گفتند "زنی آمده از دور تا..."
گفت "حالا
زنی
آمده از دور تا
و آینه ها گفتند
"ببین حالا
زنی آمده از دور تا..."
و جهان
یکباره از زنان جهان خالی شد
و جهان
زن شد
پر از حلوت قدمهای آهسته
رخوت گذشتن گربه ها از میان پرده
و گرمای ملخ ها
بر مزارع غمگین
گفت
"چه داشتی؟
تنی؟
و اخلاق عنی
وغروری
که کاربرات اندوه های تو بود
و ایستادنی
که برات رفتارت
و آینه از من پرسید
"چه داری الان؟
مرد در خود مچاله
مرد چل چاله های عمیق
مرد زخم های بزرگ
هر هر خنده هایی برای گریستن داری؟"
دارم آقا دارم
غم ها من را
فقط این غم ها من را
کشیده
بردندهاند
با خود
به درک برده اند مرا
به جای سیاه ساکت غمگینی بردند
[+] --------------------------------- 
[0]