از آخر داستان بیام اول
شبها
گرگی انگشتر دار
نیم تاج دار و ظریف
ضعیف
توی برف ها صدا می زند من را
و مخلص را
ستم زمستانی که دیگر نخواهد رفت
نخواهد مرد
از آخر داستان به اول
کلن ما
ارتباط خوبی با مردن نداریم
با از نفس افتادن
تنهایی
با درخت ها و دختر
ریشه دارها و ریشدارها
عبرت آموزی در شعر
شاعران مقیم
لرزش قلب
ما کلن
ارتباط خوبی
نداریم با دنیا
- مثلن اشاره به آقا براهنی اینجا در شعر
این وسط ها که مردم
یاد تکنیک دکتر بیفتند
بین این حرف های دیوانه یاوه
مطلقن اشتباه مطلق بود -
و دنیا در ما
واقعیتی ندارد
مثل مردهای خسته
که توی برف ها نمیمیرند
با چشمهای تار و
لنگی پا و
خیسی و سردی چکمه یا
مثل پروانه های عاشق تاریکی
که پر پر در نور
با چشمهای تار و
لنگی پا و
خیسی و سردی پرها
ما
واقعیت نداریم و تنها
زوزه های گرگی خیلی دور
و نیم تاج دار و
انگشتردار
ما را به رفتن
اگر چه فاک
ترغیب می کند
[+] --------------------------------- 
[0]