و جهان ظریف
پر از دانه های برف و شککر شد
روی شاهرگ
پرنده نشست
و گنجشک ها
در میان شاخه های رگ
پچ پچ گرفتند
کلمات مطلق
من
زیبا و آبی
عبوس و درخشان
شب را روشن کرد
دایرتالمعارف شد
معنی خودش را خواند
و مثل کودکی که معنی میتوکندری را فهمیده
مثل کودکی که
دانه دانه سلولهاش
معنای تازه یافته اند
در تمام رگهای شهر دویدن گرفتند
جهان زیبا بود
جهان
ناگهان
بدون واسطه زیبا بود
[+] --------------------------------- 
[0]