زیباترین اتفاق فصل
زلزلهای پیگیر و کوچک بود
که صبورانه مثل مترو
گسل گسل
از میانههای شهر می گذشت
و برگهای نریخته را
از عذاب بر درخت غمگین آویزان بودن
راحت می کرد
آب های سرد را
توی لیوان ها تکان می داد
و صبورانه
تن مردم را
به هم می زد
و در عبور آرامش
تنها با خودش
شهر را تکرار میکرد
به لرزش استکانهای روی تاقچه توجه می کرد
دست نسیم را با لبخند
از میان پرده ها پس میزد
و آرام
در گوش پرنده ها می گفت
"موقع
موقع
الان
هان
وقت پریدن است
وقت پریدن است"
[+] --------------------------------- 
[0]