وقتی که گرگهای آشنا
دریدن را
روی تپههای برفدار پرسه میزنند
مردن آسان است
رطوبت کافی برای بیهوده بودن تفنگ
سرمای کافی برای چسبیدن پنجهها به فلز
و دشنام هر نفس به علامت اینکه
پیرمرد چاق سفیدی
و اجاقی ساکت اینجا هست
دست لرزانی هست
و باد
کلبه را گشوده
زیبایی
برای توصیف این حد از زیبایی
یاوه است
قدمهای گرگی باید باشد
بوی رخوت تلخی باید باشد
نفسهای گرمی باید باشد
گلاویختن گرگی با مردی
لابهلای سایه
و خون خوشبختی
که شتک زده بر برف
آهوی دلبری
برای گرفتار شدن گریخت
دلیری
در سردترین مکان ممکن برفها
بینوا و زار
رستگار شد
[+] --------------------------------- 
[0]