یک قطار از پروانههای منتظر
در انتظار اتمام غنچهای
و یک هزار از تاول نزاییده
حلقهای رگ درشت نکرده بر فریاد
توی چشمها ست
جهان
بیتاب و خونین و صورتی است
انگار ماهی تلخی
در انتظار تحویل پارسال
برای جهیدن باشد
یا دست گربهای
جهان از جهان چیزی نمیداند
شب از شب
نای از فریاد
چیزی نمی داند
گلو
تنها
سل و خارش داشت
مریض از خون و بیماری
چیزی نمیداند
[+] --------------------------------- 
[0]