفته اند نبین تحملش را نداری
الان وقت خوبی نیست
مثل شات آخر این قسمت من را
سیاه خواهد کرد
 
سمانه باز
رخت پهن کرده بود
شورتهای کوچک
دستمالهای ریز
خاطرات مبهم روزهای گذشته
پایین کشیدنها
بوسیدنها
خوابیدنها
سمانه باز
رخت پهن کرده بود
 
دلم برای شیر آب حیاتمان تنگ شده
خستگی های فوتبال
ریختن خون
رقیق و صورتی
دردناک از سر زانو
دلم تنگ می شود گاهی
برات
رقیق و صورتی
دردناک از سر زانو
با وجود اینکه جایی
کیری هستی
 
خیلی خنده دار است از مزخرفترین کشور دنیا که از هر لحاظی با افکارم تضاد محرز دارد قرار است بروم به بهترین کشور دنیا که بت متعالی تمام آن چیزی است که فکر می کنم انسان می تواند باشد. ولی دلم را یکجور غریبی غم گرفته و غم دلم دارد. مردن عمه پری چهر یکجوری مثل یک غم غلیظ ریزان رو دلم مانده فکر اینکه بار بعدی که اینجا بیایم ممکن است اصلن شبیه اینجا نباشد. مثل یزد که تمام شد با مردن مادرجون یزدی. گرگان هم تمام شد با رفتن عمه پری چهر. بار بعدی ایران ممکن است شبیه آن چیزی که هست الان نباشد. مطمئنم آمریکا به آن خوبی که همیشه توی کتابهام بود نیست. قول می دهم ولی که ایستاده بمانم آخرش پتو را می کشیم سرمان و آن زیر با هم دو تایی گریه می کنیم...
 
لحاضات افکار من یکی اینکه
دنبال حرفهای تازه ای هستم
فکر رفتن گریه ام گرفته
کلاغهایم دارند
تک تک از
و شانه هایم دارد
از نبود افعی هاش
مردن صحنه ی خیلی
حال دار و
مثبت و
غمگینی است
فکر فردا ها دارد
فکر فردا ها
دارم از تو

 
سوریه رقص عربی نداشت لااقل ما ندیدیم چرا همیشه همه سراغ این چیها را از من می گیرند؟ چی توی پیشانی من بیچاره نوشته؟
 
یک چیزی که توی دمشق بامزه بود این بود که زنها اکثرن چاق بودند و مردها همه هیکلشان مرتب بود. زنها خودشان را با بندهای خیلی زیادی می بستند و مواظب بودند که موقع خندیدن هیچ کدام از آن بندها نترکد
 
خورشید هزار بار در می آید
هزار بار هم بلند می شود از
رختخواب
تو هم همینطوری
هنوز هم که
آفتاب را نگاه می کنم
تا مدتی نمی توانم ببینم
دنیا را
 
ترابل
ترابل
ترابل
ترابل
ترابل
دس
دیس واز د اند آف استوری
 
من به بوی تو آمدم
عسلم
وگرنه امثال من
به خانه های کوچه چکار داشت
دشت آزاد خودم بودم
زندگانی ساده
وز وز آرام
لابه لای درختهای چنار
من
به بوی تو آمدم عسلم
 
دمشق جای قشنگی بود. مردمش آرامند خیلی، بلا نسبت ما جماعت ایرانی که انگار همش با همیشه دعوا داریم. غذا خوشمزه بود خیلی و کار سفارت هم بگویی نگویی اوکی پیش رفت. برای ثبت در تاریخ...

 
حواسم هست
باید همیشه
از خودم بیشتر باشم
بلندتر از تمام سایه هام
حتی اگر غروب جمعه باشد
حواسم هست
طبیعتن اگر روزی
از خودم کمتر بودم
تو حق داری
تو همیشه حق داری
تمام حق های دنیا مال توست
 
هوار آجر دیوالان
روی حرفهای دلم
دلم
خراب شد
دلم
و وا دلم
و ول
 
قبل اطفال مردم
آب نباتهای چوبی
دسته های طلایی داشت
دسته های طلایی مفرغ
جمع و جور
جمع و جور
توی جیب جا می شد
 
یک قسمتی از شجاعت پرواز این است که آدم بالهایش را ول به دست باد بسپارد
 
خیلی خسته تر از این هستم
که بخوابم
خواب پر از آدم بد است
مستشارهای سفارت
کلی مرد
با سبیل های بور
مچ کلفت
قد بلند
که تمام دیکسیونرهای عالم را حفظند
خواب خودم را می بینم
یک گوشه ی تاریک
پر از حرفهای مردم
حرفهای قاط
بدتر از همه خواب می بینم که
چشمهام باز می شود
پر از رگ خونی
رک به سقف
رک به سقف
نگاه می کنم
می بینم
هنوز روی سینه ام خوابیدی
صدای یک آهنگ
آرام و با کلاسی می آید
و باز خواب می روم
گر چه خسته هستم باز

 
شب
چادری از تو دارد
سیاه سیاه
لطیف لطیف
با دانه های ریحان واقعی
سبز
طرد
طرد
سبز
سبز
سبز
طرد
با بویی که آدم را
به رفتن به سرزمین های دور
به جاری شدن
تشویق می کند
نه
جاری شدن نه
هنوز نه
هنوز نه
کافی نیست
در همین نقطه
اینجا می مانم
 
آرام
آرام
آرام
دارم به دسته بیل خودم فکر می کنم
آرام
لبخند می زنم
و بعد
به یاد تو می افتم
 
گفتم ولش کنم امروز را چون اصلن حوصله نداشتم حالا هی دارد ذره ذره می چکد از من
 
یک سری چیزها را حفظ می کنم که یادم باشد بعد سر وقتش یادم می رود همینطوری درسدش هم همینست توی لحظه ی اصلیش نباید آدم هوش و حواسی براش مانده باشد...
 
کمتر نوشتن معنیش بهتر نوشتن نیست بهتر نوشتن هم معنیش کمتر نوشتن نیست همینطور مهم این است آدم آن چیزی که می نویسد دوست داشته باشد و برایش بی اهمیت باشد

 
یک نامه فرستاده ام برای حضرت علی
و گفته ام سمانه
من را
پدرم را
در آورده

حتمن به شکایتم رسیدگی خواهد شد
اگر فاطمه برایش وقت بگذارد
 
خدایا
وقتی که توی دستهایت گریه می کنم
تو هم گریه ات نگیرد کس کش
پس کله ام
از فشار فواره
قرمز شد

 
یک وقتی بود که فکر می کردم به این زودیها نمی میرم
آن زمانها گذشته
روزگار خوبی بود
 
آدمهای بسیاری از دنیا
هستند
خوشحال هستند
و فکر می کنند من
بیهوده و
اینها هستم
تو هم فکر می کنی من
دیوانه هستم
دیوانه بودن که بدنیست
دیوانه ام من
خوبم
خوبم
حالم خوب است
دیگر دعا نکن من را
 
آخر داستان تو
لباس آبیت را می پوشی
و من گریه می افتم
قرار است
داستان بنویسم
گفتم که
داستان بنویسم
حواسم نیست
جز همین آخرش که
قرار است تو
لباس آبیت را بپوشی
و من گریه می افتم
 
درخت
برنچ کوچکی دارد
که شاخه های کوچکی دارد
که برگهای کوچکی دارد
که کنگره های ریزی دارد
روی کنگره هاش مورچه هایی دارد
درخت خیلی پیچیده است
شاخه خیلی پیچیده است
برپ خیلی پیچیده است
کنگره خیلی پیچیده است
مورچه خیلی پیچیده است
 
دلم برای موهایت تنگ است
و این جمله ابدن رمانتیک نیست
خودت هم بهتر می دانی
همیشه
آخر حرفهای من را می فهمی
دست می گذاری رو دهانم
و می گویی
ساکت شو
خودم می دانم
ولی این موها
که الان می گویم را
من
کشف کرده ام
خودت هم
نمیدانی
دلم برای
بوی توی موهایت تنگ است

 
سیب
عزیزترین میوه های دنیاست
در مایه های دانیال بیچاره
ولی
سوراخش من را
یاد کونت می اندازد
خیلی احمقند مردمی که
می گویند
دایره کلن چیز زیبایی است
باید زیاد
به چیزهای کوچک توجه کرد
بیا جلو
جلوتر باز
 
سرزمین باریکی است
و من دوستش دارم
گرچه پنج شنبه هاش جمعه است
و مردم
همش نماز می خوانند
گفتم اینجا را
دوستش دارم
گرچه سرزمین باریکی است
 
بالشتم را
بالا بگذار
من
عاشق محترمی هستم
 
آنقدر شبها
بیدار می مانم
نگاه می کنمت وقت خوابیدن
 
OVERVIEW YE SOOKHTAN E YEK JANGAL YA CHERA KASI KOOCHE RA BAR NEMIDARAD

یک درخت بود
سبز بود
و این اصلن
ارتباطی به داستان ندارد
یک درخت بود
گلوله کرد
گریه خورد
و این اصلن
ارتباطی به داستان ندارد
و آب قرمز از
منتهای درخت
برگ کلن
ارتباطی به آب قرمز ندارد
یک درخت بود
ساده بود
زرد بود گیسهاش
رنگ کرده بود
و این اصلن ارتباطی به داستان ندارد
یک درخت بود
درخت بود
درخت بود
و آب قرمز می رفت
لبخند تک درختهای ایستاده
غمگین بود
و این اصلن
ارتباطی به داستان ندارد

- الان که فکر می کنم تا اینجا باید
داستان غمگینی را می گفتم
شما باید تا حالا
گریه می کردید
ولی خوب این اصلن
ارتباطی به داستان ندارد

ریختن خون از
نوک برگها شروع شد
خون؟
شت خون
گفتم خون
آب قرمز باید می گفتم
قرمز از
نواحی برگها شروع شد
عینهو غروب غروب
غروب
که
خورشید می رود پایین
و این
ارتباطی به داستان ندارد

 
یک طرح خفن باید بریزم برای اینکه بتوانم یکجور بی سرو صدایی یک جوری که حال همه خوب باشد بعد رفتنم بروم این کلن برنامه ی من بود توی زندگی. ریلکس ریلکس بعد خوب خدا به برنامه های آدم توجه نمی کند این خیلی احمقانه است وقتی که می بیند چیزی از دنیا شل شده یک گیره ی خیلی سفتی می زند بهش. تو گیره ی من به زندگی شدی خوب خدا حق داشت من خیلی شل شده بودم واقعن حق داشت. حالا می تواند خیالش از من تا ابد راحت باشد. اگر عزراییل بیاید سراغم من احتمالن همانقدری که انتظار دارد از بنده هایش التماس می کنم. خیلی از کارهای تو مانده. خیلی کارهای تازه به فکرم رسیده با تو.

الان فکر که می کنم این کار برای خدایی که آن بالاست خیلی سخت نبوده یعنی طبیعی است که برای سفت کردن یک تابلوی خیلی بزرگ و خیلی شل یک میخ خیلی محکم لازم است گرچه به نظرم یک قسمتش را اشتباه کرده یعنی اور حساب کرده میخ محکمی که استفاده کرده قطرش از اندازه ی تابلو هم بزرگتر است
 
دستگیره ها
بهانه ی کوچکی برای گرفتن هستند
گرفتن اصلی
ربطی به اینها ندارد
گرفتن
برای خودش اتفاق می افتد
یک دستی
به یک شیئی صدا می کند بیا
و شئ
می گوید چشم
اصل اتفاق گرفتن
اینطور می افتد
 
اگر عصبانی بودی
توی کوچه نخواهم رفت
یک گوشه از خانه
یک سکنج باریکی
برای امثال ما جوجه ها هست
اگر حتی خیلی عصبانی بودی
توی کوچه نخواهم رفت
 
من توی بازی شما نمی آیم
حیات من
خاکهای خودش را دارد
و مادرم همیشه
طرفدار خانه های کوچکی است که می سازم
برعکس شما
خانه ی ما
همیشه دریا دارد
و حتی وقتی هم که
مادرم عصبانی هستند
امیدی به مهربانی هست
همین ها من را
کودک خوشبختی می سازد
برید شما
توی کوچه هایتان
آپارتمان صد طبقه بسازید

 
گفتم
"این تکه را بگیر
هنوز داشت
داغ
می تپد برات"
بام کار داشت
برام کار داشت
 
دلش نمی خواست بمیرد
و ساده بود
همین
اتفاق بود
و اتفاق بودنش
برایش سراغ بود
دلش نمی خواست بمیرد
و ساده بود
ماند
ماندنش
برای غصه خوردنش
بهانه بود
ساده بود
ماند
 
دوستت دارم
به آرامی یک چشمه
که توی دره می ریزد
به همان آرامی
که دامنت بر پات
طبر همش می گوید
درباره ات سکسی می نویسم
کجای این حرفها سکسی است؟
واقعن من
خیلی
با کلاس دوستت دارم
 
آنژیو

خاک بود
خاله بود
آس بود
کاره بود
رفته بود کره خر
ماه را
اره کرده بود
وقتی نبود
پنج شنبه هاش
ماه نصفه بود
ماه پاره بود

 
اگر قرار شد بمیرم مسلمن پرسیدن نظر خدا لازم نیست مگر خدا قبل مردنش نظر من را پرسیده بوده؟
 
گفت "هستی دو قسمت است آنها که فهمیده اند و مرده اند و آنها که نمی دانند و زنده اند" یکی پرسید "چی را؟" به او نیز گفت و او نیز مرد گفت "خودم هم در کفم که چطور زنده می مانم"
 
دنیا تاریک است مثل یک معمای سخت تخمی از آنها که حل نمی شود مگر شنیده باشی. مثل این شعرها که جدیدن مد شده و خودم هم گاهی از آنها که تا تهش می خوانی و آخرش نمی فهمی این گوز از کدام درز کون به کجای شقیقه کشیده. بعد آدم با یک چیز برخورد می کند که لازم نیست برخورد سختی باشد. می خورد مثلن به از این کرم ابریشم ها که سوناده ساما دارد و توی آن کرم گیر می کند و دوباره دنیا تفسیر می شود براش. به عقب نگاه می کند تازه تمام چیزهای نفهمیده معنی دار می شوند. مثل همان داستان خوب توی شعرهای خوب آدم یکهو می خورد به یک کلمه ای و تمام حرفهای بی ربط قبلی تمام گوزها و شقیقه ها تمام درزهای کون تازه معنی پیدا می کنند و جوان می شود آدم و به دنیا می گوید آهان فهمیدم

- آهان فهمیدم
 
الان در این لحظه عمیقن مطمئنم که برعکس آن چیزی که فکر می کنی هیچ قسمت از روابط ما سکسی نیست. ولی خوب می فهمی که ما زن و شوهر و اینهاییم و وظایف زناشویی و اینها هم. زودتر درش بیار جنده حال و حوصله ی کس شرات ندارم.
 
گربه ای که گم شده بر می گردد

بابا
نشسته باز
سیگار می کشد
به افتخار گربه اش که رفته
یعنی من گفتم رفته
و او می گوید
بردند
و می گوید
"گربه ای که رفته بر می گردد
اگر کثیف باشد می شورم
بعد روی پای من می نشیند
و یالهاش
با پای صاحبش جرقه می زند و می گوید خور
گربه ام بر می گردد"
بابا کتابهای قدیمی
و روزنامه های مزخرف می خواند
سیگارهای نصفه می کشد
و می گوید
"گربه ام برمی گردد
تا بیاید فعلن
من همینجا هستم
روی مبل همیشه
در کنار چراغ همیشه"

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM