مرد
مرد شاعر مرد
به عشق هیچکس
از عشق هیچکس
فرای هیچ
مرد شاعر
برای هیچ
ترانهای قوی نوشت
برای هیچ
که هر که خواند محو شد
کمد وقتی خواند
محو شد
کراوات بیتاب صورتیش
و دوست دختر
دانای پر افادهاش
غروب ترانه را زمزمه کرد
و محو شد
صبح ترانه خواند و
محوشد
از روز تنها
ظهر عبوس ماند
و دختری که شعر دوست نداشت
با رطوبتی لاغر
جاری در جواهرش
آفتاب گفت
شاعران
دنیا را
زیبا نمی سازند
[+] --------------------------------- 
[0]