آلاییل
جهان
جلب جهان
محدود ظرفهای آبجوش
محدود پیرزنهای لاغر
با دستهای خونی تا آرنج
و آروارههای لرزان
و چشمهای خاموش و دانا بود
قرار بود اسم بچهی ساکت مینا باشد
قرار بود مینا
روی تپه
شب در کنار ماه
کودکی زیبا باشد
محترم / تمیز و ساکت
با پنجههای نرم خمیده
با چشمهای سیر
و حالا مینا
مینای ساکت
از گلوی مهتاب مادرش
فریاد میکشید
فریاد میکشید
فریاد میکشید
زنگ خورد
- ما که اف اف نداشتیم -
پشت در
مردی برقد بود
بلند و تمیز و لاغر
در کت قرمز
کاغذی دراز کرد
روی کارت
نوشته بود
"آل"
بدون علامت تعجب
بدون هیچ توضیح دیگری
گفت
"سریعتر مینا را
بده برویم"
گفت
"چشمهایم کمسو ست
رانندگی در شب خطرناک است"
و غروب ساکت
مهتاب و مینا را
گریان و برهنه
با خود برد
و شب تمام
سایهی بلندش
هنوز توی کوچه بود
مادرم دستهایش را شست
و برای مرهم زخم مردانه تا صبح
چایی ریخت
[+] --------------------------------- 
[0]