Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
زیاد آمدم از دنیا
قطعه ی سیاهی ازم گم بود
به آرایشت نمی آمد
قطعه ای به رنگ تاریکی
فکرهای شیطان و اینها
راحتم ولی الان
فکر می کردم که
راحت بودم
گریه
فکر گریه در من بود
 
نوشتن همیشه من را آرام می کرد
همیشه بعد از نوشتن
با خودم می گفتم
آخیش
تمام می شد
و می شد بخوابم
نمی شد بخوابم
نوشتنم تمام نشده
 
دلم برای اینکه من را بکوباند به هم گرفته من را حتی به قدر مردن هم تحویل نمی گیرد
 
کاش بیاید همین الا و من را قطعه قطعه ام کند از خودم و دوباره من را کاش رویم می شد بعد این همه حرفهای با کلاسی از خودم حالم به هم می خورد و از خودم شرمنده هستم خیلی

و حالم به هم

و به هم حالم
 
کاش بیاید همین الا و من را قطعه قطعه ام کند از خودم و دوباره من را کاش رویم می شد بعد این همه حرفهای با کلاسی از خودم حالم به هم می خورد و از خودم شرمنده هستم خیلی
و حالم به هم
و به هم حالم
 
کاش بیاید همین الا و من را قطعه قطعه ام کند از خودم و دوباره من را کاش رویم می شد بعد این همه حرفهای با کلاسی از خودم حالم به هم می خورد و از خودم شرمنده هستم خیلی
و حالم به هم
و به هم حالم
 
بعضی از فکرها وقتی خطرناکند که درباره اشان توی آرامش فکر می کنی
 
این کشتن برای ما شاعرها یک کار خیلی اشرافی است توی تمام داستانش برایمان ریا دارد اینکه چه جوریش با کلاستر است چه جور آدم را توی کفن بهتری می پیچند چه می شود که آدم را
 
این کشتن برای ما شاعرها یک کار خیلی اشرافی است توی تمام داستانش برایمان ریا دارد اینکه چه جوریش با کلاستر است چه جور آدم را توی کفن بهتری می پیچند چه می شود که آدم را
 
گفت "بدبختی اصلی خدا این است که آنقدر کله اش کار می کند که نمی شود فریبش داد"
 
گفت "بدبختی اصلی خدا این است که آنقدر کله اش کار می کند که نمی شود فریبش داد"
 
اگر علی چت زده باشد
یکدفعه همین جا نوشتم
گفتم وقت بدبختی هر کس یک کاری و من هم می نویسم
شانه هایم درد گرفته ولی هنوز حرف دارم با خودم
"اذیت می کنی داریش
بیود دلش را
تو فقط به درد مردن می خوری
الان زمان خیلی خوبی
برای مردن است
هان؟
"نظرت چیست؟
 
گفتم
آسمانی که من می پرستم آبی است
تو فقط خورشیدی
خندید
و با مرارت در من تابید
من از  UV  تابنکش
چی می گفتم ؟
جریان آسمان چی بود؟
 
جفتگیری وزغها عالی نیست
جفتگیری جلبکها عالی نیست
جفتگیری الاغها عالی نیست
جفتگیری سمورها عالی نیست
جفتگیری ملخها عالی نیست
جفتگیری مگسها عالی نیست
جفتگیری کرمها عالی است
نه حرف می زنند
ساکتند
ملچ می کنند آرام
توی خاک روی هم
خوب که چی ؟
تو با تمامی کرمها قهری
 
وقتی خدا تصمیم گرفته باشد
یک سئوالهایی می پرسد
که چاره ای از آنها نداشته باشی
 
از من بدش می آید
دارد
لعنتم می کند
یعنی
هی می گوید
ارزشم را نداشت
ندارد
من هم
تو همین فکرم
ولی چرا همش دارم
بیشتر و بیشتر تر هان ؟
 
کاش می شد
چشمهایم را
توی عینکم بگذارم
بدم
ببری
به خدا صداقت
چیزی را از من کم دارد
باور کن دارم
باور کن
همین امشب را دارم
 
تا ابد من را نمی بخشد
شت
با خودم گفتم
این سحر
لعنتی
تا ابد کریستال است
او تو را نمی بخشد
او تو را نمی بخشد
خرده خاک خواهی شد
شاتون اصلی تراکتور
از کمر شکسته بود
 
فکر می کنم که دارم نه واقعن فکر می کنم که دارم می روم جهنم یعنی توی جهنم ام مسوول تمه ی یعنی همه ی تمه ی همه ی گناهانام و دردی به این فکرم می اندازبد که شاید باید و اینها فکر می کنم که یعنی این درد لعنتی که مداومن دارد بدتر و بدتر می آید بالا از من یعنی چه و چرا من ؟ مگر بدبختی کافی نداشته ام من مدام ؟
می فهمم که حق با توست یعنی حق با دنیاست و من رفته ام با تراکتور توی مزرعه ی شیشه و این گردنی که من از این گلدذان شکستم به تمام هیکل تراکتورم و عینک پلیس رانمنده که من باشم می ارزید. همه اش من من من من من من من
ول کن علی این من را دلش شکسته فکر کن حالا ملکه ی عذابت دلش شکسته بمیر داغان شو دارد گریه می کند توی تنهاییش و هی از خودش پرسیده چرا من ؟ من چرا ؟
فکر می کنم که هیچ وقت دوستم نداشته یعنی قدرتش را دارد که باطل کند من را و اینها را
دستهایم می افتند
و دست تازه در می آید جایش
و پایم
پاهایم
پای نداشته
مثل گندم نکاشته
مثل داس
مثل تاس
اشتباهات توی زندگیم
دوستم نداشته
من عقبم
کمم
داغونم
او خداست
این سرنوشت من است
آن ماشین لعنتی توی اصفهان
زده بود من را
و کشته بود من را..

خدایا کمک کن من را ببخشد
به تخمم که تو من را نمی بخشی وجود نداری اصلن وقتهایی که با من قهر است دلم الکی به تو خوش بود
تا ابد من را نمی بخشد....

 
پنج تومان به من بدهید
از آنها که
سنگین و نارنجی بود
و با آن
آدامس پرتغال می دادند
اگر مردید
پنج تومان به من بدهید
 
گفت "این مردک که ، شما می پرستید آدمی جواد است" بعد گفت " به خیلی ها خنجر زده از پشت آمارش را دارم"
 
می گذرد از من
و آشوب است
و تاری تلخی از
کناره هایش
می زند بر
ساحل من را

دیوانه است
مطلقن دیوانه است
از من
آرامشم را می خواهد
صبح ها
تکه ای از من را
صرف می کند
هر صبح
و جور دلگیری
گوشه ای می نشیند
در تریپ غمگینی

بعد من
برای اینکه تمامی من را
بشش التماس می کنم
 
همیشه
معنی نمی دانم را
نمی دانستم
همیشه فکر کردم
اگر در جواب سئوالی بگویم نمی دانم
روی کله ام شوید سبز می شود
ولی الان واقعن نمی دانم
چرا دیگر
مثل قبلنها نیست
 
موچ من
روی موچت بود
آسمان رعد و برق بنفشی می زد
و دانه های ریز و باران
من خسته نبودم
مثل همیشه
خوابم نمی گرفت
چمن ها ساق پایم را
به خارش نمی انداخت
صدای وز وز
من را
نمی ترساند
من کت سفید پوشیده بودم
تو
لباس عروسی
و قدر مرگ
همانجور که دوست داشتی همیشه
برنزه کرده بودی
من چشمهام بسته بود
دانه دانه علفهای آن دشت را
می شناختم
مغز پسته ای و سبز
سبز
مغز پسته ای و سبز...

 
حوصله ی نوشتن ندارم امروز
دارم درس می خوانم بعد مدتها
 
سنگهایی که پرواز می کردند
صدای ما را به شیشه ها برسانید
حق بلند بود
آفتاب بلند
و باد با وحشت
پرده ها را تکان میداد

ترسیدیم

از خفاش راه ترسیدیم
و از سگهایش
 
کی برد من خراب بود
وگرنه یک کلو برای پایان بندی جهان می نوشتم اینجا
فرصت خوبی بود
ولی نشد
چون کی برد من خراب است
 
کلاغ و کبوتر و خفاش
تمام این مردم توده
اسنیپ اند
مواظب
آبراکادابرایشان باشید

 
جدیدن احساس می کنم که راجع به هیچ چیزی تصمیم نمی گیرم. اینکه کی بیدار شوم کی بخوابم چه چیزی بخورم کی بروم مهمانی این خیلی خوب است. خیلی خوشحالم که دارم بصورتی منطقی جدا می شوم از دنیا...
 
هی من را
به من
نشان می دهد
و من را مثل دستمال
به خودش می مالد تا
مثل جورابهایش
بوی او را بگیرم
و هر چه من را می شوید
بوی او دیگر از من نمی رود
مثل جورابهاش
 
من
به دامنت امیدوار هستم
چشمهایت
قاتلند
برنامه دارند
مفصل
برای نا امیدیم
اما من
به دامنت امیدوار هستم
مانند تمام گلوله های کاموا
مثل تمام گربه ها و
علفهای دیگر
 
جوانیهایم
شهید شدن
توی کار رستم نبود
زور داشتم
سهراب زنده بود
تهمینه با
سینه های آه
توی دشت های توران می گردید
اسفند هنوز چشم داشت
جوانیهام
گورخر که می کشتم
لبخند می زدند
رنگین کمان
واقعن چیزی آسمانی بود
گرز گاوس داشتم
رخش توپ مثل پونتیاک بود
پونتیاک زنده بود
این چپ های کس کش
درباره ی اقتصاد جهانی
کس نمی گفتند
"Phew.............."
Said
"PHEW...
Grass was greener that days"
و گفت
"شبی نیست
که یاد Pink نمی افتم"
 
گفتم
"نه آقایان
کربلا خطرناک است
آرنولد هست
بسیجی هست
برونکا هست
لنگه کفش پاره ی خونی
سپاه یزیدها آنجاست
نرید کربلا
کربلا خیلی خطرناک است"
گفتند
"می رویم کربلا"

 
بندهای ساده ای که
سینه هات را
نگاه می کنند را
دست کم نگیر
ما غیرتی ترین بندهای دنیاییم
زنجیرها
پاره می شوند
ولی ما
بندهای تاپ
همچنان
سفت ایستاده ایم
 
شاید این جمعه بیاید

بار اول او را
توی میدان قدس دیدم
توی یک
دستمال سبز
انگشتر سیاه گذاشته بود
ایستاده بود
زیر آفتاب
مرا که دید
لبخند زد
گفت
"قیافت آشناس
شما رو
کجا دیدم"
گفتم
" آقا
امان از دست اسراییل"
خندید گفت
"امان از این شهردارتان
که گودزیلاس"
یک انگشتر سیاه و قرمز به من داد
از آنها که
با خشم نگاه مردم می کرد
و گفت
"سر وقتش
همانجا که گفتم باش"
تا آمدم بگویم که...
پاک رفته بود
 
من
تخته بازی
خوش اقبال بودم
ولی تخته
تاسهای من را خورد
و سیاه بازی دارد
هی به جای من
تاس می ریزد
تاس می ریزد
 
مراسم تدفینم را
تو پونتیاک بگیرید
شاعر باید لااقل
موقع مردنش
کلاس داشته باشد
پونتیاک ماشین خوبی است
از مظاهر مدرنیسم است
مثل من
و تولید نمی شود دیگر
مثل من
و با کلاس است
و همه سیاهش را دوست دارند
مراسم تدفینم را
حتمن
توی پونتیاک بگیرید
 
شب است
و خدای کون لخت من
پشت به من خوابیده
و هیچ چیز این مطلب اصلن سکسی نیست
به سقف نگاه می کنم
به نور روشن قرمز
به خرده های اعتماد به نفسم
ریخته روی تختم
به اینکه الانه
به شدت بدبختم
به اینکه خدای کون لختم
پشت به من خوابیده
و هیچ چیز این مطلب اصلن سکسی نیست

 
دردا که نردبان جهان بی پله بود و ما
پای نداشتیم
با گریه سوراخ ک.ونش را به ما نشان می داد
 
مرده ام را
توی تابوتی
سیاه بگذارید
روح مایکل بیاید آواز بخواند
به تخمم
من مرده ام
همین درد
برای من کافی است
به قول داییم
"وقتی مردم بیا سر قبرم بشاش
چه فرقی داره؟"
 
گفت "گودزیلا اژدهای کوچکی است سین نرفته اید شما. اژدها ندیده اید" بعد یادش آمد ما سینما نداریم گفت "زودتر این درسهای طی سرنوشت را بخوانید با هم برویم سینما حال و حول...
 
به خدا همینجوری شد

داشتم خیال می کردم
که پروانه ام گرفت
یک درد کوچکی
از سمت راستم
عمیق شد
شرحه ام کرد و
باز هم عمیق شد
تا آمدم بیایم
خودم
از بین رفته بود

"ریچارد کجایی که داداشتو کشتند؟"
 
سوسک های کوچک و آبی
با خالهای زرد
از پایه های میز
سوسکهای سفت
با خالهای زرد
از پایه های میز
سرطان دارد
توی راهرو
راه می رود
با دواهای گران قیمتش
با درد
با سرم های ملیون تومانی
و در کناره ی در
رد خفیفی از پشه های مرده
پوسته پوسته کرده
پروانه ها رفته اند باغچه
توی خانه ی عنکبوتها مهمانی است

 
انتظار


Ferdinando Scianna
ITALY Milan. Paola. 1993.




Labels:

 
فهراد

"عاشق شدن خوب
اتفاق کوچکی نیست"
گفت
"اتفاقن بزرگ است
اتفاقن
فکرهای جدیدی به سرم زده
می روم پایین
از خودم جدا شده ام
باید بروم پایین
نباید
به سادگی از
روی رودخانه ها عبور کرد"
سیگار روشن
توی شب
به صورتش می آمد
بیلش را برداشت
و آهی بلند کشید
 
نماز را شکست. گفت "این چند روزه سرنماز احساس می کنم دیگر خدا به قدر کافی برای نمازهام اعتماد به نفس ندارد"
 
"سلاخی می گریست
به قناری کوچکی دل باخته بود"

بامداد
 
تنها که می مانم
دیگر خودم یادم نمی آید
 
یک چیز بامزه ای خواندم راجع به ازدواج که تک همسری کلن نتیجه ی پیدایش این قدرت در جنس ماده است که بتواند همچنان خودش را آماده ی باروری نشان بدهد. در نتیجه نر مفلوک به این حساب که خوب این یکی دم دست است همینجا می ماند. به نظرم اشکال دکترها زیادی ساده کردن ماجراست و اشکال ما شاعرها زیادی پیچیده کردنش. من دنیای خودم را ترجیح می دهم...

 
فکر می کنم شعر از یک نگاهی برعکس آن داستان خیاطهاست اینجا پادشاه انقدر مخ همه را می زند که همه فکر کنند لخت است...
 
داستان عبور ناموفق روباه از عرض رودخانه

روباه
پنج قلو حامله بود
و سگ یک بچه داشت
 
پایش را محکم
روی پای من گذاشت
من توی چشمهاش نگاه کردم
و او
از شکستن اراده ای
که سالها
مواظبش بودم لذت برد
 
یک لحظه ی ترسناکی هست برای هر شکارچی وقتی که به سمت یک ردیف پرنده که روی سیم تلفن نشسته اند شلیک می کند. و هیچ کدام آنها فرار نمی کنند. فقط همان یکی که گلوله خورده چرق روی زمین می افتد.

 
اگر جای اسنیپ بودم تمام معجونهای فراموشیم را قلپ قلپ خودم می خوردم. فراموشی خیلی چیز خوبی است. خیلی آرامش بخش است...
 
مواظب سگها باش
سگها
دوستهای منند
چون خلقمان شبیه است
با هم رفیقیم
برای همین
مواظب سگها باش
آنها به توجه بیشتر احتیاج دارند
 
دستای مردمونای من
به آسمون بون
دش
عین مزارع گندم
دستای مردمون امو بریدن
دشت پر رطل دستای بریده بود
سیم پیچ
گفتند مردما
دستامونو دیگه
پس نمی گیریم
گفتن دستا
ما دیگه
توی مزرعهنمیریم
گفت مزرعه
دلت خوشه ؟
چی داشت بگه مزرعه با
مردم بی دستش
سکوت بود
سکوت بود
سکوت
 
انقدر قیافه ی شکننده به خودش باید بگیره آدم که دنیا دلش نیاد به آدم فشار بیاره
 
باد رد پا ندارد
باد فقط
توی خاطره ی عاشق مانده
عاشق هم زیاد نمی ماند
عمر عاشق به دنیا نیست

 
و گفت "هیچ مهم نیست شما حرف های من را نمی فهمید"
 
گفت "آنها که تریپ دنیای آخرت می گذارند مثل آن دیوانه هایی هستند که دست پوکر را به امید straight تا آخرش follow می کنند" گفت " درستش این است که آدم fold کند زود و به امید straight نماند"
 
شعر گفتن گاهی مثل خانه ساختن با ورقهای بازی است. خوشگل است و کیف می دهد. یک باد کوچک می آید و خانه خراب می کند آدم را
 
خوب
به اعتقاد من
تو
یعنی شما
درست کاری کردید
و کارتان درست بود
او
یعنی ایشان
خیلی
دختر خوبی است
و من
یعنی ما
الان
خیلی خوشبختیم
فکر می کنم
تو
یعنی شما
با او
یعنی ایشان
کار خیلی خوبی کردید
از کیف داشتنش گذشته
بعدن
دخترک
یعنی ایشان
خیلی چیز خوبی شد
 
یک درد کوتاه ناباوری
زیر پوستم
گفت
"آخ"
و بعد من
احساسم
پر از صفتها شد
از آنها که هیچکس نمی فهمید
یعنی اولش
حس سرد خوبی بود
درد نداشتم
عین یک گناهکار
که توی میدان اصفهان گچ گرفته باشند
 
زود شد
و مردم فهمیدند
گلوله های مردم شکارچی
برای کشتن پرنده کافی نیست

دیر شد
پرنده ها نفهمیدند
یک گلوله
برای پریدن تمام پرنده ها کافی است

 
حرارت کندی
از سمت فهمیدن
آغاز شده
و تک تک
از توی جنگل
چشمهای ببری
می زند بیرون
پرنده ها
با چشمهای قرمز
پرواز کرده اند
و مارها از آدمها خیالشان هم نیست
صدای شکستن تکه چوب می آید
شیری دارد می آید
آرام
حیوان خوبی که می شود
تا ابد
در آغوشش خوابید
 
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
 
دلم را خوش کرده ام
که زندگیم عادی است
فقط دلم را خوش کرده ام
نمی فهمم چرا ولی همش
صدای سوختن سینه می آید درم
و مشکوک می زند درم
این علاقه ی وافر
به هواپیما
 
داری دی دام دام
دام
دام
دیم دیم دارام دام
دام دام

بوق بوق

بیب
 
شاید این جمعه بیاید

علامات دنیا عالی بود
صبحی کسی
آب تازه
گذاشته بود برام
از همان
آب صافها که دوست داشتم
یک برگ سبز هم
روی آب بود
یعنی علی
من اینجام
علامت اینکه
خسته نباشی
تمام شد و اینها

آرام گفت
"سمانه را بیدار کن
بروید حیاط
هر دو تا تو
سپاه من اید
کار دارم
کلی از دشمن هست
آب باید بگذارم
روی کله ی دنیا "

گفتم
"آقا نه
اینها نامردند
پیش ما بمان اینجا
آخرش جانبود رو
کاناپه می خوابید"
گفت
یعنی نگفت
فقط نگاهم کرد
یک حرفی هم زد
حرف مغشوشی بود
اشاره بود به شمشیرش
به شانه های لخت سمانه
و اینکه کسی باید
باشد و اینها
دست گذاشت رو سرم
و گفت
"تشنه ای برار"
آب داد بم
"غمی نباش"
گفتم
"آقا خوبید؟"
گفت
"عالی عالی
حاضر حاضر
قیصر شهادت
باور کن
فکر کن آخرش چی؟
من..."

سمانه باز هم می گفت
"این دوستهای خوش تیپت
همه
نگران چیزهای کوچکی هستند"

 
گل منگلی

تصمیم گرفته ام الان
یک شعر عاشقانه ی طولانی
درباره ات بنویسم
که جواتی باشد
و تویش خاک و خل باشد
و روسری باشد
و اشاره ای به آنجایت نباشد
یا آنجاهایت
و تصمیم گرفته ام
اسم رمز برایت بگذارم
مثلن
فردریک
که یک زمانی امپراتور عثمانی بوده
یا آتیلا
که اروپایی ها
ازش می ترسند
تصمیم گرفته ام
که توی شعر عاشقانه ام
بوتیک داشته باشد
و توی تمام ویترینش
عکس خنده روی تو باشد
و صندلی باشد
و تاپ لختی باشد
از آنها که دوست تر داری
بعد هم چمدان نداشته باد اصلن
یا اگر باشد
بعدش نوشته باشم
رفتن
اه اه
اخ
تف
تصمیم دارم
یک شعر عاشقنه بنویسم برایت
که توش هیچ استعاره ای نباشد
و اسمش گل منگلی باشد
و پر از همه ی چیزهای بچگی باشد
پر از بچه های گربه

ببین فردریک
قبول کن
این شعر عاشقانه
به دنیایی که
پوشیده ای نمی آید
 
گاهی فکر می کنم که مردم برای آدم شخصیتی می سازند و فکر می کنند که آدم آن جوری است. بعد آدم را تحویل می گیرند. بعدش آدم نشان می دهد که آنجوری نیست و اینجوری است. حالشان گرفته می شود. فکر می کنم مشکلات مردم دنیا با من و خاتمی هم همینست...
 
راستش
اتفاق خاصی نیفتاده
چیز عجیبی نیست
یعنی عجیب؟
نمی دانم
هر بار که غمگین است
تو دلم
منتهای بدبختی است
هر بار تو دلم منتهای بدبختی است
غمگین است
 
خیلی تلخ با هایم طرف شد
بار پیش که خدا را ها کردم
 
دستهای دنیا روشن بود
هوای خوبی بود
پرندگان می خواندند
گلها در آمده بودند
و تو
با من آشتی بودی
 
ریور راید

کمی دوام بیار
باک بنزین خسته ی من
دو تا پل دیگر
و پشت زیردریایی ها
باک بنزین است
دیلی دیلی
از آن می روی بالا
بالاتر
هواپیمای برونکای دشمن است
پوف
خاکسترش می سازی
و هیچ فکر نمی کنی به اینکه
این راه لعنتی
آخرش دیوار است

 
فهرست نویسی
براساس اطلاعات فیپا
یک
خط فاصله
شعر فارسی
خط فاصله
قرن چهارده
 
رباتها
خیلی ساده می میرند
توی پوشه ی آپشن
کلید زرد رنگی هست

رباتها خیلی ساده می میرند
روی آن
می نوشته آف

و فکر هاش
پاک می شود

بیخودی فشار نده
دکمه های من را
بعضی از فکرها
پاک نمی شود به آسانی
 
 می خوام برم توه

نازک ترها را
رو بگذار
و آنها که سینه اش باز است
آنها که
خنک ترند
و دوست تر داری
قشنگ هاش را
رو بگذار
یک بطری آب
اختصاصن برای خودت بردار
روی کوهها
یک آهو است
که کمی لنگ است
کمی یعنی خیلی
خیلی
یعنی اینکه
نشسته بیشتر
یخ رفته در
عروقش و در پاهاش
چه می گفتم؟
هان آب حتمن بردار
آهو تشنه است
نگاه نکن توی چشمهاش
شگون ندارد
بالای کوه برایت
رنگین کمان ویژه ساخته
دویده برایت گود
با عطر ناتوانی از مردن
توی در پاهاش

- می دانی
نگاهت
ذهن آهو را منحرفتر کرد
نباید اینجا می آمد شعر
نباید
یعنی باید
سر وقتش گریه می کردم
این شعر راجع به
رفتنت بود
ولی درباره ی مردن من شد
نمی فهمم این دو تا مفهوم
مدام چرا دارند -
 
در بند

سرمای آرامی
می زند تو تن آدم بالا
بالا می آورد آدم از
شدت سرما

- گفته بودم لباس بیشتر بپوشید

سرمای آرامی
و صدای قدمهای گربه ها

- یکبار دیدم
یکی افتاده بود از کوه
رسیدم پایین
همین گربه ها داشتند

و دلخواه و نازک برف
برف تابستان

- برف همیشه علامت یک چیزی است
مثلن خوشبختی

سنگها
سنگها
از شما بیزارم
و از نای ناامید در پاهام


- دیشبی از کوه
صدای زار بچه اومد
رفتم دیدم باز
سنگا
تو گدار تلخ
بچه می کردند
 
خسته ام دلیل نرفتن نیست اگر بود اصلن نباید می رفتم

 
لرزان لرزان


Susan Meiselas USA. Presque Isle, Maine. 1973.

کاروان استریپ تیز از آن چیزهایی است که فقط توی آمریکا می شود وجود داشته باشد. یک چیزی شبیه سیرک اند انگار که می روند شهرهای مختلف و برنامه اجرا می کنند

Labels:

 
شاید آمین
شاید این بار که خواستم
ماه بود و گفت
آمین
نگفت
فعلن صلاح نمی دانم
تازه من
به دعا کردن احتیاج مبرم دارم
مهم است
یک کسی آن بالا باشد
که آدم دلش را

هیچ از شنیدن انسان دیوانه گشته بود
امیدهای مردم
امیدهای واهی
 
- بید خوابیده
بر روی گیسوان بید
ساعت غروب است
نمی روی خانه؟

- خانه ام اینجاست
اگر اینجا نباشم یا
خوابیده نباشم
بید هم نخواهم بود

دلش به بادها خوش بود
به اینکه توی تابستان هم
آخرش باران می آید
و وقت باران
بید بودن کافی است
تا آدم
کمی
فقط کمی تر باشد
 
عزیز دلم خوابیده الان
و من می توانم
به سرنوشت جهان فکر کنم
قبل آن وقت نداشتم
عزیزم بیدار است
و من وقت نداشتم
موضوعات مهمتری بوده
ولی الان که خوابیده
و توی خواب
کارتون عجیب می بیند
من می توانم
به سرنوشت جهان فکر کنم
و به اینکه دنیا
تا چه حد کیری است
 
خیلی از فکر کردن متنفر شده ام جدیدن. به نظرم آدمهایی که اصلن راجع به زندگی فکر نمی کنند و کارهایی که حال می دهد را انجام می دهند خیلی موجودات خوشبخت تری هستند.
 
شارح
به موجهای مردم
فریاد داد
" ساکت
کادانس داشته باشید
هر وقت می گویم بالا
ولی حالا پایین"
خدایش بیامرزد
نحوی ریش دار خوبی بود
 
نا امید
مردی است
که اصلن امید ندارد
تنها
مردی است
که هنوز امیدوار است
نا امید تنها
نابیناست

 
مثل پر
جایی در توست
که مرا فوت می کند
مثل ماهی
جایی در من است
که استخوان تو
دردناک از آن گذشته
مثل دریا
غمها با ماست
که تنها به ما مربوط است
 
خواب خرس
خواب خوبی نیست
سگ و خرس علامت مرگند
خواب شمشیر
خواب جنگ است
خواب رودخانه آرامش
خواب ماهی فراموشی
خواب دریا گنگ است
هیچکس معنی دریا را نمی داند
توی خواب
با سگ و خرسها جنگیدم
توی رودخانه رفتم تا دریا
هیچکس معنی من را نمی فهمید
 
پرده ای سیاه
روی پنجره ی ماشین
و کبریتی روشن
توی شلوار
من
انتگرال
تمام ناخوشی های عالمم
بدون یک علامت
بی دلیل سئوال
 
افهم
سفید
افهم
چروک می شوی
و پوک می شوی
و جای اسمت
نقطه ها و
خط فاصله می گذارند
جای اسمت
عکس مرد می گذارند
بی سبیل و
با علامت سیاه
دور چشمهات دایره
و خط صاف
لبخندت
اما
لبخندت
همیشه سفید خواهد ماند
 
دست کوتاه از دنیا
دست کوتاه از توست
 
کارتهای من بر دک بود
شاه خشت داشتم
غمگین و گراوری
کارتهای زمین
همه دل بود
هیچکس باور نکرد
شاه من
خشت عاشقی بوده

 
همیشه یک راه بهتر برای انجام دادن هر کاری وجود دارد. این سیستم را بلاگر جدید اضافه کرد که یک اسم خارجی را بشود به سایت منحرف کرد و بشود از امکانات بلاگر استفاده کرد. هاست بلاگر از هر هاست دیگری سریعتر است و تازه می شود خواننده ها را محدود کرد. این جوری هم ترس کمتری دارد برام نوشتن هم آن چیزی که می نویسم شاش توی جوب نیست. فکر می کنم این روش خوبی است.
سا سا توی دلش الان می گوید خوب من که این را گفته بودم بهت قبلن خوب بله گفته بود ولی اولن این قسمت منحرف کردن جدید است و ثانین اینکه حال این همه کار کردن را نداشتم. راستش دلیل دوم هم مهم بوده
خیلی به خواننده احتیاج دارم این درس خوبی بود. از کامنت دریغ نکنید لطفن. اگر از کاری خوشتان آمد برایم کامنت بگذارید که اگر جا داشته باشد بیشتر کار کنم رویش. تا جایی که تست کردم همه چیز دارد خوب کار می کند. اگر اشکالی دیدید خبرم کنید...
عکسها فعلن خراب است تا وقتی که ترسم بریزد روی هاست اصلی لود کنم دوباره...
اگر پیشنهادی برای اد کردن کسی داشتید برایم کامنت بگذارید
 
خوب تو
در واقع تو
از کلمه ی تو خارج شدی
از اینکه دوستت دارم
و اینجور که پیش می رود
من
برات
تا ابد
حیوانکی هستم
 
فک کردم فعلن که صدای بال ابرا چلچله ها رو رونده امروز
 
سلام مخاطب ها
هلو فی الواقع
این یک شعر تاریخ دار کاملن رسمی است
من اعتراف می کنم
بدون عمامه
و با صورت لاغر
و موهای ژولیده
به اینکه فکر کنید تمام شده ام
و اینکه کارم داغان است
و اینکه برینید توی آزادیم
محتاجم
و اینکه التماس می کنم
توجه ام کنید
و نگذارید و
کلی از اینهای دیگر

 
پنج شنبه اول فرورردین است
خیال می کنم که
پنج شنبه اول فرردین است
نو می پوشم
و عیدی می گیرم
و اگر کسی
عصبانی شد
و به من چک زد
او را
محض اول سالی
می بخشم
 
آن مرد
با اسب آمد
و دمب اسبش
اسبن بوی بد نداشت
کلی تربچه توی ساکش بود
و کلی چیزهای خیلی سبز
خرکله بود
عین اسب می دوید اسبش
و بی خیال این بود
که شمشیرش را
در گلوی اژدهای آخری
جا گذاشته
 
درخت حال برگ ریختن ندارد

هوا خوب است

چلچله های برگشته

به شدت معطرند

و شب پر است از

ترانه های غمگین

که ارزش گوش دادن داشته باشد

برای مردن زود است

فشم هنوز هم آبادی است

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM