چیزی ننوشتم
شرکت نرفتم
حتی نخوابیدم
حتی سرم که گیج رفت
در دوار رفتن
جیغ نمی کشیدم
مثل بچگی
و خودم را از دست
به اسب ها حلقه نمیکردم
زیرا برا من
بچگی گذشته
و برق شادمانی
از چشمهای اسبها
رخت بسته است
امروز مثل پیرها
با دقت
سبیل هام را
تراشیدم
بعد مثل پیرمردها
یاد مایملکام افتادم
حریصانه
بر شکم دست کشیدم
و جهانام از تو
آکنده گردید
[+] --------------------------------- 
[0]