و سرهای بریده از من
نام تنهای بی سر را میپرسند
"اسمش خسرو بود
دستهای مطمئنی داشت
درست قدر آچار فرانسه
یا به قدر دسته ی شمشیر
گفتهاند شبها
میآید
خواب شاعر آلوده می کند
تو شاعری نه؟
وگرنه باد چرا تمام کویر مرا به دامن تو غلطانده؟
من به باد اعتقاد دارم
باد چیزهای زیادی از دنیا میداند
توی شعرت جنازهی بدون سر نداری؟
تمیز باشد
خسرو هم نباشد
میشود نباشد"
بعد تکیه داد به کفشم
"می دانی؟
سر بدون تن
اتفاقی کشکی است
باد
هر چه باد
شوهر باید داشته باشد
تنی باید باشد
وگرنه شب
باور نمیکند حرف آدم را
و راستش ما مردهها
هر شب
با شب
حرفهای سکسی داریم"
[+] --------------------------------- 
[0]