اسب
اسب است
صاحب سرین بزرگ
و کیر طولانی
که اولش قهوهای
یا سیاه
یا کرند
و آخرش سرخ است
اسب
اسب است
و وقتی دویدن نمیتواند
باید
با گلوله خلاصش کرد
رخش لبخند زد
به خاک تازه نگاه کرد
و گفت
"تمام دشت پر از حیلههای همیشه است رستم جان
احتمالن این مردک
شغاد
و آن پادشاه عن کابل..."
رستم گفت
"هان"
و بعد هان
چیز تازهای نگفت
تفنگش را برداشت
و از کلبه بیرون زد
- چطور میتوانم اینجا به بوچ کسدی و ساندنس کید اشاره کنم
به صحنههای مردن برای هیچ کوروساوا؟
چطور برایتان بنویسم که مردن
بهترین راه بیچارگی است
و خاموشی
روشنترین چراغها ست
و اینکه تمام مردههای جهان
چه قدر عاشق زنده ماندن بودند؟ -
شغاد
عاشق زندگی بود
عاشق شکار گورخر
و دختر لخت
عاشق شمشیر
شغاد دوخته بر درخت هم
شغاد بدون کتاب و داستان نیز...
[+] --------------------------------- 
[0]