و تاج من
و قلعه ی من
حصارهای من
اسب من
و نیزه ی من است
و هر کس بیاید بر کوه
من را
در قصر زیبای دانایم دیده
که بسیار گریسته
بسیار استرس دارد
- برای مامانش
مامان قصرها
برای قصرها مهم هستند
مامان قصرها
تصمیم های اشتباه می گیرند
مثل گربه ها
و توی دردسر می افتند
مثل گربه ها
وقصر را
با سری که درد می کند تنها می گذارند -
و من که
روحی
پفی و تاج دار و خسته هستم حتی
خاک را
فوت نکرده ام از روی تاقچه هاش
اما من که
روحی
پفی و تاج دار و خسته هستم حتی
نرفته ام
یعنی رفته ام گاهی شبها
مثل سایه ی محوی بر ایوانش
ولی مرا کسی ندیده
[+] --------------------------------- 
[0]