و من بنا نبودم
- بابای عیسی بنا نبود
بابای عیسی نجار ساختمانی بود
کابینت میساخت
فر میساخت
تختخواب میساخت
بچه میساخت -
و من
با اینکه بنا نبودم
برا تو
دو تا کلیسا ساختم
با ارگهای زیبای چوبی
و نیمکتهای زیبای چوبی
و کشیشهای چوبی
با چشمهای آبی نمناک
دو تا کلیسا
یکی برا عبادت
- عبادت برای تو لازم است
تو احتیاج شدیدی
به تفریح وباغ رفتن داری
و جهنم اصلن
باغی ندارد
پس عبادت، بسیار
برای تو لازم است-
و دیگری برا اینکه
ظهرها
زیر سایبان ایوانش
قرار بگذاریم
فنجان قهوه بگیریم
کتاب بخوانیم
و کشیشهای چوبیش از دور
با چشمهای مهربان قرمز
مرا نگاه کنند
برای تو
دو کلیسای زیبای چوبی
ساخته بودم
پر از لئوپاردهای ویسکونتی
کلودهای کاردینال چوبی
و ساعتی بزرگ
و ناقوس مهندسیسازی
که نامش فروردین بود
- بهارها
تمام مردم چوبی، درخت را
در کلیسای شق مقدس
جشن میگرفتند
زمستان
با دستهای لرزان ترک خورده
از چلیپای دستهام
برات
کلیسایگانی، بساخته بودم
و تو
قول داده بودی
کشیشهای چوبی من را
و ارگهای چوبی من را
و عروسکهای زیبای چوبی من را
پرندههای چوبی روی شاخه را
و عیسای خاک گرفته را
نرده را
شق
نگه داشته باشی
.
.
.
.
تابستان
یوزپلنگهای سوخته
لنگان
کوچه را
از میان خانههای چوبی
شجاع و ناامید
پاییز میشوند
[+] --------------------------------- 
[0]