بسته از گلو به زنگی
و از زبان
به لال و ما...
چشمهای گاوی را ماننده
که ساطور قسمت را
با لغزش افقی فک
انتظار میکشد
خسته حوض
در میان گلهای خاردار پیرهن دریده
تنها بود
زنبورکی عاصی
که عمر عاطل را
به بال باطل سپرده ماننده
خسته حوض
قطره قطره جانش به پاشویهها جاری
جرعه جرعه در چاهک
ماه تبدار زرد خمیده را
میان شاخه پنهان کرد
- عزیزم
سفیدم
همینجا
بمان در سایه
همین جا خنک
در انتظار شب
و باد بمان
بزرگ میشوی قوت میگیری
ماه زنده باشد
حالا هر برکه ای
هر حوضی
هر دریا
[+] --------------------------------- 
[0]