Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
جوجه
جوجه
جوجه
جوجه
تر شدم
و ریختم از
توی آسمان پایین
تو
رد رودخانه های دنیا یم
گربه بودی
 
گفت "این پرنده را نگاه کن" بعد خندید گفت "این پرنده ی آسمان است اگر بیاید همه زنده می شوند و خوشبختان دست دیگر گرفته رو به سوی او داریم ما همه که خیلی مرد خوبی است و یکجوری خداییست برای خودش" بعد گفت "این پرنده نبود اشتباه می کردم"
 
شوم تاریکه
موجام پیر و خسته
نشستم
تا بگن مردم نشسته
 
هی باد
هی باد
فکر کن
این رشته ها که به پایت گرفته
علف بوده
چکار داری
من
سردار سبیل دار ابرو مشکی
توی دشت چندم افتادم
هی باد هی باد
هی باد مشکی
باد دشتستان
چکار داری تو؟
فکر کن این
یعنی من
یعنی این
که یک زمانی من بوده
آدم بوده
وجود نداشته هیچوقت
فکر کن خودرو
سرقتی بوده
فکر کن من
تپه ماهورم

خون خشک می شود باد
خون خشک می شه بادی بادی
بادا جون

 
رفتم
سرم را گذاشتم
روی میز کتابخانه و خوابیدم
خوابم نبرد
کتابها با هم
صدای حرف این کتابهای لعنتی با هم
صدای ضجه های زنها
از توی فیلمها
صدای شکستن استخوان
دوباره من را
دیوانه ام کرده بود
پس رفتم
سرم را گذاشتم
روی میز کتابخانه و خوابیدم
 
ناخن ناخن
از من تراشیده شد من
و ریختم
تو خیابان
خیابان
سرد بود
پاییز بود
و به شدت تهران بود
تنها بودم
 
شب ترمه ایست
روز هم
دیگر
 
پیجامه ات را بپوش
واقعن اگر دلت می خواهد
برایم مهم نیست
نازک است
جر دادنش اصلن
کار سختی نیست
 
گفت
"نگاه کن
ببین
این زمرد است
ولی تشنه"
گفتم
"تشنگی؟
هان
الانه هم که
عاشوراست
موقع مردن"
گریه کرد گفت
"دلم می خواهد
بروم دیسکو
دوست ندارم تو"
گفتم
"پیر شدی علی
بچه های مردم
می روند مدرسه
بچه دار شو"
با خودم
فکر می کردم
چقدر کارهای دنیا تخمی است
نگاهم کرد
"نگاه کن
این زمرد تشنه است"

 
ماه دایره ای غمگین است

Antoin D'agata

Labels:

 
ماه دایره ای غمگین است
که قطره قطره
به ستاره هایش افتخار می کند
سکوت
لحظه ی تامل است
زمان آ......م
برای اینکه
حرف آینده دیگر باشد
سکوت بی فایده است
حرف آینده حتی هم
دیگر نخواهد بود
 
هویج دکلمه شدنی نیست
هویج را باید خورد
مخالفم
خرگوش بودن تنها
دویدن نیست
 
حدست درست است
امشب هم
مثل تمام شبهای دیگر خواهد بود
روانشناسها
درباره ی کاهش تعدادش بعد از سال اول
دروغ گفته بودند
 
وقتی نمی آیی
ماه دایره ای غمگین است
و چشمهایم
سنجاقکی خسته
من
مثل یک مرداب تابستانی
سرما گرفته و
اینها هستم
"امیدوارم از اینکه اینجا گفتم اینها
سوء برداشت و اینها نباشد"
و من به تو فکر می کنم
"آه بدتر شد
بدتر شد
چقدر آدم
جواد باید باشد و اینها
که از مرداب یاد نیها باشد"
...
...
...
...
...
...
...
...
...
"واقعن که خیلی حشری هستی"
 
نارنجی های تو
هر شب
دانه های در من را
به روییدن
سقلمه می زند
 
شاشیدم به این انقلابتان

دشت پر از دانه های شبدر بود
شبدر آبی
و پروانه های پر چانه
و رودهای سرد
به چمنها گفتم
"فکتان بسته
الاغهای خندان
لنگهای باز
کلاغی که
از مترسک انتقام بگیرد
"تراکتور است
عکس ماه
مثل شعله
توی آسمان می سوخت
سربازها
زیر پای اسبها رفته بودند

 
"سگ یعنی واق
احتیاجی به پارس کردن ندارم
کافی است
روی پله فقط بنشینم"
بولداگ با خودش می گوید
"او خودش می داند
صاحبم می داند
من همیشه اینجا هستم
ساکت
صامت
چون که سگ
یعنی واق"
 
از کونوها امروز
نینجای جوانی
کشته می شود
دوست های
دختر داشته
و الزامن با
روابط سکسی
غروبها
فلوت محزون
صبحها
springtime of youth
و شبها
خواب خسته از
آن همه
جوتسوی خشمگین
رودخانه ریخته
برگ سبزی توی دامن دخترک می آید
و قوری چای
چرق
ترک خواهد خورد
سوناده با خودش می گوید
امشب
دوباره از کونوها
نینجای دیگری می میرد
 
فکر می کنم جدیدن که وقتی که می گفتم که از دنیا رهیده ام و دیگر دنیا نمی تواند من را غمگین کند یا بترساند خدا شنیده و پیش خودش گفته "هه" بعد تو را فرستاده مثل سنگ گنده ای که برای کندنش اهرم لازم بود. حالا با اهرم تو خدا هم می تواند غمگینم کند هم اینکه من را بترساند. البته از حق نباید گذشت بعضی وقتها که حالت خوب است. من خیلی خوشحالم...
 
شتر
خوابهای خوب دید
و رفت توی دشت
دشت
توی فکر مردم بود
باد می وزید
با شن اضافه
عین فیلمهای سینمایی
شتر
با خودش فکر کرد
"خسته نیستم
ولی
به دلایل تکنیکی
بهتر است
همینجا بنشینم
و اسکلت شوم همینجا
آرام آرام"
شتر توی فکر مردم بود

 
این همه
این دیوانه ها
به پای ما می پیچند
نمی فهمند ما هم
دیوانه ایم
و پیچیده ایم
به پای دنیای دیوانه
بگو دیوانه ها
ما را
بی خیال شوند
 
گفتند اینجا جای مهمی است
بشش گفتند
حواست باشد
دقت کن
نخند
ساندویچش را خورد
شلوارش را بالا کشید
و لبخند زد
 
رد پای یک
روباه زخمی
توی برف
جای پای یک
آدم خندان در دنیا
آخرش کسی
توی های های گریه
غرق خواهد شد
 
اگر غصه ها آمد
دور هم می پیچیم
و پتویمان را هم
جای دست را
خودت انتخاب کن
 
یاد مردی افتادم
که موهایش
سفید و
فرفری بود
و دنبال کبوترهایش رفت

 
خاموش باش
ستاره ی آبی
غروب نزدیک است
نگاه کن به دریا
ببین چقدر تنهاست
چرا تو بیخود برای درختها آواز می خوانی؟
 
کاش من درخت بزرگتری بودم
کلفت تر
تو روی من تاب می بستی
زیر دوش باران
زیر برگهایم آرام
خورشید را
داغ می کردم
به افتخارت بر پشتم
پروانه ای یک بالم
پریدن به اطرافت را
به طور خند داری فقط
می توانم
 
حبیب

حبیب دو تا سپر باید
داشته باشد
دو دست
دوچشم باید داشته باشد
ارغوانی و قرمز
حبیب باید اصولن
عین ذواجناح بال داشته باشد
"برای خودم
نه برای حسین"
حبیب باید
در میانه ایستاده باشد
عباس بیچاره دست ندارد
علی دو پاره است
حبیب در میان سپرهایش باید
ایستاده باشد
بی خیال گردشی از باد
لای جامه های کویری
و دویدن اسب
و صدای خاطره های نفسهایش
توی سینه ی لخت
یا سینه های لخت
وقت سکس
مرد با زن چه فرقی دارد؟
"هزارتا باشند
صد هزار تا باشند"
طبق هر کدام از روایتها
"حسین مرده باشد حتی
حبیب مرده باشد حتی"
حبیب همچنان ایستاده است
تکیده به کمانش
راست
با دو سپر
از دو سوی
 
گفت
"جلبکها تشنه هستند"
باید برای جلبکها
و گلهای آبی
و ماهیان اقیانوس
آب می بردیم
پرسیدیم
خیلی زیاده از حد پرسیدیم
جوابمان را نمی داد
فقط سرش را روی سنگی گذاشت
گریه کرد
"بجنبید جلبکها تشنه هستند"
یک کوزه آب بود
بحر لایموت
موت
وبعدش
آب برای جلبکها بردیم
آب گوارا
صدای او در گوشم بود
"جلبکها تشنه هستند"
 
منتظری عاقبت بخیر شد خدایش بیامرزد خوش به حالش
 
دلم درد می کند
سرم درد می کند
درد می کنم کلن
و معنی دنیا را نمی فهمم
این فقط جمله ای اخباری است

 
حرفهام را
توی دستهام نوشتم
اگر کسی نشنید
اگر که دوستم ندارند
حرفهام را
توی دستهام می نویسم
روی میز
دل من جای غمگینی است
حرفهام
پژمرده می شود
همینطوری
 
"بیچاره
بیچاره
بیچاره ی غمگین"

دلم برای خودم سوخت

بعد یاد تو افتادم
 
هیچ چیز دیگری جز من
هیچ چیز دیگری جز تن
از من
نمانده است
تو
اوروچیماروی ناامید من
روحم را خوردی
تنم را هم
بگذار آرامش باشم
 
منظور از گل خود ناقابلم هستم

اگر
وقتی که روی بالکن می آیی
گل پژمرده ی خوبی نبودم
اگر به آتشی که
مچاله بر کله ام می سوخت
توجه نداشتی
و آب هم نریختی
و
حشرات بالدار رنگینت را
به سوی من
پرواز ندادی
اگر گلدان من
سرد بود از پا
آمده بو تا
بالا
و دستهایم را
اگر برف آمده بود
برف سرد بهمن
از آنها که تو
بهتر می دانی
سرد بودم سرد بودم
سرد
من را
دورم نیاندازی
من فقط پژمرده ام کمی
خودت بهتر می دانی من
نمی توانم بی اجازه بمیرم

 
روی مبلهای خانه
جای لمبرهایت مانده
و دوتا از جورابهایت را
برای فردا که
حتمن قهر می کنی
یک گوشه کاشه کرده ام
با خیال راحت
قهر کن با من
من سرنوشت تلخم را
با شهامت می پذیرم
مهمات من کافی است
 
اسب من
دردهای من اند
جاده طولانی است
جاده خیلی طولانی است
 
اینجا من
تمام
تمام
تمام
تمام
حرفهای دنیا را
نوشتم برایت
هنوز چیزهای کوچکی مانده
مثل تار موهای روی پیشانی
موچ آرام زیر گردن
جورابهای صورتی رنگ گوشه ی اتاق
شلوار پایین کشیده تا نیمه
کس گفتم
هنوز خیلی از حرفهای من مانده
 
گفتم اسم این
مرد مرده را
بگذارید شهریور
جوش می زند
و از دیگ
توی آتش می ریزد
توی آتش ساکت
بعد دود نارنجی
بعد صدای خنده
بعد نبودن هوا در اتاق
و بعد
گفتم بعد
اس شب را خواستی
اسم دشت را اگر
یا اسم دخترت
را
اسم دنیا را
بگذار شهریور
مرد
مرد نارنجی
دنیا را
بالا بیاورده است

 
مثل شب
آرام است
و مثل دریاها نارام
اسم من را
با حروف عبری فهمیده
کارم رفت
یعنی خراب و داغان و اینها و
اینکه
دل گرفته ام را هم
و اینکه حتی نمی داند که
یعنی می داند که
ولی دلش نمی خواهد
 
دارد
دوش می گیرد
وقتی که می آید خانه
و با من قهر است
دوش می گیرد
حواسش هست
تمام نقاط ضعف من را می داند
 
روح سامورای های واقعی
شمشیر سامورای دیگر می شود
یا سبزی روی برکه
این قانون طبیعت است
یکی عاشق می شود
و حق ندارد
یکی همیشه حق دارد مثل جلادها
به آدم بگوید دروغگو
و این دروغگو
مثل باد توی کله ی آم می پیچد
حتی اگر
عنصر اول آدم
از آب باشد و
اینها
مثل یک گرداب آدم را می کشد پایین
 
فلوت کوچک من
می گفت
"من
سامورای خوشنامی بودم
و شمشیرم
کریستال بود
و اردکها
توی حوض خانه ام ورجه می کردند
اما..."
فلوت کوچک من می گوید
"برکه ای..."
به من می گوید
"برکگه ای تو را
بیچاره کرده است
او
به شمشیرت آرامش خواهد کرد
و از عنصر بادت
آتش خواهد ساخت
و عنصر خاکت را با
آبی
آرام خواهد کرد"
می گوید
"عنصر خونیت
آب و آتش است
و سوختن
برای تو
بی معناست"
می گویم
"فلوت عزیزم
لااقل تو بدان
لااقل تو بگو
سوزناک و حزن انگیز
صدای من که
در نمی آید"
 
کوچه
چیز باریکی
شبیه الباقی خیابانهاست
من هم
مثل مردهای دیگرم
دستان لاغرم
چشمهای غمگینم
زبان درازم
مثل الباقی آدمهاست
می دانم آنها
اکثرن دوستت دارند
نامه می نویسند
گریه می کنند
ترمز می کنند
با شیشه های پایین
و تو
هیچ دلیلی برای
ماندن با من نداری
من راه رفتن تو کوچه های پاییزی ندارم
حرفهای با کلاس و بامزه هم
و دستهای قوی برای برخاستن
هیچ چیز دیگری هم برای هدیه دادنم نمانده
جای حرفهام هم
خیالی نیست
می شود دروغگو
و پشم
دلم می خواهد بگویم اما
می فهمم که یک
"اما" آخر
مرا نجات می دهد همیشه
مرا نجات خواهد داد
 
کوتاه
کوتاه
کوتاهی دامن کرم رنگت را
دراز
دراز
دراز
یاد چیزی نمی افتی؟
 
درختی دارد
مثل غصه دارها
به الوارهای روی آب نگاه می کند
 
چلوار
آرامش
تکان های دست توست
و دستهات از من
و من دارم
و تو در من
و این بساط خیاطی
تا ابد هم
ادامه
خواهد داشت
 
دنیای من
دوباره خراب می شود
نفسهاییی که
به باد داده ام را
مثل یک
قطره باران
توی صورتم
و دستهایم را
از پشت
من دوست دارم
مثل الباقی
شمرده شوم
دنیا
ولی مرا
بیخیال شد
شلوارش را
بالا کشید و
پشت کرد به من خوابید

 
پیتر پروانه

وقتی که
از رودخانه گذشت
فریاد زدم
"مواظب پاچه هایتان باشید
پاچه هایتان
مقدس است"
خندید
گفت
"یکی باید برود در آب"
و آب از محاذاتشان
آمد بالا
از پاچه های مقدسش
و از کناره ی رانها سرد
و او
خندید
"سردم شد
سردم شد"
و ماهیان جویبار شادی کردند
و آب از کمرگاهش
آمد بالا
تاپ لس شد
و امواج
هول
حجابش را رعایت کردند
نگاهش کردم
که شلوارش
توی رودخانه ها می رفت
کله اش پیدا بود
بغل وا کِرد
"بیا غرق شو علی
نترس"
فکر کردم موقعش درست الان است
اسلام هم گفته بود
باید
در او
جنابت می گرفتم
تا چشم روی هم گذاشتم
بکارتم
بازگشته بود
 
یادش بخیر ولی
زندگانی من
راهروی پیچ
تونل غمگین
با شعله های لرزان رو به دیوار
و صدای دویدن تپ تپ
در قدمهایم
جاده ی سیاهی بود
با تمام منهایش
که تو آن ته
لخت
بدون حتی برگی
برای ستر عورت
لخت
تک شمع ایستاده بودی
و من
با آن همه
کتابی که خوانده بودم
فکرم این شد
مبادا شمعت
سینه های لختت را بسوزاند
 
داستان عشقی نگوییم
هر چقدر هم که
دختر خوبی باشی
هر چقدر مهربان بوده باشی
رابطه ی غیر جسمانی و اینها
فیلم دیده باشی
درس خوانده باشی
مقاله داشته باشی
با من
شبها
نمی شود با
پیژامه بخوابی
بجنب
شلوارت را
در بیاور
 
خونی که
از
شمشیربازهای دشت رفته
فدای
قیامتان آقا
فدای آن
که گفته اند
سوار اسب سبز
سوار قورباغه می آیید
یک تار موی گریخته از شما
در باد
آرزوی گیاهان تشنه است
آرزوی جوالهای پروانه
بادها گلبرگ
خیالم دارد
مثل شب
تا شما می گریزد
سرم
روی زانویتان
با گریه
خوابیده ام انگار
 
نسیم
صورت علف را
به باد زده
علف
رفته
توی دشت داد زده
شب پره
روی گلها پریده
شاد زده
"آفتاب نشی باز"
روی کوه های نرم و سبز
نشسته است
غصه رفته است
خوابیدم
مطمئن از اینکه
اگر اینجا
زیبا نباشد
به دشت دیگری
پرواز خواهم کرد

دویدن خیلی خوب است
دویدن خیلی زیباست
باید علی باشید
تا بدانید

 
بگذار
ابله ها
فکر کنند
علی تمام شده
تو که بهتر می دانی
رعد و برق را
توی شیشه کرده ای
تا توی تاریکی
بسوزد
برایت
آرام
 
برای الاغ ها
علف خوردنی است
و سینه دیدنی است
ما آدمهای روشنفکر
علفها را نگاه کرده
سینه را می خوریم
اگر در بیاوری
 
اینکه اسمش را
گذاشتی ماشین
دلکوی غمگینی است
که جای تمام بنزینها
فقط جرقه دارد
جرقه ی غمگین
 
درخونگاه

عذاب اول مسمار
عذاب کوبش چکش
عذاب رنج حدیده
قلاویز میخ در گلو
عذاب دوم
عذاب دوری آب است
عذاب قطره های
چکیده از دم
عذاب سوم
از خاک و اینهایی هاست
باز هم دمیدن بر آتش
باز هم لیزی از
چربی مفرط
عذاب آخر
عذاب نبودن بود
اینکه لخت ایستاده باشی
گیمبو
کسی برای کردنت نباشد
سرما
بیاید از
انحنای پشتت بالا
تر شده باشی
ریخته باشد از تو
کسی برای کردنت نباشد

خالی
خالی
خالی
خالی
 
خواب دیدن
خوب است
خواب ندیدن هم خوب است
اگر آدم
روی تو
خوابیده باشد

 
میوتاییل

یکی آمد
خلاصه ی حرفهاش چیز عجیبی بود
کمی غم
توی صدایش داشت
از وقتی که آمد دائم
چیزهای کوچکی غیب می شوند
و موهایم هم
دیگر نمی ریزد
آدمها سراغم را
نمی گیرند
و کسانیکه قرار بود
دیگر نمی آیند
و جهان تکراری شد
سعی می کنم
که یادم بیاید که او
چی گفته
ولی کلن
به یادم نمی آید
همیشه خوابم گرفته است
همیشه خوابم می گیرد
 
یادم می آید که
آسمان رنگ ارغوانی بود
و سیاره های قرمز
نزدیک زمین بودند
و من تا
آسمان را نگاه می کردم
زمین خوردم
یادم می آمد
که تقویم مایاها
مهم نبود برام
ولی محمد آمد
شاید هم
حمید بود
خوش تیپ تر شاید
آمد گفت
"همینجا بنشین
اوضاع دنیا طوفانی است"
و درباره ی
تقویم مایا ها
و اینکه
و چیزهای دیگر
حرفهای مهمی زد
گفتم
"سمانه رفته دانشگاه
کارهایش خیلی مهم است
اگر یک وقتی
هوا بد باشد
استادش به او
Recomm نخواهد داد"
گفتم
"سمانه ی غمگین
بیشتر از
حلقه های زحل نزدیک است"
این بار کسی آمد
مطمئنم
محمد بود
" همینجا بنشین
رو همین پله
تو سربازی نرفته ای
دنیا برایت
زیاده از حد غمگین است"
مطمئنم
تاریخ داشت تکان می خورد
حواسم به دنیا بود
به درسهای سمانه
به قیمت بنزین
دست همیشه
پس گردنم آمد
"خوابم می آد
بریم باز بخوابیم علی جونی؟"
"میشه؟"
 
گفت "بهتر است خدا و بنده علاوه بر روابط عاطفی گاهی سکس ملایمی هم داشته باشند" و بعد گفت "البته سه بار توی هفته دیگر زیادی است"
 
جورابت را که می پوشی چاق
فکر کن
که چیزی از
تمام جورابها
به کشاله ات نزدیک تر است
اینجور
کش جوراب را راحت تر تحمل خواهی کرد
 
و نوشابه ی کوکا
سیاه است
تا وقتی نخورده ای
وقتی خوردی
سفید
و یا زرد خواهد شد
درخت کوکا
برگهای سبز بزرگی دارد

 
وقتی حریر صورتی می پوشد
گریه ام می گیرد
وقتی نمی پوشد گریه ام می گیرد


وقتی خسته است
و روی من خوابیده
و وقتی که خسته نیست
و زوری با من خوابیده
وقتی که صبح گیسش
می رود توی گوشم
و وقتی که مست دنده عوض می کند
که یعنی بیدارم
وقتی که پیراهن سبزش را پوشیده
یا شلوار لعنتی خاکستریش را
نمی توانم انتخاب کنم
در کدام یک از این صحنه ها
بهتر است آدم
توی غصه های کوچکش بمیرد
بهر حال مهم نیست
یک بار که پیراهن قرمزش را می پوشید
مجبورم کرد
قول بدهم
که هیچوقت نمی میرم
 
یک نفری
میشه از
توی خاک ها
صدام می زند
می گوید
کنار کشیدن
و بی خیال شدن
خوب است
ولی نمی داند که
خدای کثافت موفق گردیده
و من
گیر کرده ام
به چیزی در دنیا بدجور
 
تکرار لب زدن
از من
پروانه های کوچکی ساخته
بی صدای بال زدن
مبادا که
"برق برقیهای آسمان بریزد"
تکرار نرفتن
من را
به آمدن بادی
معتاد کرده است
که از ریشه هایم مدام
به تکرار ناباوری
عبور می کند
و در هر
کشاله اش

- آه اریدیس
کشاله هایش
تو معنی حرفهای من را می فهمی؟

- رفتن که ساده است
می وری
پله را بالا
بالا
بالا
بالا
بعد
بال در می آوری

- آه اریدیس
یار وفادار
اینها معنی کشاله را نمی فهمند

- برو عزیز
برو مامانی
و نگاهش نکن
انگار نه انگار که این
سرنوشت آخریر توست

- به به
عجب داستان زیبایی
این را
نخوانده بودم

 
"پروانه چیز خوبی بود
خوب و خوشمزه
اووووووم"
پروانه فکر می کند دارد
حالا که
خورده شده
فرصتی بیشتر
برای پرواز کردن دارد
 
کاش
وقتی که
این قامت آخری را بستم
کاش
تکبیر من
بلندتر باشد
یکجوری که
حتی
بفهمد
به صورت کامل
 
خدایا
کمک کن به من
که او
خدا باشد
و دنیا عین چیزی که
دوست می
خدایا کمک کن به من
به خودت
که بنده های خوبی برایش باشیم
 
بی با باب
این یعنی
نوکیای کوچکی
به شدت گشنه است
و دارد از بی آداپتوری میمیرد
برای مرگش کسی غصه نخواهد خورد
کسی خسته نخواهد شد
کسی توجه نخواهد کرد
که آنکه دوباره زاده شده
دیگر
موبایل دیگری است

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM