تنفس کوه
بسیار سنگین بود
پرنده ها
نفس های کوه شدند
غلاف سبز و لوله های سبز و
اکسیژن
تمام آنچه می تواند کوه
توی راه نبودن
داشته باشد
و دشت تختش شد
ظریف سبز ملافه اش
ملافه های همیشه پاک
و درخت ها
یکی یکی
سر به زیر و غمگین هر صبح
به ملاقات کوه می رفتند
و کوه
مثل پیرمردهای سرطانی
آرام و خس خس
از غارها و چشمه هایش
تنفس می کرد
با غرور قوچی عاصی
روی پیشانی
و دسته مردهای تازه سال
که هنوز
توی غارهای سینهش
اتش الو می کردند
و ترانه های کودکانه می خواندند
[+] --------------------------------- 
[0]